نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات داد
خاطرات شهید "محمد رضایی سرداری" از عملیات بیت المقدس؛
در خاطرات شهید "محمد رضایی سرداری" آمده است: تير و تركش خمپاره دشمن با فرياد الله اكبر رزمندگان در هم آمیخته و همه جا را پر كرده بود. تركشي به مهره هاي كمرم خورد و مرا قطع نخاع كرد. مثل جسمي بي روح روي زمين افتادم.
کد خبر: ۴۸۰۰۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۰۱

«هر وقت پدر از جبهه برمی گشت، از جان دادن و به شهادت رسیدن دوستانش می گفت. از نگرانی ها، دلواپسی ها و دلتنگی های اشخاص در هنگام مرگ، طوری سخن می گفت که انگار خودش را در آن حال و هوا می دید. از گریه کردن ها و حالات معنوی پدر می فهمیدم چقدر دل تنگ آن لحظه هاست.» آنچه خواندید به نقل از فرزند شهید "احمد لعله ای" است. نوید شاهد سمنان در سالروز تولد، مروری بر خاطرات این شهید گرانقدر داشته است که تقدیم حضور علاقمندان می شود.
کد خبر: ۴۸۰۰۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۳۱

کتاب "خلوت خاطره ها ۲" به کوشش اداره‌‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس و ستاد کنگره بزرگداشت سه هزار شهید استان سمنان منتشر شده و گزیده خاطراتی از زندگی ۵۹ شهید سرافراز استان سمنان است.
کد خبر: ۴۸۰۰۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۰۱

کتاب "خلوت خاطره ها ۱" به کوشش اداره‌‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس و ستاد کنگره بزرگداشت سه هزار شهید استان سمنان، گزیده خاطرات از زندگی سرداران شهید استان سمنان است.
کد خبر: ۴۸۰۰۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۳۱

«شب که محمدرضا از بیمارستان مرخص شد، حسن یک دوچرخه برایش خرید و به پادگان رفت، سه روز تمام در آنجا ماند و به شکرانه سلامت پسرم روزه گرفت ...» ادامه این خاطره را از زبان خواهر شهید «حسن حسین‌پور» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۰۰۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۳۱

همرزم شهید "سید حسن طاهری" نقل می کند:«از چادر به بیرون آمدم که صدای دعا، قرآن، ناله و گریه همراه با نوحه خواندنی سید حسن به گوشم رسید. جلوتر رفتم و چاله قبری دیدم که بچه ها داخل آن رفته و دعا و نماز می خوانند. صدای گرم و حزین سید حسن اشک خیلی ها را درآورده بود. بالاخره سید حسن شهید شد و در مراسم ختمش شرکت کردم...» نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۸۰۰۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۳۱

در قسمتی از کتاب "آبادان 351 روز" که "هاجر پورواجد" داستان‌های کوتاهی از شهر آبادان را در آن روایت می‌کند، می‌خوانیم: «یک سال و چند ماه، از پیروزی انقلاب نگذشته بود. حین بازسازی آبادان، متوجه حرکات مشکوکی شدم. ارتش عراق، رو به روی شهر نیرو پیاده کرده بودند و داشتند برای خودشان سنگر می ساختند، همه این‌ها را می‌دیدم اما تصور نمی‌کردم، مقدمه یک جنگ نابرابر باشد.»
کد خبر: ۴۸۰۰۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۳۱

دوست شهید "محمدمهدی فریدونی" در خاطره ای می گوید: «جارو‌ به‌ دست‌ مغازه‌ را‌ تمیز‌ می‌کردم‌ که‌ محمد مهدی‌ خندان‌ و‌ خوشحال‌ سر‌ رسید.‌ نگاهی‌ به‌ ساعت‌ کردم‌ و‌ گفتم:‌ تو‌ مگه‌ امتحان‌ نداشتی؟...»‌ متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۸۰۰۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۳۱

همرزم شهید "مسعود مظفری" درخاطره ای می گوید: «شب بود. سنگر سنگي در سينه کوه توسط "مسعود" ساخته شده بود. وقتی کف سنگر می نشستیم هنوز مي بايست سر خود را خم می کردیم تا از تیر رس دشمن در امان باشیم...» متن کامل این خاطره را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۷۹۹۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۳۰

شهيد "مسعود مظفری" سال چهارم دبیرستان بود که عازم جبهه شد. همرزمش در خاطره ای می گوید: «شب ۲۱ ماه مبارک رمضان بود در مقر تیپ المهدی در حال خواندن دعا بودیم. یکی از برادران استهبان گفت مسعود مظفری هم به دعا آمده. با دوستان پیش مسعود رفتیم...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۷۹۹۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۳۱

خواهر شهید"رمضانعلی قصابی" نقل می کند: «همان شب در عالم خواب او را دیدم. من در حال گریه کردن بودم. به من گفت:راضیه! چرا گریه می کنی؟ گفتم:داداش! من تو را نبوسیدم چون از مرده می ترسیدم و الآن هم خیلی ناراحتم. شهید علی صورتش را جلو آورد وگفت:من زنده هستم تو نترس. حالا هرچقدر می خواهی مرا ببوس...» نوید شاهد سمنان به مناسبت شهادت شهید "رمضانعلی قصابی" در دو بخش خاطراتی از ایشان را برای علاقمندان منتشر می کند که توجه شما را به بخش دوم این خاطرات جلب می کنیم.
کد خبر: ۴۷۹۹۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۳۰

همسر شهید"رمضانعلی قصابی" می گوید:«بزرگترین آرزوی او شهادت بود. از امام خمینی (ره) خواسته بود که برای تعجیل در شهادتش دعا کند و پیراهن خود را جهت کفن به او هدیه کند و امام (ره) نیز پیراهن خود را به شهید هدیه نمود.» نوید شاهد سمنان به مناسبت شهادت شهید "رمضانعلی قصابی" در دو بخش خاطراتی از ایشان را برای علاقمندان منتشر می کند که توجه شما را به بخش نخست این خاطرات از همسر این شهید والامقام جلب می کنیم.
کد خبر: ۴۷۹۹۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۹

شهید "علی ژاله" با يك قبضه توپ 106 به شكار تانك ها می رفت. آنقدر گلوله شليك كرده بود كه در هر گوشه از بيابان، تانكي در حال سوختن ديده مي‌شد و از شدت انفجار تانك ‌ها، دشت سياه شده بود. با شكار هر تانك قوّت و نيروي رزمندگان دو چندان مي‌شد... با هم خاطراتی از این شهیدگرانقدر را می خوانیم.
کد خبر: ۴۷۹۸۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۹

همرزم شهید "حاجعلی بهزادی" می گوید: مدّتی که در کردستان بودیم، هر وقت برای پاکسازی روستاهای اشغال شده توسط دموکرات ها و کومله ها نیرو می خواستیم، اوّلین نفری که اعلام آمادگی می کرد، حاجعلی بهزادی بود.
کد خبر: ۴۷۹۸۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۸

زهرا توکلی خواهر شهید "ناصر توکلی" در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد اصفهان از دیدار برادرش پس از ۱۴ سال چشم انتظاری می‌گوید. شما را به خواندن خاطرات خواهر این شهید گرانقدر دعوت می‌کنیم.
کد خبر: ۴۷۹۸۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۷

«لحظه‌ای که رجبعلی از شیشه ماشین بیرون پرید. او را دیدم که به زمین خورد، مثل یک تکاور چند بار غلت خورد و به درون جدول کنار خیابان افتاد. وقتی پایین آمدیم رجبعلی را ندیدیم اما صدایش را شنیدم که می‌گفت: به فرمانده بگویید من اگر بمیرم از جبهه برنمی‌گردم ...» ادامه این خاطره از زبان همرزم شهید «رجبعلی کاظمی‌وناشی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۹۷۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۷

خواهر شهید "احمد محمدی پای اندر" می‌گوید: بالاخره در یکی از روزهای سرد زمستان، پدر و مادرم را راضی کرد که به جبهه برود و سرانجام در چهارم اردیبهشت 1363 در جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۷۹۷۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۷

برادر شهید "حاتم قلی زاده" نقل می کند:«ماه مبارک رمضان بود. بعداز ظهری یکی از بچه های پایگاه پانزده خرداد آمد دنبالم و گفت:بیا بریم پایگاه کارت دارند. بعد از سلام و احوال پرسی با مقدمه چینی رسیدند به اینکه حاتم، برادرم شهید شده است.من که تا خانه تو فکر این بودم که چه طور به مادرم خبر بدهم،شروع به مقدمه چینی کردم؛ اما نه! انگار به مادرم الهام شده بود...» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، مروری بر خاطرات این شهید والامقام داشته است که تقدیم حضور علاقمندان می شود.
کد خبر: ۴۷۹۷۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۵

«چهره‌اش را غم و اندوه پوشانده بود و ناراحت به نظر می‌رسید. وقتی دلیل آن را جویا شدم با افسردگی گفت: نمی‌دانم چه کار کنم؟ به من دستور داده‌اند که امروز را روزه نگیرم ...» ادامه این خاطره را از زبان خواهر سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۹۷۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۵

همسر شهید "مهدی ظل انوار" در خاطره ای می گوید: بار آخری که می خواست به جبهه برود، دلم بد جور گرفته بود و شور میزد. اصلا ً دوست نداشتم برود. دنبال بهانه ای برای نگه داشتنش بودم... متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۷۹۶۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۴