با خرمشهر در اوایل جنگ
شهید«سید مجتبی هاشمی» سومین فرزند خانواده ای مذهبی بود که در سال 1319 در سمت خیابان شاپور(وحدت اسلامی) به دنیا میآید.
قدیمی ها میگویند در سال های خیلی دور میدان شاپور یکی از دروازه های تهران بود.آن طرفتر از میدان اعدام(محمدیه فعلی) وقتی وارد مسجدی میشوی تصویر پیرمردی را میبینی با محاسن بلند و لباس و عمامه مشکی که عصایی را در پنچه گرفته.او سید هاشم هاشمی قندی است. که هم اهل علم و دین بوده و هم از تجار بزرگ قند تهران قدیم.
این سید، جد پدری «آقا سید مجتبی» است، بنیان گذار«مسجد قندی» و مورد اعتماد مردم کوچه بازار.
سید مجتبی در چنین خانواه و فضایی که همه عاشق اهل بیت بودند رشد میکند. هیکل ورزیده و نیروی بدنی قابل توجه او در دورانی که خدمت سربازی را انجام میدهد، جلب توجه میکند. فرمانهان از وی میخواهند که در یگان ویژه کلاه سبزها استخدام بشود.
مجتبی قبول میکند اما در همان مدت کوتاه با مشاهده جو حاکم بر ارتش و آگاهی بیشتر از ماهیت رژیم شاهنشاهی از تصمیم خود صرف نظر میکند و به کار آزاد مشغول میشود.
پدر، چند دهنه دکان در«بازارچه نو» دارد. سید مجتبی در کنار عطاری پدر بساط بلور فروشی را فراهم میکند. حسن خلق و رفتار جوانمردانهاش خیلی زود او را شهره خانوادهها و اهالی میکند.
بااینکه هنوز سن و سالی ندارد، اعتبار خوبی برای خودش به دست آورده. او اولین بار زمزمههای مخالفت با حکومت شاه را در مسجد میشنود.
دیدن اعلامیههایی که پنهانی دست به دست میشود، او را به شور و شعف میآورد.
سال1342است، پانزدهم خرداد ماه در راه است. حکومت طاغوت قصد دارد با سرکوب روحانیت و نیروهای مردمی جو خفقان را حاکم کند. موج دستگیری مبارزات شتاب بیشتری گرفته. مسجد و منبرها مدام زیرنظر است.
مجتبی و دوستانش فریاد عدالت خواهی حضرت آیتالله خمینی را شنیدهاند. فقط داشتن یک برگه اعلامیه کافی بود تا مجتبی، آن را با هزینه شخصی به صدها برگه تکثیر کند. حمله به مدرسه فضیه قم و کشتار طلاب توسط رژیم پهلوی در پانزده خرداد1342خشم مردم را در اقصی نقاط کشور در پی داشت.
در یکی از روزهای خشم مردم تهران دراعتراض به دستگیری و تبعید آیت الله خمینی و همچنین کشتار طلاب، سید مجتبی و دوستانش اقدام به آتش زدن یک خودرو ارتشی و مضروب کردن عوامل رژیم نمودند. این اقدام سیدمجتبی از چشم ساواک دور نمیماند. بعد از سرکوب این قیام مردمی، نیروهای امنیتی رژیم خانه به خانه به سراغ مخالفان رفتند.
سید مجتبی قبل از دستگیری متواری شد و تا مدت سه ماه از او خبری نبود. ماموران هر بار به بهانه ای به خانه او هجوم میآورند و همه جا را بهم میریختند، اما سیدمجتبی بدون توجه به تهدیدات ساواک دامنه فعالیت های خود را بیشتر از گذشته گسترش میداد.
او گاهی در پوشش مشاغل مختلف و چهرهای دیگر به استانهای همجوار میرفت تا به تواضع اعلامیهها و نوارهای سخنرانی حضرت امام خمینی بپردازد.
این سالها، تا شروع انقلاب اسلامی، در سال 1357سالهای خودسازی و تغییر مسیر او به طرف عدالت خواهی از طریق دین و دستورات اسلامی بود.
در دوازدهم بهمن ماه1357درحالی که چشمهای خیس از اشک خوشحالی منتظر دیدار رهبر انقلاب بودند، به عضویت کمیته استقبال از امام در آمد.
وی در کنار فعالیتهای انقلابی، مغازه خود را به تهیه اجناس ارزان قیمت و حتی پایین تر از بهای واقعی آن تبدیل کرد تا مردم محل با خیال آسوده در تظاهرات شرکت کنند و از بابت تهیه ارزاق نگرانی نداشته باشند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در 22بهمن1357 او با هماهمنگی روحانیون، نیروهای انقلابی پر شور منطقه 9 را در قالب«کمیته انقلاب اسلامی منطقه9» سازماندهی کرد.
یکی از همرزمان سید مجتبی میگوید:
«بچه های آن جا اشخاصی نبودند که به راحتی قابل مهار باشند و حقیقتا سازماندهی آنها بعید به نظر میرسید.»
هر کدام برای خود مدعی بودند. در آن شر و شور انقلاب هم که قدرتی نبود تا اینها را برای شکل پیدا کردن مجاب کند، اما سیدمجتبی با آن روح بلند و اعتبار که بین خاص و عام آن محل داشت، با سرعت موفقیت کامل این بچهها را دور هم جمع کرد.
اینها همه از سیدمجتبی حساب میبردند و حرفش را میخواندند و به این ترتیب یکی از قوی ترین کمیته های تهران را تشکیل داد و با دستگیری و مجازات عده زیادی از فراری ها و ایجاد نظم در آن منطقه متشنج، خدمت بزرگی به انقلاب کرد.
سردار«جواد غنچه» از دوستان و یاران شهید هاشمی است که از آن روزها این چنین یاد میکند:
«من این برادر بزرگوارمان را قبل از انقلاب میشناختم و اهل یک محل بودیم و رفت و آمد داشتیم. از قبل از انقلاب، از مسجد«وزیر دفتر» که حضرت آیت الله خسروی شاهی سخنرانی میکردند، برنامههای کاریمان را علیه شاه شروع کردیم و از آنجا بود که رفت و آمد ما زیاد شد و با سید مجتبی آشنایی کامل پیدا کردیم.
سید گروهی را برای مبارزه با رژیم شاه درست کرده بود و شب ها در آن مسجد فعالیت میکردیم، تا یک شب ماه رمضان آیت الله خسروی شاهی منبر رفتند و تظاهرات شد.
رئیس کلانتری محلمان ازغندی نام داشت و چندین بار به خاطر تظاهرات خیابان ابوسعید و اطراف آن،او را گرفتند و دوباره آزاد کردند.
این وقایع مربوط به سالهای56-57است، تا اینکه انقلاب پیروز شد و ما آمدیم به کمیته منطقه 9.
سید اول مسئول مسجد حاج حسن شاپور بود و بچهها را آنجا جمع کرده بود. هنوز کمینه انقلاب درست نشده بود و همه جا بحرانی و شلوغ بود.
کم کم بچه ها اجتماع کردند تا اینکه به دستور امام کمیته ها ایجاد شد و ما همگی رفتیم به کمیته منطقه 9 و مشغول کار شدیم. آن موقع در ساختمان پیشاهنگی سابق در خیابان بهشت بودیم.
سید مجتبی از نظر اخلاقی، انسانی داشمشتی بود که هرکس نزد او میرفت، گرفتاریش را حل میکرد. مثل پهلوانهای قدیمی مشکلات همه را حل میکرد و کسی را نا امید بر نمیگرداند.
از لحاظ مالی هم وضع خوبی داشت و کمک های مالی فراوانی به فقرا میکرد. بعد از انقلاب هم تا لحظه شهادتش، لباس رزم را از تن در نیاورد، لباس کماندویی با کلاه مخصوصش را همیشه به تن داشت و حتی وقتی برای ورزش به زورخانه میرفت، با همان لباس به داخل گود میرفت.
...یادم هست روبه رو مغازه سید، حسینه ای بود به نام آقا کوچک. روزهای انقلاب در آنجا جمع میشدیم و سید فرماندهی میکرد. هرکاری را که برا انقلاب لازم بود در آنجا تصمیم گیری میکرد مثل حمله به پادگان شاپور، رادیو، کلانتری محل، جنگهای خیابانی و...
بعد از انقلاب هم کارهای ستاد امنیت شهر و امنیت اجتماعی را با سید انجام میدادیم. سید هیچ شبی به خانه نمیرفت و هر شب تا صبح با ما بود. و یک ساعتی به محل میرفت و سری به مغازه و خانه اش می زد و بر میگشت.
سید در کمیته مسئول خانه های تیمی و درگیریهای خیابانی بود.
بعد از پیروزی انقلاب، منافقین تظاهرات و سهم خواهی کردند. اینها در خیابان ولیعصر(عج)، درگیری ایجاد کردند و مغازه ها را آتش زدند و تظاهرات کردند. بعد تو خیابان روغن ریختند که پاسدارها و ماشین هایشان لیز بخورند.
سید در ابتدای خیابان ولیعصر(عج)از ماشین پیاده شد و با نیروهای تحت امرش پیاده بالا آمدند و بساط منافقین را جمع کردند.
از دیگر کارهای شهید هاشمی همکاری با آیتالله خلخالی در زمینه مبارزه با مواد مخدر بود. کمیته درگیریهای زیادی با قاچاقچیان داشت.
یکی از حرکتهای خوب سید در پارک ملت بود. یک سال بعد از انقلاب، پشت پارک ملت دکههای فساد درست کرده بودند که سید و بنده تحت فرماندهی آقای خلخالی آنجا را جمع آوری کردیم.
اثر فعالیتهای شهید سید مجتبی هاشمی و تاثیر او در روند انقلاب را میتوان در گوشه گوشه ذهنها پیدا کرد.
همسر شهید سیدمجتبی هاشمی میگوید:
«فرودگاه مهرآباد که بمباران شد سید یک ساک برداشت و رفت جنوب.»
ما از او بیخبر بودیم. بعد از 9 ماه در حالی که یک دستش مجروح شده بود، با ریش و موی بلند و ژولیده به خانه برگشت.
دورتر از چشم ما، آنجا که لحظات به کندی جلو میرفتند، سید مجتبی و یارانش به استقبال روزهای سخت میرفتند.