نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات داد
برادر شهید مرتضی باریک‌بین:
نوید شاهد - کتاب "نماد ایثار"، بازگوکننده خاطرات یکی از شخصیت‌های برجسته، "آیت‌الله هادی باریک‌بین" پدر شهید "مرتضی باریک‌بین" که نقش بسزایی در دوران انقلاب و هشت سال دفاع مقدس ایفا کرده است، طی هفته جاری چاپ و منتشر شد.
کد خبر: ۴۸۱۵۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۷

نوید شاهد - دوست شهید "محمدعلی رنگریز" نقل می‌کند: «روز تولد امام رضا (ع) در مسجد محل، مولودی بود. بعد از مراسم به محمدعلی گفتم: خوش به حال اونایی که الآن توی حرم آقان! گفت: خوش به حال خدام که همیشه اونجا هستن! باورت می‌شه، بزرگترین آرزوم اینه که یک روز، خادم امام رضا (ع) بشم.» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، مروری بر خاطرات این شهید گرانقدر داشته است که تقدیم حضور علاقمندان می‌شود.
کد خبر: ۴۸۱۵۳۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۷

نوید شاهد - جانباز عباسعلی امراللهی بیوکی از عملیات محرم می گوید: «او با آن که در طول روز خیلی خسته می شد، هر هفته شب های جمعه اعلام می کرد که همه زود بخوابیم تا وقتی ساعت 12 بیدارمان می کند،خواب آلود نباشیم و بتوانیم در مراسم دعای کمیل شرکت کنیم.» متن کامل این خاطره را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۵۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۷

نوید شاهد _ همرزم شهید باقری نقل می کند: «علی اکبر با آنکه مسئول خدمات سپاه بود به دلیل شجاعت زیادی که داشت به عنوان فرمانده تانک انتخاب شد.» در ادامه متن کامل این خاطره را می‌خوانید.
کد خبر: ۴۸۱۴۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۶

خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت سوم؛
نوید شاهد - یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود می‌گوید: «به آن پسر آبادانی گفتیم تو که شلوارت کامل پاره شده چرا یک شلوار از این انبار برنمی‌داری بپوشی؟ گفت: «می ترسم فرمانده ام راضی نباشد. اگر عملیات تمام شد و فرمانده ما راضی بود اینجا که شلوار بسیار زیاد است، من هم یکی می پوشم.»
کد خبر: ۴۸۱۴۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۶

سه روایت خواندنی از پرستار کرمانشاهی در دوران جنگ تحمیلی؛
نوید شاهد - "هاجر انصاری" پرستار کرمانشاهی می‌گوید: «هنوز صدای آژیر به اتمام نرسیده بود که خبر از انفجاری سهمگین در یکی از مناطق شهر کرمانشاه داشت و پس از آن، صدای آژیر آمبولانس‌ها و بوق ممتد خودروهای شخصی خبر از فاجعه‌ای دیگر می‌داد.»
کد خبر: ۴۸۱۴۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۶

نوید شاهد - «چگینی مسئول بخش بود. برگه را به من داد و گفت: «سریع این برگه را به بانک خون برسان و برایش خون بگیر!» باران شدیدی می‌بارید، زمین کاملا گل‌آلود، لیز و لغزنده بود، چادرم را روی سر انداختم و تا به بانک خون برسم، دو بار زمین خوردم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات "رقیه صفری" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۸۱۴۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۶

نوید شاهد - کتاب "اشک هایی که خمپاره شدند" مجموع خاطرات اولین جشنواره خاطره نویسی دفاع مقدس استان است که در سال 91 به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۴۸۱۴۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۶

نوید شاهد- "گل آفتاب خزایی" در روایتی از نحوه جانبازی اش می گوید:«نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده؟ فقط می دانستم که نمی توانم تکان بخورم و هر چه بچه هایم را صدا می زدم، جوابی نمی شنیدم.کم کم سینه ام سنگین شد و احساس خفگی می کردم، تازه فهمیدم که به همراه دو فرزندم زیر آوار خانه محبوس شده ایم.»
کد خبر: ۴۸۱۴۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۶

تاملی در وصیت شهید "حسين افشاری"
نوید شاهد - شهيد "حسين افشاری" در وصیت نامه خود می نویسد: «مادر عزيزم به شهدا بگوييد كه من تا اندازه اى كه توان در وجودم بود در راه آنها ادامه نبرد کردم ولى افسوس كه عمر بيش از اين كفايت نكرد...» متن کامل وصیت نامه این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۴۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵

نوید شاهد - شهيد "محمدحسين جعفری" در نامه ای می نویسد: «پدر جان حالا که اين نامه را مي نويسم هيچ کس اين جا نيست. همه بچه ها به کوهنوردي رفتند و من نگهبان هستم و خودم تنها هستم و اين نامه را با گريه و دلی پر از غم مي نويسم...» متن کامل نامه این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۴۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵

نوید شاهد - دوست شهید "محمدمهدی نجد" می‌گوید: «پدرش می‌خواست برای او یک خانه بسازد. او به پدرش می‌گفت: من خانه نمی‌خوام. شما به جای ساختن خانه برای من روی این جوی آب که محل رفت و آمد مردم است یک پل درست کن؛ تا مردم راحت تر رفت و آمد کنند. این کار ثوابش از صد تا خانه درست کردن بیشتره.» نوید شاهد سمنان در سالروز ولادت، مروری بر خاطرات این شهید والامقام داشته است که تقدیم حضور علاقمندان می‌شود.
کد خبر: ۴۸۱۳۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵

برادر شهید "محمدرضا سبزوی" در خاطره ای می گوید: «یک روز برای انجام کاری به اداره ی ثبت احوال رفته بودم. وقتی به رئیس اداره مراجعه کردم، پس از شنیدن نام و نام خانوادگی ام از من پرسید: شما نسبتی با محمدرضا سبزوی دارید؟...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۳۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵

قسمت نخست خاطرات شهید «ابوالفضل هاشمی»
هم‌رزم شهید «ابوالفضل هاشمی» نقل می‌کند: «ابوالفضل از روی کنجکاوی به سنگر اجتماعی بعثی‌ها نزدیک و هر چه با اشاره خواستم که برگردد اعتنا نکرد. چند لحظه با سکوت کامل زمین‌گیر شدیم. یکی دو ساعت از نیمه شب گذشته بود. نگهبان هم چند متر آن طرف‌تر مشغول نگهبانی بود. هر لحظه خوف این را داشتیم که نکند با رفتن به داخل سنگر لو برویم. چند لحظه بعد آمد و اشاره کرد حرکت کنیم...»
کد خبر: ۴۸۱۳۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵

نوید شاهد _ مادر شهید "محمدحسين روزيطلب" در خاطره ای می گوید: «پسرم "محمدحسین" از کودکی علاقه زیادی به خلبانی داشت و بالاخره هم در رشته خلبانی قبول شد و به آمریکا رفت...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۳۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۶

خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت دوم؛
نوید شاهد -" مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود می گوید: «پایین خاکریز دیدم برادر تاج الدین دلوچی مجروح شده و نصف سرش رفته و نفس های آخر را می کشد یک خودرو و یک ریو ارتش آمد و زخمی ها و شهدا را منتقل کرد.»
کد خبر: ۴۸۱۳۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵

خواهر شهید حسن تاجوک؛
نوید شاهد _ شهید حاج حسن تاجوک هنگامی‌که به جبهه می‌رفت غرق در آرامش می‌شد و جبهه را مأمنی برای رسیدن به خدا می‌دانست.
کد خبر: ۴۸۱۳۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵

خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت اول؛
نوید شاهد - " مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود می گوید: «وارد منطقه جدیدی شده بودیم که شرایطی متفاوت، پیچیده و بحرانی داشت. کاروان ما هنگام غروب به دارخوین رسید. اینجا دیگر شرایطش واقعا" با همه جا فرق داشت. رفتیم کنار رودخانه، یک پل شناور تازه زده بودند. غروبی بسیار دلگیر و سنگین! بوی خون و شهادت می داد.»
کد خبر: ۴۸۱۳۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵

نوید شاهد - مادر شهید "نادر اسدی" در خاطره ای می گوید: «نادر قبل از سربازی نامزد کرده بود و من همیشه به او اصرار می کردم که بهتر بود عروسی می کردی. ولی او در جوابم می گفت: چه بهتر بود مادر که شهید می شدم.» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۳۴۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵

نوید شاهد - همرزم شهيد "اسماعيل آهنورد" در خاطره ای می گوید: «بعد از عملیّات کربلای چهار، وضعیت عده زیادی از شهدای بسیج و سپاه شهرستان داراب مشخص نبود و بنده به همراه جمعی از برادران از جمله شهید اسماعیل آهنورد، مأمور شدیم به منطقه برویم و گزارش تهیه کنیم.» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۳۳۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵