لباس خاص فرمانده در شب دامادی / زندگی نامه شهید
غلامرضا بامروت ابرى معروف به بامروت در 19 خرداد 1344 در محله باقرآباد رشت به دنيا آمد. پدرش - محمدرضا - در شركت واحد اتوبوسرانى رشت بليط فروش بود و سطح زندگى متوسطى داشت. مادرش خانم گلى باحقيقت براى كمك به مخارج خانواده علاوه بر خانه دارى در كارخانه لامپ سازى مشغول به كار بود.
غلامرضا تحصيلات ابتدايى را در مدرسه رودكى (محمود مشفق بعدى) و تحصيلات راهنمايى را در مدرسه راهنمايى سعدى رشت به پايان رساند. در دوره دبيرستان ثبت نام كرد و كلاس اول نظرى را پشت سر نهاد اما از ادامه تحصيل بازماند و با مدرك تحصيلى سيكل جذب بازار كار شد. در كنار تحصيلات به يادگيرى قرآن پرداخت و در آن پيشرفت چشمگيرى داشت. ذهن كنجكاو و پرسشگر او همواره اعضاى خانواده و معلمان را در برابر سؤالات گوناگون قرار مىداد و تا زمانى كه براى سؤالات خود جواب قانع كننده اى نمى يافت از پرسيدن دست برنمى داشت. با آغاز انقلاب اسلامى، علىرغم اينكه سن زيادى نداشت به همراه برادر بزرگ ترش - عليرضا - در فعاليت هاى انقلابى در رشت شركت مى كرد. روزى در يكى از خيابان هاى شهر با عوامل رژيم پهلوى درگير شدند و براى جلوگيرى از جابجايى نيروهاى دولتى با قطع درخت و ديگر وسايل خيابان را مسدود كردند.
در سال 1357 همزمان با ترك تحصيل غلامرضا انقلاب اسلامى به پيروزى رسيد. طولى نكشيد كه به فرمان رهبر انقلاب، سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در سرتاسر كشور تشكيل شد. غلامرضا با اينكه بيش از چهارده سال نداشت با دست بردن در شناسنامه خود به سپاه پاسداران رشت پيوست و به همراه چند تن ديگر از تشكيل دهندگان اوليه سپاه رشت بود. در پنجم تيرماه 1358 به عضويت سپاه پاسداران رشت درآمد. مدتى در واحد نيروهاى ذخيره سپاه عضويت داشت و در 12 شهريور 1359 رسماً از سپاه درخواست عضويت كرد و پس از موافقت به استخدام رسمى سپاه پاسداران واحد رشت درآمد.
از همان آغاز حضور در سپاه پاسداران داوطلبانه در مأموريت ها شركت مىكرد. نقل است در مأموريتى در سال 1359 غلامرضا چون در شرف رسمى شدن بود از سوى فرمانده وقت انتخاب نشد اما او با اصرار بسيار عازم منطقه عملياتى شد. پس از عضويت رسمى در سپاه پاسداران انقلاب علاوه بر گذراندن دوره آموزشى شبانه روزى، يك دوره آموزشى عمومى پاسدارى را به مدت چهارده روز به مربيگرى هرمز محمدبيگلو در رشت سپرى كرد. از همان آغاز وارد واحد عمليات شد و مسئوليت گروه ضربت را به عهده گرفت. پس از شروع جنگ آمادگى خود را براى اعزام به جبهه اعلام كرد. پانزده الى هيجده روز از آغاز جنگ گذشته بود كه قرار شد عدهاى از پاسداران به جبهه اعزام شوند. ولى به هنگام انتخاب پاسداران غلامرضا انتخاب نشد. فرداى آن روز گريه كنان از فرمانده گردان خواست با اعزام او به جبهه موافقت كند. سرانجام با كسب موافقت فرمانده و پدر و مادر با اينكه سن كمى داشت به جبهه رهسپار گرديد. اولين اعزام او در 24 مهر 1359 به منطقه سومار بود و پس از حدود چهار ماه حضور در منطقه عملياتى به رشت بازگشت. در 16 تيرماه 1360 از واحد عمليات درخواست انتقال به واحد تحقيقات را كرد و در قسمت مراقبت مشغول خدمت شد. مدتى نيز قائم مقام فرماندهى سپاه رودبار بود. همراه با آن فعاليت هاى گسترده اى در پايگاه هاى مقاومت داشت و مدتى نيز در طرح جنگل به مبارزه عليه ضدانقلاب پرداخت. در همين ايام با خانم مرضيه صادقى شهرستانى ازدواج كرد. مراسم عروسى بسيار ساده در مسجد روستاى دهنبه - يكى از روستاهاى بخش سنگر رشت - محل زندگى همسرش برگزار شد. در اين مراسم با لباس فرم سپاهى حاضر شد. رفتار محترمانه او با همسرش در خانواده زبانزد بود به طورى كه هيچ گاه او را "تو" خطاب نمىكرد و در كارهاى منزل كمك مى نمود.
بامروت تا اول ارديبهشت 1361 در واحد تحقيقات مشغول بود و در اين تاريخ به عنوان نيروى پياده سپاهى به همراه نيروهاى لشكر 25 كربلا عازم مناطق عملياتى شد. او در يادداشتى حضور خود را در عمليات هاى مختلف در واحد ارزيابى سپاه در تاريخ 31/6/1363 چنين توضيح داده است:
تاكنون ده بار به جبهه رفتهام؛ اول بار در سومار سه ماه مستقر در تپه اى خمپاره زن 120 ميلى مترى بودم. بار دوم در ميمك به مدت سه ماه در عمليات ذوالفقار مسئول يك تپه بودم. بار سوم در آبادان در واحد خمپاره انداز 60 ميلى مترى و همچنين در جزيره مينو بودم. بار چهارم در عمليات بيت المقدس و جفير در پادگان حميد مدت يك ماه و نيم مسئول رسته پدافندى بودم و بار پنجم در عمليات فتح المبين در ماهشهر، رقابيه و شوش مسئول خمپاره انداز 60 ميلىمترى به مدت يك ماه و نيم بودم. بار ششم در عمليات محرم به مدت دو ماه مسئول گردان پدافندى بودم. بار هفتم در عمليات والفجر مقدماتى به مدت يك ماه و نيم مسئول گروهان جانبازان برونمرزى و آموزشهاى رزمى و تيراندازى و رزم شبانه آنها بودم. در بار هشتم در عمليات والفجر 6 معاون گردان و بعد نيز مسئول گردان در منطقه دهلران به مدت چهارماه به صورت آفندى بودم. نهم يادم نيست. مورد آخر هم آخرين مأموريتى بود كه اتمام آن 1/2/1363 بوده است.
علاوه بر موارد فوق چندى نيز در واحدهاى انتشارات و عمليات سپاه رشت خدمت كرد و چندين بار براى شركت در درگيريهاى صومعه سرا، لشت نشاء و لنگرود از طرف سپاه پاسداران رشت مأموريت يافت. پيشتازى و خطرپذيرى از خصوصيات بارز بامروت بود.
بامروت، بيشترين اوقات فراغت خود را به مطالعه كتاب اختصاص مى داد. كتابهاى امام خمينى(ره)، دكتر شريعتى، آيتاللَّه مطهرى و دكتر حكيمى از جمله كتبى بود كه مطالعه مىكرد ديگران را نيز به مطالعه آنها تشويق و ترغيب مى نمود. همچنين به خاطر شغل نظامى گرى قسمتى از مطالعاتش را به كتابهاى نظامى اختصاص مى داد. علاقه زيادى به تلاوت قرآن داشت؛ از صوت نيكويى برخوردار بود و در مراسم مختلف در سپاه رشت قرآن تلاوت مىكرد. نماز را اول وقت به جا مىآورد و بيشتر در نماز جماعات شركت مىكرد و برخى مواقع نيز به اصرار ديگر همكاران پيشنماز مىشد.
بيشتر وقت خود را در سپاه پاسداران و پايگاه بسيج سپرى مى كرد. عضو فعال پايگاه امام سجاد(ع) روستاى دهنبه بود و بيش از همه در آنجا فعاليّت داشت. علاوه بر اين در روستاى حاج صمدخان نيز فعال بود و به پخش و توزيع پوسترهاى مختلف اسلامى و انقلابى در مساجد، مدارس مىپرداخت. هر هفته دعاهاى كميل و توسل را در مسجد برگزار مى كرد و با هزينه شخصى نيروهاى پايگاه را به سفر سياحتى و زيارتى مى برد.
اولين فرزند او به نام زهرا در 13 تير 1362 به دنيا آمد. با وجود علاقه زياد به خانواده به خاطر علاقه و عشقى كه به جبهه ، شهدا و رزمندگان داشت جنگ و دفاع از كشور را فراموش نمى كرد. مىگفت: جبهه واجبتر است. مثل اينكه عكسهاى شهدا با من حرف مىزنند و به من مى گويند كه تو از جبهه آمدى و نزد خانواده ات ماندى؛ هر چه زودتر بايد به جبهه بروى.
به همين جهت، زمانى كه برادرش توصيه كرد ادامه تحصيل دهد و مدارج بالاى تحصيلاتى را كسب كند، گفت: «امروز مسئله اصلى براى ما جنگ است.» در استفاده از اموال بيت المال سخت محتاط بود تا جايى كه راضى نشد مخارج و هزينه تعمير اتومبيل تصادف كرده سپاه را از امور مالى واحد مربوطه دريافت كند و خود مبلغ چهارده هزار تومان را كه پول قابل توجهى بود، پرداخت كرد. درباره اين خصوصيت بامروت، همرزمش مى گويد:
روزى كنار پليس راه ايستاده و منتظر ماشين بود. دخترش را در بغل داشت و خانمش همراه او بود. جلو رفتم و پس از احوالپرسى گفتم مگر ماشين تويوتا همراهت نيست؟ گفت: «چرا؟» گفتم پس چرا زير باران هستيد؟ گفت: «ماشين مربوط به من و كارهاى شخصى من نيست و متعلق به بيت المال است.» اين را گفت و بعد از دقايقى مينى بوس آمد و سوار شد و رفت.
وى مى افزايد: در جبهه در كارهاى جمعى از جمله نظافت سنگر و چادر شركت مى كرد. به نوبت ظرفها را مى شست و هيچگاه ديده نشده كه به خاطر داشتن سمت فرماندهى از زير كارهاى نظافت، شانه خالى كند. روزى در چادر فرماندهى جلسه اى بود. هنگام صرف صبحانه به نزد مسئول تداركات گردان رفتم و چند قالب كره براى چادر فرماندهى گرفتم. بامروت به محض اينكه چشمش به كره ها افتاد، گفت: «اينها از كجا آمده اند؟» گفتم از تداركات گرفتم. گفت: «آيا به همه نيروها داده اند يا نه؟» گفتم نه، فقط به اين چادر اختصاص دادند. عصبانى شد و گفت: «هر چه زودتر اين كرهها را به تداركات پس بده و مسئولش را بگو به اينجا بيايد.» اين كار را كردم. بامروت به مسئول تداركات گفت: «تا من نگفتم هيچ كس حق ندارد به اسم چادر فرماندهى كالا از تداركات بگيرد. حتى اگر برادر من باشد. در ضمن امروز به همه چادرها چند قالب كره بدهيد.»
بامروت از 12 شهريور 1364 تا 12 آذر 64 مسئوليت ستاد جذب و هدايت كمكهاى مردمى شهرستان بندر انزلى را به عهده داشت. سپس تا 18 آبان 1365 جانشينى مسئول ستاد جذب و هدايت كمك هاى مردمى استان گيلان را به عهده گرفت. دومين فرزندش، زكيه چند روز پس از قبولى مسئوليت ستاد جذب و هدايت كمكهاى مردمى بندر انزلى در 31 شهريور 1365 به دنيا آمد.
از رياكارى دورى مى جست و به هنگام اعزام به جبهه سعى مى كرد به دور از انظار و ابراز احساسات مردم باشد.
در منطقه عملياتى علاوه بر انجام مسئوليتهاى محوّله به امور جنبى نيز مىپرداخت؛ براى نيروها و رزمندگان كلاس توجيهى درباره مسائل نظامى تشكيل مى داد. و يا درباره امور جبهه و جنگ، انقلاب و اسلام صحبت مى كرد. مدتى مسئوليت يكى از محورهاى جبهه سليمانيه را بر عهده داشت. شبها تا پاسى از شب به نگهبانى مى ايستاد و تا صبح به يگانهاى مستقر در قله سركشى مى كرد. گردان تحت فرماندهى او خط نگهدار بود.
برخى مواقع با ستاد مبارزه با مواد مخدر همكارى مى كرد. آخرين بار كه رهسپار مناطق جنگى شد از شوشتر اعزام گرديد. از 5 ارديبهشت 1365 مسئوليت گردان سلمان از لشكر قدس گيلان را به عهده گرفت. بامروت از اينكه براى شركت در عمليات انتخاب نشده ناراحت بود اما قرار شد در جريان عمليات كربلاى 5 گردان سلمان به فرماندهى بامروت حضور يابد. بامروت در جلسهاى كه در ميدان امام رضا(ع) در منطقه شلمچه تشكيل شد، گفته بود: «اين منطقه را به گردان من بسپاريد تا آن را آزاد كنم.» اين منطقه عملياتى در انتهاى منطقه "بوارين" قرار داشت كه يك پل خاكريزى آن را به جزيره ماهى وصل مى كرد. فرماندهان پيشنهاد او را پذيرفتند و گردان سلمان وارد عمليات شد و منطقه را فتح كرد.
غلامرضا بامروت بيش از پنج سال و شش ماه عضو سپاه پاسداران بود و پنجاه و هفت ماه در مناطق جنگى حضور داشت و در عملياتهاى مختلفى از جمله: ذوالفقار، ميمك، فتح المبين، بيت المقدس، محرم، والفجر مقدماتى، والفجر4، والفجر6 و كربلاى 5 شركت كرد.او سرانجام در 26 دى 1365 در حالى كه فرماندهى گردان حضرت سلمان را به عهده داشت به شهادت رسيد. چگونگى شهادت او توسط يكى از همرزمانش چنين نقل شده است:
در عمليات كربلاى 5، دشمن در پشت درختان تنومند نخل يك پدافند ضدهوايى مستقر كرده بود. كنار جزيره بوارين جاده اى بود كه از پلى امتداد داشت و نيروها از آن عبور و مرور مىكردند. بامروت در امتداد همين جاده به همراه چند تن ديگر قصد پاكسازى داشتند كه ناگهان توسط پدافند دشمن از ناحيه گلو مورد اصابت گلوله قرار گرفت و گلوله از پيشانى خارج شد. صداى او را از بىسيم مى شنيديم اما ناگهان صدايش قطع شد.
جنازه او در ساعت 30:10 همان روز به عقب انتقال يافت و در 2 بهمن 1365 پس از برگزارى مراسم تشييع در گلزار شهداى تازهآباد 1 ت، 4رشت به خاك سپرده شد.
از شهيد غلامرضا بامروت ابرى وصيتنامه اى باقى مانده كه در فرازى از آن آمده است:
اى برادران و خواهران مسلمان! تلاش كنيد تحت رهنمودهاى امام امت، ولىفقيه زمان حركت كنيد. مبادا دست به كارى بزنيد كه بدون اذن ولىفقيه باشد. در همه حال پشتيبان ولايت فقيه باشيد.
از شهيد غلامرضا بامروت دو فرزند دختر به نامهاى زهرا (سه ساله) و زكيه (پنج ماهه) به يادگار مانده است.