نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - کتاب بی نشان
«حمید به شوخی می‌گفت «عه حاج خانوم کمتر گریه کن!» تا این را می‌گفت یاد حرف راننده می‌افتادیم و می‌زدیم زیر خنده. رفتار و ظاهر حمید طوری بود که خیلی‌ها مثل این راننده فکر می‌کردند طلبه است یا آسید صدایش می‌کردند ...» ادامه این خاطره از همسر شهید دانشجو و مدافع حرم «حمید سیاه‌کالی‌مرادی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۳۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۴

به کوشش «نشر شاهد»
کتاب «نهضت جنگل به روایت تصویر» برای زنده نگه‌داشتن یاد سردار جنگل و یارانش به کوشش «نشر شاهد» دیدنی شد.
کد خبر: ۵۴۲۳۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۱

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«در ورودی شهر سردشت تابلویی نصب شده بود که روی آن نوشته بود «به شهر شهیدان گمنام خوش‌ آمدید» و در زیر آن اضافه کرده بود. «قدم با وضو بگذار بر این دشت / به پاس حرمت شهیدان سردشت» ما هم با نوشته عمل کردیم و به پاس احترام شهیدان عزیزمان با وضو و درود و سلام وارد سردشت شدیم ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۲۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۳

طلبه شهید حسن بوستانی؛
کتاب "تازه وارد" یادکردی داستانی از طلبه شهید حسن بوستانی است که به قلم مظفر سالاری به نگارش در آمده است. نوید شاهد یزد تیزر معرفی این کتاب را برای علاقمندان منتشر می کند.
کد خبر: ۵۴۲۲۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۳

در قسمتی از کتاب «خوئینی» که گذری بر زندگی و خاطرات شهید ابوالفضل خوئینی است، می‌خوانید: «در بیشتر اوقات سراغ ایشان را باید در مدارس صالحیه و سردار یا مسجد شیخ‌الاسلام می‌گرفتیم و معمولا شب‌ها به خانه نمی‌آمد و در کار‌های مختلف فرهنگی و مبارزاتی علیه حکومت شاه شرکت می‌کرد ...»
کد خبر: ۵۴۲۲۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۲

کتاب «ناجی حیات» تاریخ شفاهی رزمنده دفاع مقدس «رحیم صحرایی» به همت اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس کرمانشاه منتشر شد.
کد خبر: ۵۴۲۲۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۱

محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: بعد از سه روز، کار برچلو تمام شد. از لودر پایین آمد. او را در آغوشم کشیدم و پیشانی اش را بوسیدم. فرمانده ستوان یکم کماجی به سمتمان آمد و گفت: آفرین برچلو! تشویقیات فراموش نمیشه.
کد خبر: ۵۴۲۲۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۳۰

محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده‌های رملی" روایت می‌کند: نزدیک تحویل سال بود، داشتم فکر می‌کردم به جز سیم چین و سیم خاردار، چه چیزهایی تو سفره ی هفت سین بذاریم؟
کد خبر: ۵۴۲۲۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۲

محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: درگیری شدید بود و عراق آتش تهیّه ی سنگینی اجرا میکرد. احتمال حمله وجود داشت. آخرین خدمه ی تانک که پیاده شد، به سمت تانک خراب رفتم. سر یکی از پیچ ها، احساس کردم ماشینی با سرعت به سمتم می آید.
کد خبر: ۵۴۲۲۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۸

محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: روزی سر به سر مش عباس گذاشتیم او به من گفت؛ منو سرکار نذار عرفان، این غازه. تا هوا تاریک نشده منقل بیارین بخوریمش.
کد خبر: ۵۴۲۲۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۹

کریم احدی پدر شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: یکی از همسایه ها یک روز به من گفت؛ من از ذکر مصیبت مداح گریه‌ام نگرفت. وقتی حمید رو دیدم که زانوی غم بغل گرفته و به پهنای صورتش اشک می‌ریزه، اون‌قدر تحت تاثیر قرار گرفتم که از خودم خجالت کشیدم و گریه‌ام گرفت.
کد خبر: ۵۴۲۲۰۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۶

گیتی احدی خواهر شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: خواهر شوهرم خانه ما مهمان بود، موقع برداشتن شیرینی گفت: «حمید خان! شیرینی مرتضی رو خوردیم. این دفعه وقتی از منطقه برگشتی، می‌خوایم بیایم عروسی تو.» حمید جوابی داد که همه خندیدیم.
کد خبر: ۵۴۲۱۹۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۲

در قالب کتاب منتشر شد
کتاب قوانین و مقررات کاربردی خانواده بزرگ ایثارگران از سوی نشر شاهد منتشر شد.
کد خبر: ۵۴۲۱۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۱

«مدرسه علمیه سردارین یکی دیگر از مدارسی که به دست آیت‌الله باریک‌بین و آقای موسوی شالی احیا و بازسازی شد و یکی از بزرگ‌ترین و قدیمی‌ترین مدارس علمیه قزوین است که حدود ۳۰۰ سال پیش ساخته شده است ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «آیت‌الله هادی باریک‌بین پدر شهید مرتضی باریک‌بین» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۲۱۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۱

معرفی کتاب؛
کتاب «اقیانوس آرام» روایتی از شهید مدافع حرم و رزمنده دوران دفاع مقدس شهید «شعبان نصیری» به قلم «زینب سوادچی» است.
کد خبر: ۵۴۲۱۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۳۰

انتشارات ستارگان درخشان تا امروز بیش از 400 عنوان کتاب تخصصی دفاع مقدس را به چاپ رسانده است. همین موضوع باعث شد تا پای سخنان "حسین قاسمی" مدیر مسئول این انتشارات بنشینیم. ماحصل این گفتگو را در نوید شاهد اصفهان می‌خوانید.
کد خبر: ۵۴۲۱۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۳۰

«دکتر فارس که می‌دانست شب‌ها به ما غذا نمی‌دهد معمولاً شربت‌های سینه را که برای بیمار‌ها به بهداری می‌دادند روزی هشت، ده تا به ما می‌داد و ما آن‌ها را داخل سطل می‌ریختیم و کمی هم شکر به آن اضافه کرده و داخلش نان می‌ریختم و به عنوان شام می‌خوردیم ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید حجت‌الاسلام‌والمسلمین «سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۱۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۳۰

برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین در دفاع مقدس؛
«به مقصد که رسیدیم گفتند دشمن در اندیمشک خیلی نزدیک است اینجا امنیت ندارد چرا خانم‌ها را این‌جا آورده‌اید؟. در همان حین ناگهان یک هلیکوپتر عراقی بالای سر ما ظاهر شد و چرخش بال‌هایش در گوش‌مان پیچید به وضوح می‌شد داخل آن را دید. رزمنده‌ها با دیدن سرنشینان آن، فریاد زدند او صدام است! او صدام است! ...» ادامه این خاطره از زبان «کبری چگینی» یکی از زنان امدادگر استان قزوین در دفاع مقدس را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۰۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۸

«اصرار‌های جواد کارساز نبود تا اینکه یک روز به محل کار پدرم رفت و در آن‌جا همکاران آقاجان پادر میانی کرده و به پدرم گفتم حاج‌آقا چرا ناراحتی؟ می‌رود و برمی‌گردد! او را جلو نمی‌برند. آن روز جواد سر از پا نمی‌شناخت مرتب بالا و پایین می‌پرید و با نشان دادن امضای پای رضایت‌نامه فریاد می‌زد «آخ جان رضایت داد! بالاخره رضایت داد! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۲۰۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۷

برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛
«کامبیز جان من دوست دارم مثل تو در جبهه باشم و در راه شکر نعمت‌های خدا تا جان در بدن دارم یک قطره خونم را برای رضای خدا از دست بدهم، ولی افسوس از این است که سنم کم است افسوس که مانند تو نیستم ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۰۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۷