روایت دلدادگی شهیدان به حضرت فاطمه زهرا (س)
به گزارش نوید شاهد، اینکه سربند یا زهرا (س) به سر چه کسی بسته شود، نَقل محفل شهیدان در هشت سال دفاع مقدس بود که نشان دهنده عشق و ارادتشان به بیبی دوعالم است. البته این عشق نسبت به حضرت صدیقه طاهره (س) فقط به شهیدان هشت سال دفاع مقدس اختصاص ندارد و آحاد شهدا دلداده حضرت صدیقه طاهره (س) بودهاند. به بهانه شهادت حضرت زهرا (س) گزارشی از عشق و ارادت شهدا به بیبی دوعالم برایتان تهیه کردهایم.
توسل شهید «غلامعلی جندقی (رجبی)» به حضرت زهرا (س)
آخرین توسل به بیبی دوعالم لحظاتی قبل از شهادت
این شهید والامقام آخرین روضهاش را قبل از عملیات «مرصاد» خواند و به حضرت زهرا (س) این چنین گفت:
«خانم، عمریه نوکری شما و فرزندانتون رو کردم و چیزی ازتون نخواستم؛ ولی حالا میخوام تو اون لحظات آخر کمک کنید.»
شهید «غلامعلی جندقی (رجبی)» وقتی گلوله رگبار به سینه اش نشست، خم شد. همرزمانش روایت کردهاند که زیر نور ماه دیدهاند، آنها تلاش کردند تا سر غلامعلی را روی پا بگذارند اما خودش مانع شد. سرش را روی زمین گذاشت و سه بار یا زهرا (س) گفت و چشمانش را بست. انگار که حضرت زهرا (س) آمده بود کمکش.
توسل شهید دکتر «مجید شهریاری» به حضرت زهرا (س)
تدریسِ آمیخته با توسل به اهل بیت (علیهم السلام)
ارادت این شهید والامقام به حضرت صدیقه طاهره (س) در میان کسانی که او را میشناختند مثال زدنی بود. دوستانش روایت کردهاند که قصد داشتند تابلوهایی با عنوان «یا فاطمة الزهرا (س)» بنویسند و به اتاقهای دانشکده نصب کنند.
بعضی از دانشجوها میگفتند: «این کارها جاش اینجا نیست.» اما شهید موافق نبود و می گفت: «اتفاقا جاش همین جاست. باید این دانشگاه را با اهل بیت (ع) ضمانت کنیم.»
دکتر خیلی روی زمان کلاس حساس بود و اصرار داشت که از تمام لحظات برای تدریس استفاده کند. اما روزهایی که به نام اهل بیت (علیهم السلام) گره خورده بود، قاعدهاش فرق میکرد. روز شهادت حضرت زهرا (س) چند کتاب عربی و فارسی همراه خود میآورد و نیم ساعت درباره اهل بیت (علیهم سلام) صحبت کرد.
یکی از روزها نمی دانم در ذهنش چه گذشت که شروع کرد با صدای بلند گریه کردن. دکتر هایهای گریه میکرد و ما هاج و واج او را نگاه میکردیم.
توسل شهید حاج «علیاصغر حاجی غلامزاده سبزیکار» به حضرت زهرا (س)
آخرین کلامش سه بار سلام به حضرت صدیقه طاهره (س) بود
این شهید والامقام ارادت عجیبی به حضرت زهرا (س) داشت و هر وقت روضه حضرت زهرا (س) را میشنید به هم میریخت. علی اصغر میگفت: تنها چیزی که طاقتش را ندارم روضه حضرت زهرا(س) است.
شب عملیات والفجر هشت، وقتی غواص های لشکر برای اعلام وضعیت به طرف جزیره امالرصاص رفتند؛ چند دقیقه گذشت اما خبری از آنها نشد، علی اصغر پیش قدم شد تا خبری از آنها بیاورد. اما آخرین خبری که آمد، خبر شهادت خودش بود.
با دشمن درگیر شده بود و صدایش از توی بی سیم میآمد. آخرین کلامش سه بار سلام به حضرت زهرا (س) بود.
توسل شهید مدافع حرم «مجید قربانخانی» به حضرت زهرا (س)
خبر شهادتش را از بیبی دوعالم شنیده بود
پدر و مادر شهید روایت میکنند که مجید قبل از اعزام خواب دیده بود که حضرت زهرا (س) را دیدم که فرمودهاند: مجید! تو وقتی میآیی سوریه بعد از یک هفته پیش خودمی.
یک روز برای تشییع شهید «محمد فرامزی» رفته بودیم گلزا شهدای «یافت آباد». آنجا بود که به عمهاش گفته بود: عمه جان! من هم عازم سوریهام. دو هفته دیگر جای من هم همین جاست.
وقتی به سوریه رفت، چون تک پسر بود او را به عملیات نمیبردند. به مرتضی کریمی گفتم: مجید و یکی از بچهها را میگذاریم نگهبان دم ساختمانها و خط نمیبریم. اما یک بار حرف آخر را زد. گفت: سید اگر من را بردی که هیچ، اگر نبردی شکایتت را به حضرت زهرا (س) میکنم. خودت میدانی و حضرت فاطمه (س).
روزی هم که میخواست با خواهرش عطیه خداحافظی کند، گفت: توی عملیات از بین دویست نفر، فقط دوازده سیزده نفر شهید میشوند. همینطور هم شد. از یک گردان ۱۸۰ نفره چهارده نفر شهید شدند که یکی از آنها هم مجید بود.
توسل شهید «محمد مصطفیپور» به حضرت فاطمه زهرا (س)
مانند بیبی دوعالم شهید شد
شهید «محمد مصطفیپور» وقتی به شهادت رسید، هنوز به پانزده سالگی نرسیده بود. قبل از عملیات، داده بود جلو پیراهنش نوشته بودند:
آن قدر غمت را به جان پذیرم حسین (ع) تا قبر تو را بغل بگیرم حسین (ع)
میگفت: دوست دارم تیر روی سینهام بخورد و شهید شوم.
دعایش زود مستجاب شد و در عملیات والفجر هشت، تیری سینهاش را شکافت؛ همان جایی که شعر را نوشته بود. ترکشی هم پهلویش را شکافت تا نشانی از حضرت زهرا (س) بر جسمش یادگار بماند.
توسل شهید «احمد کاظمی» به حضرت فاطمه زهرا (س)
حضرت صدیقه طاهره (س) بر بالین شهید حاظر شد
شهید «احمد کاظمی» در عملیات بیت المقدس به سرش ترکش خورده بود. با التماس او را به اورژانس بردیم.
اصرار داشت سر پایی مداوایش کنند. پزشک که زخم عمیقش را دید بستریش کرد. بر اثر خون ریزی زیاد از هوش رفت. اما یکباره به هوش آمد و گفت بلند شو برویم. اصرار کردم و دلیل این تصمیم را پرسیدم.
گفت میگویم به شرط اینکه تا زندهام به کسی نگویی.
در اتاق عمل خوابیده بودم که حضرت زهرا (س) از در وارد شدند. دستی به سرم کشیدند و گفتند بلند شو! بلند شو! چیزی نیست. بلند شو برو به کارهایت برس.
توسل شهید «عبدالحسین برونسی» به حضرت فاطمه زهرا (س)
مینهایی که عمل نکردند
شب عملیات، نزدیک خاکریز عراقی ها به میدان مین برخورد کرده بودند. هرچه میگشتند، معبرش را پیدا نمیکردند. شهید برونسی سر درگم بود و چهل، پنجاه متر آن طرف تر یک گردان نیرو منتظر دستورش بودند.
شهید میگفت: به حضرت زهرا (س) متوسل شدم که دلم شکست. گریهام گرفت. نمیدانم چند دقیقه گذشت. بی اختیار دستور حمله را صادر کردم. محمدرضا فداکار میگفت: آن شب حتی یک مین هم عمل نکرد.
چند روز بعد، سه نفر از بچه ها رفتند طرف همان میدان مین که پای یکی از آنها بر اثر انفجار مین قطع شد. میدان از مینهای ضدنفر پر بود. کلاه خود را که پرتاب می کردیم، مینها منفجر میشدند.