زندگی نامه شهید رضا بلانیان
با عرض سلام به محضر امام عصر)عج( و آرزوی توفیق برای خدمتگزاران به اسام و انقاب و درود فراوان به روح پاک و مطهر بنیان گذار جمهوری اسامی ایران و جمیع شهدای اسام و انقاب. جانباز شهید رضا بلانیان در سال 1338 در خانواده ای مذهبی در شهر تهران دیده به جهان گشود. پس از مراحل کودکی دوران تحصیات ابتدایی خود را در دبستان نشاط سابق به پایان رسانید. از همان ابتدای طفولیت فراگیری قرآن و عزاداری از اقدامات مرسوم بود. رضا در همان ابتدای نوجوانی جذب این هیئت ها شد.
در سال 1352 بدلیل عدم تمایل به ادامه تحصیل و علاقمندی به کارهای اجرایی راهی زاهدان شد و در یک شرکت راهسازی مشغول به کار گردید. و بعنوان نقشه بردار تقبل مسئولیت نمود و تا سال 1357 تیر ماه که موعد اعزام ایشان جهت انجام خدمت سربازی بود. در آن شرکت فعالیت داشت. در طی دوران آموزشی 4 ماهه بدلیل استعداد و موفقیت و کسب امتیاز در رشته تیراندازی بعنوان نفر اول پادگان انتخاب شدند. یکی از خصوصیات وی در دوران جوانی عدم پذیرش حرف زور و اهانت بود. بطوریکه در ایام دوره آموزشی بدلیل اهانت زشت فرمانده گروهان به ایشان ، شهید وی را مورد ضرب و شتم قرار داده بود وچون در آن موقع جریانات مخالف با رژیم و تظاهرات بسرعت رو به افزایش بود و از طرف عوامل رژیم دقت خاصی نسبت به سربازان و عوامل مسلح اعمال می شد، ایشان را مورد مأخذه قرار دادند. آن شهید را به آمارگاه مهمات واقع در 20 کیلومتری کرمان تبعید کردند. بهرحال این جریانات ادامه داشت تا اینکه در 16 بهمن 1357 با صدور فرمان فرار از پادگان ها از سوی بنیان گزار جمهوری اسامی ایران، ایشان نیز که در آن موقع 8 ماه خدمت بود، با بکار بستن حیله ای از پادگان متواری شد و به تهران آمد.
در آن موقع عوامل مزدور مخفی شاه در سراسر محات ایران بدنبال شناسایی و دستگیری سربازان فراری بودند . بحمدالله در مورد دستگیری ایشان موفقیتی نداشتند و نتواستند که آن شهید را پیدا کنند.
در روز 21 بهمن 1357 مردم به کلانتری نارمک حمله بردند و ایشان همراه عموی خود در طی این درگیری در منطقه حضور داشت. بعد از درگیری شدیدی توانستند کلانتری را آزاد کنند. در آن روز بقول یکی از همرزمان شهید که می گفت: در روز درگیری رضا گلوله ها را حرام نمی کرد و با هر گلوله یک نفر را به درک واصل یا زخمی می کرد.
بطوریکه به اظهار آنان در روز درگیری 2تا 3 نفر توسط ایشان به درک واصل شدند.
تا اینکه در همان روز یعنی 21 بهمن 1357 آن شهید از سوی یکی از عوامل گارد مورد اصابت تیر قرار می گیرد و از ناحیه گردن آسیب می بیند. در همان لحظه عموی شهید که همراه وی بود خود را به ایشان رسانیده و با دیدن خون بر بدن ایشان و عدم تحرک وی فکر می کند که ایشان شهید شده اند و تصمیم می گیرد جهت جلوگیری از دسترسی گارد به ایشان بهر طریق ممکن وی را از صحنه خارج کند، که ناگهان سر و صدا در پشت بام توجه ایشان را جلب می کند و پس از کمین گذاری که صورت می دهند ، استواری که شهید را مورد اصابت قرار داده بود توسط عموی شهید بدرک واصل می شود. تا اینکه بعد از درگیری های شدید رضا را به خیابان منتقل و بلافاصله به بیمارستان می رسانند و در آن موقع پس از معاینات اولیه مشخص می شود که گلوله از ناحیه چانه وارد گردن شده و بعد از قطع نخاع گردن از در زیر باله کتف گیر کرده است.
خلاصه ایشان را از درمانگاه به بیمارستان سرخه حصار منتقل می کنند و درآن شب در تهران قیامتی بر پا بود. عوامل گارد حتی به بیمارستان ها هجوم می بردندو مجروحین را دزدیده و یا به شهادت می رساندند. بهرحال ایشان نیز تا صبح روز بعد از این بیمارستان به آن بیمارستان منتقل می شدند. روز 22 بهمن ایشان به بیمارستان شریعتی منتقل شدند و بعد از آزمایشات دقیق معلوم شد قطع نخاع باعث از کار افتادن دو پا و یکدست راست ایشان گردیده و تنها یک دست چپ وی قادر به حرکت می باشد.
در این روز با پیروز شدن امت مسلمان ایران بر طاغوت و فروکش کردن درگیری ها ایشان را به بیمارستان شفا که مخصوص توانبخش معلولین بوده و هست منتقل نموده و در آنجا بستری گردید. حالات و روحیات ایشان در آن روز قابل گفتن نیست. چون برای ایشان که تا یک روز قبل روی پای خود می ایستاد و دست داشت ، امروز عدم قدرت هرگونه تحرک واقعاً زجرآور بود. بهر حال حقیقتی بود که می بایستی نه تنها برای خود بلکه برای همه همراهان و اطرافیان پذیرفته می شد.
پس از آن چون انجام عمل پیوند نخاع در ایران ممکن نبود و از طرفی تا مدت زمان خاصی حدود 48 ساعت بعد از قطع نخاع انجام اقدامات مفید و مؤثر ممکن بود کارهای توانبخشی و روزانه، اثرات سازنده و مؤثری در پی نداشته باشد و از طرف دیگر بدن ایشان با گذشت زمان رو به تحلیل می رفت و بدلیل عدم تحرک زخم های عجیب و عمیقی در بدن وی ظاهر گردید. تا زمان شهادتش چندین مرتبه عمق این زخم ها بحدی می رسید که استخوان های بدن ایشان کاماً هویدا بود. ناچارا با عمل جراحی موسوم به گراف از قسمت های دیگر بدن ایشان پوست بر می داشتند و روی زخم ها پیوند می زدند. یکی از دکترها همان روز در مقابل خود شهید اظهار کرد تا یک هفته دیگر زنده نمی مانی.
هرچند پیش بینی غلط بود و یک هفته به 11 سال معلولیت بطول انجامید که این لطف و قدرت خدا بود که بعد از آن شهید در حدود 2 تا 3 سال به طور غیر منظم در بیمارستان های مختلف جهت انجام عمل های جراحی مختلف بستری و مابقی را در منزل و تحت سرپرستی سایر اعضاء خانواده بسر می برد.
در طی این چند سال گاهی عضوی از اعضای داخلی ایشان دچار ناراحتی می شد.
بطور فعال یکی از کلیه ها کم کم از کار افتاد و بحدی رسید که ازمسیر سرویس دهی به بدن ایشان خارج شد و از کار افتاد . ولی این عمل ها در وضع روحی وی تأثیری نداشت. بخصوص اینکه ایشان در طی این چند سال که در منزل بستری بود به عنوان یک عضو عادی و مفید منزل بود. ضایعه جسمی ایشان برای خانواده و تا حدودی خود ایشان فراموش شده بود، تا جایی که واقعاً به عنوان یک استاد برای اعضای خانواده و دوستان و فامیل بود. هرگاه برای اعضاء خانواده یا فامیل ناراحتی و یا دلسردی پیش م یآمد ایشان با اظهار این مطلب که مگر من انسان نیستم که یک عمر است فقط به پشت خوابیده ام و سقف را نگاه می کنم . این حرف ایشان و سایر مطالب و برخوردهای آن شهید باعث تقویت روحیه دیگران می شد.
خلاصه 11 سال معلولیت و بستری بودن روی تخت و سقف را نگاه کردن و سرپرستی کردن از چنین فردی گفتنی های بسیاری دارد که واقعاً نمی دانم از کجا و چگونه بگویم. بهرحال ایشان در سال 1368 چندین مرتبه دچار ناراحتی ریه شد و یکبار یک لخته خون در رگ ایشان به وجود آمد که با انتقال سریع به بیمارستان طالقانی و اقدامات جدی آنان خطر رفع شد. دردیماه همان سال مجدداً در وضعیت تنفسی ایشان مشکلات و موانع جدی بروز کرد و ناچاراً ایشان مجدداً به بیمارستان لبافی نژاد منتقل و در بخش عفونی و سپس در بخش قلب بستری گردید و طبق اظهار پزشکان از کار افتادن دیگر کلیه باعث عفونت و جاری شدن آن در خون و ریه ها شده بود و بگفته آنان لاعاج بود.
هرچند که خود شهید در روز انتقال به بیمارستان اظهار کرد که ایندفعه آخر من است که از منزل خارج می شوم و دیگر بر نخواهم گشت و همینطور دو سه روز بعد شخصاً اظهار داشت که من در خواب دیدم که جهت زیارت مرقد امام رفته بودم که ناگهان امام سر از قبر بیرون آورده و به طرف درب ضریح آمدند و بعد از آن دست مرا گرفتند و بداخل کشیدند و فرمودند تو هم باید بیایی و به ما ملحق شوی و حالا موقع آن فرا رسیده وانگار خودش از مطلب خبر داشت. هرچند اطرافیان سعی در دلداری و منحرف نمودن فکر ایشان از این موضوع را داشتند ولی مدام در برخوردها و صحبت ها ایشان مشهود بود که دنبال مسئله دیگری است و منتظر موضوع خاصی می باشد. نهایتاً درساعت 4 بامداد مورخ 29 / 10 / 68 در بخش ICU بیمارستان شهید لبافی نژاد بدلیل کثرت جراحات وارده چشم از جهان فرو بست و روح ایشان به عالم ملکوت پرواز نمود.
امید است خداوند روح امام و تمامی شهدای اسلام را از ما راضی نماید.