نگاهی به زندگی حسن دشتی رحمتآبادی
حسن دشتی رحمتآبادی، فرزند جواد، در اول اسفند ماه سال 1337 در بخش رحمتآباد از توابع شهرستان یزد به دنیا آمد.
در شش سالگی به مكتبخانه رفت و چون استعداد فراوانی داشت قرآن را در طی شش ماه آموخت.
وی از همان كودكی، صبور و فعال بود.در سن هفت سالگی به دبستان رفت و مقطع دبستان را در مدرسه زمردی گذراند.
تحصیلات راهنمایی و متوسطه را در مدرسه كیخسروی یزد سپری نمود. او تابستانها كار میكرد تا هزینه تحصیلش را فراهم كند و با این كه پول كمی داشت، به مستمندان كمك مالی میكرد.
در طول تحصیلات خود هیچگاه دست از مبارزه علیه ظلم و ستم رژیم نمیكشید، آن چنانكه در یزد جزء اولین گروههای انقلابی و آغازگر تظاهرات شبانه بود.
”حسن" در تشكیل جلسات مخفیانه سیاسی، مذهبی پیشگام و بسیار جدی بود و در متن اصلی تحولات روز قرار میگرفت. همچنین در جلسات شبانه مسجد حظیره- كه پایگاه اولیه و بزرگ انقلاب به رهبری شهید بزرگوار آیتالله صدوقی بود- حضور فعال و هر شبه داشت.
اوقات فراغتش را اغلب با خواندن كتابهای مذهبی پر میكرد. با پول توجیبیش، توانست كتابخانهای از كتابهای مذهبی و سیاسی مفید در مسجد احداث كند كه خود كتابخانه را اداره مینمود. در جمعآوری و تشویق نیروهای تازه نفس انقلاب نهایت تلاش را داشت و اینچنین ادامه داد تا انقلاب به پیروزی رسید.
پس از پیروزی انقلاب در گشتهای شبانه نقش به سزایی را داشت و از اولین پاسداران تشكیل دهنده سپاه به حساب میآمد. اولین خدمات رسمی خود را در سال 1359 و از بیت رهبری آغاز كرد و شش ماه از عمر خویش را در حفاظت از بیت رهبری گذراند.
در سال 1360 با خانم ناهید فتاحی ازدواج كرد كه مدت زندگی مشتركشان 6 سال و ثمره ازدواجشان دو فرزند دختر به نامهای وحیده (متولد 1361) و فهیمه (متولد )1363 بود.
وی پس از بازگشت از مأموریت بیترهبری به عنوان معاون تداركات سپاه یزد مشغول به كار شد. در سال 1361 به جبهههای آبادان و سوسنگرد اعزام و پس از شكست حصرآبادان به فرماندهی سپاه و بسیج بافق منصوب گردید. چند ماهی را در دانشگاه امام حسین(ع)، دوره عالی سپاه و جنگ را گذرانید و در سال 1364 بعد از عملیات بدر به عنوان رییس ستاد تیپ هجده الغدیر انتخاب شد. او در عملیات قدس پنج كه مختص تیپ الغدیر بود- نقش به سزایی را ایفا كرد و در تمام عملیاتهایی كه طی چهار سال تیپ در آن شركت میكرد، عضو نیروهای فعال عملیات محسوب میشد.
حسن خوشبرخورد و مهربان بود. از اسراف نیز بدش میآمد. مادرش در این باره میگوید: «یك بار مهمان داشتیم و من دو نوع غذا درست كرده بودم. حسن هنگام ناهار بیرون رفت و بعد از این كه مهمانها ناهار خوردند آمد و فقط یك نوع غذا را خورد و گفت: چرا دو نوع غذا درست كردی؟ اسراف است.»
به امام خمینی علاقه زیادی داشت و از افراد ضد انقلاب بدش میآمد، به پدر و مادرش احترام زیادی میگذاشت. همچنین احترام خاصی برای كودكان و بچهها قایل بود. به نماز جماعت اهمیت زیادی میداد و نمازش را با خضوع و خشوع میخواند، به طوری كه همه تحت تاثیر قرار میگرفتند. در مراسم مذهبی مانند دعای كمیل شركت میكرد. در مقابل مشكلات صبور بود و سعی میكرد آنها را با صبر و حوصله حل كند.
روابطش با رزمندگان خیلی خوب بود. ساده لباس میپوشید، به طوری كه كمتر كسی میفهمید كه او فرمانده است.
سخاوتمند بود و دلش میخواست به دیگران كمك كند. همرزمش، احمدرضا سلطانی، در این باره میگوید: «یادم است كه یك روز به او گفتم: حاج حسن یكی از بچهها كتندارد، سریع كتش را درآورد و به آن رزمنده داد درحالیکه مدتها خودش كت نداشت.»
از خصوصیات بارز او تواضع او بود. با این كه فرمانده بود در كنار رزمندهها مینشست و به درد دلهای آنان گوش میداد.
از بزرگترین آرزوهای او زیارت خانه خدا و شهادت بود كه به زیارت خانه خدا مشرف گردید.
او هرگاه از میدان نبرد برمیگشت در جمع آشنایان آنچنان شیوا سخن میگفت كه همه را مجذوب جبهه میكرد و از آنجا خاطرههای زیادی تعریف مینمود و در آن زمینه كارهای فرهنگی نیز میكرد.
وی در عملیاتهای گوناگونی چون بدر، خیبر، والفجر هشت، قدس پنج، كربلا چهار و پنج حضور داشت.
سرانجام در اول بهمن ماه سال 1365 در عملیات كربلای پنج در منطقه شلمچه بر اثر اصابت تركش به شهادت رسید.
همرزمش درباره چگونگی شهادت او نقل میكند: «حسن به خط مقدم جبهه علاقه زیادی داشت، با این كه كارش در عقب جبهه بود، سعی میكرد خودش را به خط برساند. در عملیات كربلای پنج كه یگانها صدمه دیده بودند- آقای هاشمیرفسنجانی- كه در آن زمان جانشین كل قوا بود- برای تسلی رزمندگان به اهواز رفت و یكییكی یگانها را فرا میخواند و ”حسن" نیز به عنوان رییس ستاد تلاش میكرد مسئولین و معاونتهای تیپ را جمعآوری كند تا آنها را به اهواز بفرستد. پس از این كه نیروها را جمعآوری كرد و آنها را فرستاد، ماشین آخری كه محمد رفیعیان و محمدعلی نامجو و خودش در آن بود، مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت و سرانجام او و یارانش به خیل شهدا پیوستند.
فرازی از وصیتنامه او: «امت جمهوری اسلامی، شجره طیبهای كه از چشمه زلال اسلام سیراب و با اهدای خون هزاران انسان شریف آبیاری گردیده و امروز به دست ما سپرده شده، حراست و مراقبت از آن بر همه ما واجب و ضروری است.
چند كلامی با خانواده رنجدیدهام: ای پدر، مادر، خواهر و برادرانم، میدانم كه مرگ من برایتان دشوار و تحملش مشكل است ولی صبری كه برای رضای خداوند باشد، مورد رضایت حقتعالی است. صبر كنید و برای شكوه اسلام تلاش كنید.»
پیكرش پس از تشییع در زادگاهش، رحمتآباد
یزد، به خاك سپرده شد.