نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره
سوری‌ها به شهید «فرهاد خوشه‌بر» سومین شهید مدافع حرم استان گیلان لقب شهید البطل یعنی «شهید قهرمان» داده بودند.
کد خبر: ۵۶۲۵۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۲

قسمت نخست خاطرات شهید «سیاوش پازوکی»
هم‌رزم شهید «سیاوش پازوکی» نقل می‌کند: «داشتیم بعد از مرخصی دوم به جبهه می‌رفتیم. نزدیک دزفول که رسیدیم، سیاوش گفت: نعمت! من دیگه برنمی‌گردم و شهید می‌شم. گفتم: از کجا متوجه شدی؟ گفت: چند تا از شهدای ساروزن رو توی خواب دیدم. به من گفتن تو حتماً به جمع ما می‌یای.»
کد خبر: ۵۶۲۴۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۳۰

قسمت سوم خاطرات شهید «مصطفی بخشی‌غلامی»
هم‌رزم شهید «مصطفی بخشی‌غلامی» نقل می‌کند: «نگاهش کردم و گفتم: مصطفی‌جان! تنها پرواز نکنی؟ گفت: دستت رو بده تا با هم پرواز کنیم. دستش را گرفتم. نگاهی به من کرد و شهادتین را گفت و شهید شد.»
کد خبر: ۵۶۲۴۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۷

خاطره‌‌ای از شهید «ایوب دهقانی سیاهکی»
برادر شهید تعریف می‌کند: «ایوب تیراندازی‌اش خیلی خوب بود و هرگز پیش نیامده بود که نتواند هدفش را بزند، برای همین با اینکه ایوب از من کوچک‌تر است ولی در همه کارهایم الگو قرارش می‌دهم و راهش را ادامه می‌دهم.»
کد خبر: ۵۶۲۳۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۷

پدر شهید «موسی بیک‌محمدی» نقل می‌کند: «‌پسرم می‌گفت: زندگی توی جبهه خیلی شیرینه! اونجا همه نسبت به هم مهربانن. همه به فکر خدا و به یاد او هستند. در هر کاری توکل به خدا دارند.»
کد خبر: ۵۶۲۳۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۶

همسر شهید «شعبان بینائیان» نقل می‌کند: «دوباره قصد رفتن داشت. مخالفت کردم و گفتم: هرچه مال و اموال داری ببخش، ولی جبهه نرو! گفت: چرا این قدر مخالفت می‌کنی؟ من باید برم! گفتم: چون می‌دونم که تو آدم پاکی هستی؛ اگه بری شهید می‌شی!»
کد خبر: ۵۶۲۳۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۵

خاطره‌‌ای از شهید «عباس احمدی»
پدر شهید تعریف می‌کند: خواب دیدم که عباس با لباس فُرم سپاه و صورتی آراسته در حالی که یک سبد گل قرمز دست من داد به خانه برگشته است و با خوشحالی می‌گفت «پدر به آرزوی خود رسیدم و با دست پر برگشتم...»
کد خبر: ۵۶۲۳۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۵

خاطره‌‌ای از شهید «مراد ترکی»
پدر شهید تعریف می‌کند: «ما روی همان تَپِه، مسجدی ساختیم و قبر او را در حیات مسجد قرار دادیم. همان طور که خودش گفته بود.»
کد خبر: ۵۶۲۲۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۴

خاطره‌‌ای از شهید «اکبر محمودی زاده»
مادر شهید تعریف می‌کند: وقتی این صحنه‌ها از تلویزیون پخش می‌شد، شهید می‌گفت «من هم باید بروم مادرجان، من باید بروم تا جنگ تمام شود، من باید پوزه صدام را به زمین بزنم.»
کد خبر: ۵۶۲۲۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۳

قسمت سوم خاطرات شهید «محمد خراسانی»
برادر شهید «محمد خراسانی» نقل می‌کند: «محمد آخرین خاطرات شیرین کودکی را مرور کرد و مانند کسی که می‌خواهد به سفری دور برود، با من حرف زد. بین بچه‌ها معروف بود که هر کس بخواهد شهید شود، نور بالا‌ می‌زند. آن شب حال و هوای محمد حکایت از رفتن داشت.»
کد خبر: ۵۶۲۱۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۰

خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»
دوست شهید تعریف می‌کند: «در نوجوانی خیلی از رفاقت‌ها با گذر زمان از یاد می‌روند. اما رفاقت من و خلیل و یکی دیگر از دوستان‌مان با پایان دوران دبیرستان تازه شروع شد.»
کد خبر: ۵۶۲۱۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۰

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالرضا مجیدی»
همرزم شهید تعریف می‌کند: «او عاشق و لایق شهادت بود، شهید از همه لحاظ مخلص به خدا بود. کمتر کسی هست که ایشان را نشناسد و همه بچه‌های گردان او را جان نثار حسین می‌خواندند.»
کد خبر: ۵۶۲۱۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۰

خاطره‌‌ای از شهید «محمد زعیم‌کار»
برادر شهید تعریف می‌کند: «آموزشگاه همه در مورد ارزش شهید و شهادت صحبت کردند. بدون اینکه نامی از کسی بُرده شود و از چند روز قبل گویا همه مردم محله خبر از شهادت شهید را داشتند و ...»
کد خبر: ۵۶۲۰۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۹

خاطره‌‌ای از شهید «بختیار نکویی»
دوست و همرزم شهید تعریف می‌کند: «در راه بازگشت از شرکت مسافربری با پیرمردی که ایام محرم به روستای ما جهت عزاداری و مداحی می‌آمد برخورد کردیم و ...»
کد خبر: ۵۶۲۰۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۸

قسمت نخست خاطرات شهید «محمد خراسانی»
هم‌رزم شهید «محمد خراسانی» نقل می‌کند: «هاج‌ و واج به چهره زیبایش که از اشک خیس شده بود، نگاه کردم. هر چند خواندن نماز شب چندان عجیب نبود، اما آن همه آموزش طاقت‌فرسا و خستگی مفرط دیگر حالی برای نماز نمی‌گذاشت؛ اما محمد آن‌قدر عاشق بود که لذت مناجات با خالق را با هیچ‌چیز عوض نکرده بود.»
کد خبر: ۵۶۲۰۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۸

خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»
برادر شهید تعریف می‌کند: «خلیل به واقع ستون خیمه خانواده و دوستان بود و با شهادتش تبدیل به تکیه‌گاهی معنوی و الگویی مجسم برای همه شد.»
کد خبر: ۵۶۱۹۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۷

خاطره‌‌ای از شهید «حسن خاکساری»
همسر شهید تعریف می‌کند: «آن شب همکارانش این اجازه را به او ندادند که به خانه بیاید و به ما سر بزند. جالب اینجاست که در همان شب دخترمان به دنیا آمد و ...»
کد خبر: ۵۶۱۹۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۷

قسمت نخست خاطرات شهید «مجید آتش‌فراز»
هم‌رزم شهید «مجید آتش‌فراز» نقل می‌کند: «یک بعدازظهر بود که از خط برگشت. گفت: علیرضا! یک لیوان آب خنک به من می‌دی؟ گفتم: تا برگردی آب خنک درست می‌کنم. در حال وضو گرفتن بود که گلوله خمپاره آمد، منفجر شد و سر او را برد.»
کد خبر: ۵۶۱۸۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۴

خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»
دوست و هم‌دوره شهید تعریف می‌کند: خلیل طوری از پله‌ها پایین می‌رفت که نگران گفتم «خلیل مواظب باش زمین نخوری چرا اینقدر عجله می‌کنی؟»، بالاخره جواب داد «یکی از بچه‌ها سُر خورده، سریع باید ببریمش دکتر. زود باش تندتر بیا»
کد خبر: ۵۶۱۷۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۳

حاجیه طاهرخانی مادر بزرگوار شهید «مسعود طاهرخانی» به فرزند شهیدش پیوست.
کد خبر: ۵۶۱۷۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۲