شهید «آیتالله فضلالله محلاتی»؛ سیمای چهل سال درخشش روحانیت در انقلاب و دفاع مقدس
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، اول اسفند 1364، روزی است که چهره تابناک روحانیت مبارز و شاگرد و شیفته مکتب امام(ره) و نماینده ایشان در سپاه، «آیت الله فضل الله مهدیزاده محلاتی»، با جنایت صدامیان در هدف قراردادن هواپیمای «فرند شیپ» متعلق به «شرکت هواپیمایی آسمان»، حامل جمعی از خدمتگذاران کشور، در راه عزیمت به جبهه های نور و بازدید از خطوط عملیاتی «والفجر 8» با موشک، به قافله شاهدان و شهیدان پیوست. این بار کسی که در جبهه، رزمندگان عاشق پیر جماران، عطر و بوی خمینی را از رایحهی او میشنیدند، قبل از اینکه به جبهه برسد، همسفر شهیدان شده بود!
با گریه گفتم: میخواهم طلبه شوم!
فضل الله مهدى زاده محلاتى فرزند حاج غلامحسین در سال ۱۳۰۹ شمسی در محلات بدنیا آمد. پدرش از کسبه بازار تولید و فروش فرش و بزازی بود که کشاورزی هم میکرد. پدر و مادر فضلالله سواد خواندن و نوشتن نداشتند. فضلالله را در شش سالگى به مدرسه اى به نام «مدرسه میرزا» که از نوع مکتبخانه هاى قدیم بود، سپردند. مدیر مدرسه، مردى باسواد و متدین بود که در تربیت صحیح بچه ها مى کوشید و آن ها را به شیوه اى اسلامى پرورش مى داد. وى تا کلاس ششم در همین مدرسه درس خواند، اما با همه عشق و علاقه اى که براى تحصیل در وجودش حس مىکرد، پدر، اجازه نداد براى ادامه تحصیل به مدارس دولتى برود. پدرش مایل بود که پیشه او را دنبال کند و در کارها کمکش باشد.
شهید محلاتى، خود در این رابطه چنین مىگوید: «در محلات که شهرى مذهبى بود، تابستان ها عده اى از مراجع تقلید مى آمدند. مرحوم آیت الله سیدمحمدتقی خوانساری (متوفاى ۱۳۷۱ ه.ق) سال هاى بسیار؛ تابستان ها تشریف مى آوردند. مرحوم آیت الله صدر و حضرت امام خمینی، چند سال تابستان تشریف مى آوردند. طلبه هاى زیادى هر تابستان به محلات مى آمدند. در این شرایط، ناگهان عشق و علاقه اى بر من مستولى شد که بروم طلبه شوم. پدرم مخالف بود و من در کتاب هاى دعا جستجو مىکردم که ببینم چه دعایى موجب مى شود که انسان حاجتش برآورده شود. یادم هست که در همان سال «عمل ام داوود» را به جا آوردم. سه روز روزه ماه رجب با همان اعمال خاص را انجام دادم و حاجتم این بود که پدرم راضى شود تا من طلبه شوم. بالاخره روى همین عشق به طلبگى یکى دو سال در همان جا پیش اهل علم درس خواندم و در ضمن به پدر و مادرم کمک مى کردم. در یکى از تابستانها که بر حسب معمول آیت الله سید محمدتقى خوانسارى به محلات آمده بودند، نزد ایشان رفتم و با گریه و زارى گفتم: مى خواهم طلبه شوم، پدرم راضى نمى شود. آیت الله خوانسارى، حاج محمدحسن عموى فضل الله را خواست و به وى گفت: شما، پدر ایشان را راضى کنید من نیز در قم، سرپرستى او را به عهده مىگیرم. با اصرار عمویش، پدر راضى مىشود و او با دلى پرشور و علاقه اى سرشار در سال ۱۳۲۴ در سن ۱۵ سالگى در حالى به شهر مقدس قم رهسپار مى گردد که هنوز چند ماهى از ورود آیتالله بروجردی به قم نگذشته است.
در مسیر فضلیت و کمال
او در یکى از حجره هاى «مدرسه فیضیه» سکونت مىگزیند و با جدیت کامل به ادامه تحصیل مشغول مىشود و از محضر اساتید و علماى بزرگوار کسب فیض مىکند. مغنى را از آیت الله شیخ على پناه اشتهاردى، مطول و لمعه را از آیت الله شهید محمد صدوقى یزدى، اقتصاد اسلامى و منظومه را از آیت الله شهید مرتضی مطهری، رسائل و مکاسب را از حاج شیخ مرتضى حائرى یزدى، تفسیر و فلسفه را از آیت الله علامه سیدمحمدحسین طباطبایی، دروس خارج فقه و اصول را از آیت الله بروجردی و بیشتر از محضر امام خمینی استفاده و کسب فیض کرد.
همراه و همسنگر «نواب»، نماینده «آیت الله کاشانی»
او از آغاز ورود به حوزه علمیه قم، یکى از شیفتگان مرحوم آیت الله سیدمحمدتقی خوانساری بود. مردى که آوازه مبارزه اش در جنگ عراق و انگلستان در منطقه خاورمیانه پیچیده و مقام معنوى او در نماز باران مشهوری که در قم خواند، تجلى یافته بود. در نتیجه روح تقوى و مبارزه را در درجه اول از این اسوه تقوى و مبارزه فراگرفته، سپس، با رفت و آمد به خانه اش با شهید نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام آشنا شد و روح مبارزه در او تقویت یافت. آقای عبدخدائى نقل میکند: «وقتى به تهران آمدم، از شهید نواب صفوى پرسیدم که شیخ فضل الله محلاتى از کى با شما آشناست؟ ایشان فرمود: در جریان جنازه پهلوى ایشان جزو چهل نفر روحانى بودند که همراه ما علیه آوردن جنازه رضاخان به قم، در تظاهرات شرکت داشت.» شیخ فضل الله پس از بازگشت «آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی» از تبعیدگاه لبنان، به تهران، هر هفته پنج شنبه و جمعه به تهران مى رفت و در خانه هاى مخفى با مرحوم نواب یا در منزل مرحوم آیت الله کاشانى بود. در این ایام بارها از طرف آیت الله کاشانى براى تبلیغ به شهرستان ها اعزام گردید. در جریان ۳۰ تیر در سبزوار مورد سوء قصد قرار گرفت که جان سالم به در برد و مخفیانه به مشهد رفت و مدتى در آن جا ماند.
در دوره هفتم انتخابات مجلس شوراى ملى که روابط آیت الله کاشانى با مصدق هنوز خوب بود، به عنوان نماینده آیتالله کاشانى چهار ماه در آذربایجان به تبلیغ و ارشاد مردم پرداخته، خود نیز در انتخابات شرکت کرد.
امام به من فرمود: «منبری ها هیچ چیز نگفتند! امروز شما برو منبر»...
مجاهد نستوه، شهید محلاتى از ابتداى نهضت اسلامى روحانیت، همگام با امام خمینی(ره) در مبارزات علیه رژیم ستمشاهى شرکت داشت و در گسترش اهداف رهبر انقلاب و پخش سخنان و اعلامیه هاى آن مرجع عالیقدر، سر از پا نمىشناخت. بعد از حادثه دلخراش حمله مزدوران رژیم به مدرسه فیضیه قم، در سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) و ضرب و شتم طلاب و روحانیون و به شهادت رساندن و مجروح ساختن تعدادی از آنان، امام در بیانیه مشهور: «شاه دوستی یعنی غارتگری... شاه دوستی یعنی تجاوز به اسلام...» مبارزه علنی و خروش بزرگ خود را در برابر ستمگری دستگاه جبار و طاغوتی آغاز نمود.
روایت خود این عالم شهید را بشنویم: «محرم در پیش بود، امام مرا خواستند و فرمودند: بروید وعاظ تهران و سران هیئت ها را جمع کنید تا در محرم امسال بتوانیم حداکثر بهره بردارى را بکنیم، دستورالعملى هم در این زمینه به من دادند؛ اعلامیه اى هم دادند که در ماه محرم در دستجات و سینه زنی ها جنایات شاه و جریان فیضیه تشریح شود. ما آمدیم و چند جلسهاى با وعاظ گرفتیم و خدا مى داند که در تهران از دست روحانیون مخالف با امام چه کشیدم! و چه درگیری هایى با بعضى از این علما داشتم، همان وقت براى اعلامیه انجمن هاى ایالتى و ولایتى از صبح تا شب در خانه علما تک تک امضا گرفتم. صد و بیست امضا جمع شد و چاپ کردم، در آن موقع عجیب بود که کسى بتواند این همه امضا را جمع کند. من توى خانه تمام این ها رفتم با التماس و با هر وضعى که بود امضا را از این ها گرفتم. صبح روز هشتم محرم بود که به قم رفتم. امام به من فرمود: روز هشتم روضه است. منبری ها آمدند این جا و منبر رفتند ولى چیزى نگفتند. بعد فرمودند: شما امروز برو منبر و شروع کن من هم مى آیم. من منبر را به حول و قوه الهى آن جا شروع کردم و خیلى شدید، حملات رژیم به مدرسه فیضیه و تجاوزاتشان را برشمردم.»
شانزده بار زندان، از 15 خرداد 42 تا پیروزی انقلاب!
شهید محلاتى از آن روز تا پیروزى انقلاب اسلامى لحظه اى از پا ننشست و در این راه، بارها به زندان افتاد، شکنجه ها دید، تبعیدها کشید، بارها به خانه شان ریختند. تفتیش کردند و اذیت و آزار خانواده قطع نمیشد. همسر گرامى ایشان در این باره مى گوید: «از اول زندگیمان که من یاد دارم، حدود پانزده، شانزده بار ایشان زندان رفتند، از پنج روز شروع شده تا پانزده روز، بست روز، دو ماه، چهار ماه... خاطرم هست ساواکی ها معمولاً شب ها مىریختند توى خانه ما، کم مى شد روز بیایند، ساعت ده یا ده و نیم مى آمدند. موقعى که مى آمدند، مدام دست مى گذاشتند روى زنگ تا در باز شود همین که زنگ پشت هم مىزدند، من مى فهمیدم ساواک است. چند تا عکس خصوصى حاج آقا با امام داشتند که قایم مىکردم. یا اگر یکوقت، اعلامیهاى در خانه داشتم، فورى این ها را در لباسم مىگذاشتم، مرا که نمى گشتند.»
این صدای انقلاب اسلامی ایران است!
لحظه اى که شاید براى اکثر مردم ایران فراموش نشدنى است و شیرینى آن همه تلخىها و مصیبتها را به فراموشى سپرد، زمانى است که رادیو، توسط مردم به تصرف درآمد و صداى انقلاب از این رسانه به گوش ملت رسید. روزنامه اطلاعات در روز دوشنبه ۲۳ بهمن این گونه نوشت: «با آغاز پخش صداى واقعى ملت ایران از رادیو و در پى پخش سرود اى ایران اى مرز پر گهر صداى گوینده رادیو در فضاى انقلابى ایران چنین طنین انداز شد؛ این جا تهران است، صداى راستین ملت ایران، صداى انقلاب»
گوینده این جملات و اولین صدای انقلاب از رادیو، کسی نبود جز شهید محلاتی. خود، در این خصوص مىگوید: «بعدازظهر ۲۱ بهمن، تقریباً مراکز نظامى سقوط کرده بود ولى در بالاى شهر هنوز تیراندازى بود. تصمیم گرفتیم برویم رادیو را تصرف کنیم چند نفر مسلح با خود برداشتم و در میان رگبار گلوله رفتیم و ایستگاه رادیو را به تصرف درآوردیم. و من اعلام کردم: این صداى انقلاب اسلامى ایران است، و ساعتى را با پیام امام و صحبت هاى خود اداره کردم. تا سرانجام جام جم به دست نیروهاى انقلاب افتاد. بدین ترتیب انقلاب، پیروز شد.»
نماینده «ملت»، نماینده «امام»
این روحانی مبارز، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مسئولیتها و مناصب مهمی، انجام وظیفه کرد. روایت خود او را بشنویم: «بعد از پیروزى انقلاب به عنوان اولین دبیر جامعه روحانیت مبارز انتخاب شده و مسئولیت تشکیل دبیرخانه به بنده واگذار گردید. از طرف حضرت امام در صندوق تعاون صنفى نیز مشغول به کار شدم. در سال ۱۳۵۸ از طرف امام مسئول برگزارى مراسم حج شدم. با انتخابات دوره اول مجلس شوراى اسلامى از سوى مردم محلات کاندید شدم و به مجلس راه یافتم و ناچار از امور دبیرخانه استعفا نمودم. در اوائل مجلس، حسب الامر حضرت امام به نمایندگى ایشان به سپاه پاسداران انقلاب اسلامى آمدم. چون به کارهاى دیگر نمىرسیدم، از همگى به جز نمایندگى در سپاه و نمایندگى مردم محلات در مجلس شوراى اسلامى استعفا دادم.»
من لیاقت شهادت نداشتم. دعا کنید شهید بشوم!
شهید محلاتى عاشق شهادت بود، او بارها مىگفت: «کمیته استقبال امام را من و آقاى مطهری و آقای دکتر مفتح تشکیل دادیم، آن دو بزرگوار شهید شدند اما من لیاقت شهادت نداشتم.»
همسر شهید مىگوید: «بعد از شهادت دکتر بهشتی و شهید باهنر، همیشه مىگفت: من سعادت شهادت ندارم، در مواقعى که خانه بود، همیشه راه مىرفت و مىگفت: خانم شما مرا حلال کنید! از سر تقصیرات من بگذرید و دعا کنید من به شهادت برسم.»
عصر روز سه شنبه، یک هفته قبل از شهادت در مراسم تشییع پیکرهای جمعی از شهدای قم، در صحن مطهر حضرت معصومه (س) با شور و التهاب چنین گفت: «من رشک مى برم به این شهدا که چه آرام و پرطمطراق بسان مرغان بهشتى بال و پر گشوده اند و به سوى معبود محبوب در پروازند.»
هواپیما را نگهدارید! من حتما با همین هواپیما میخواهم بروم!...
روز وصال رسیده بود و شهید فضل الله محلاتى به طرز شگفتی، انگار می خواست در آن سفینه آسمانی باشد که محمل معراج او بود... روز پنج شنبه اول اسفند 1364 قبل از حرکت توسط آقاى اکرمى به فرودگاه تلفن کرد و گفت: «هواپیما را نگهدارید! من حتما مىآیم...» حتى به ایشان مىگویند ظاهراً یک هواپیماى دیگر یک ساعت بعد پرواز مىکند، شما با آن بروید، ایشان گفت: نه، من با همین هواپیما مىروم!» آرى شهید محلاتى، بیقرار رفتن بود و شوق و شتاب شهادت داشت و پیوستن به یاران و همراهان شهیدش...
روز شهادتش «روز روحانیت و دفاع مقدس» شد
در میان این یاران انقلاب هشت تن از نمایندگان مجلس شوراى اسلامى به نام هاى: شهید ابوالقاسم رزاقى، شهید مهدى یعقوبى، شهید سید ابوالقاسم موسوى دامغانى، شهید غلامرضا سلطانى، شهید سید نورالدین رحیمى، شهید سید حسن شاهچراغى، شهید على معرفى زاده، شهید محمد کلانه اى و چند تن از قضات دادگسترى وجود داشتند. در حالى که با هواپیماى مسافربرى متعلق به شرکت هوایى آسمان عازم اهواز بودند در نزدیکى شهر اهواز از سوى دو فروند از جنگنده هاى متجاوز عراقى هدف حمله قرار گرفتند و در منطقه ویسى در ۲۵ کیلومترى شمال اهواز با سقوط هواپیمایشان به فوزعظیم شهادت، نائل آمدند.
از آن جا که این گروه عازم جبهه هاى نور بودند و در جمع آنان تعداد زیادى از علما و روحانیون مبارز به درجه رفیع شهادت نایل آمدند، این روز به «روز روحانیت و دفاع مقدس» نامگذارى شد. تا بدین وسیله همه ساله از مجاهدات خستگى ناپذیر این پاسداران راستین اسلام و انقلاب، تجلیل گردد.
پیکرش را نمی شد غسل داد. با همان لباس روحانیت دفن شد
چندین وصیتنامه نوشت، آخرین وصیت نامه اش را در مرداد ماه ۶۴ شش ماه قبل از شهادتش به رشته تحریر درآورده است و در آن خطاب به فرزندانش نوشته است: «سه چیز را اگر نداشته باشید، من از شما نمىگذرم و از شما راضى نخواهم بود: الله، قرآن، و امام...»
او آرزو داشت با لباس روحانى شهید و با همان لباس هم به خاک سپرده شود. بدین جهت در لحظات بحرانى و شرایط سخت هم لباس روحانىاش را به تن داشت و در آخر با همان لباس و قبای نویى که پوشیده بود، شهید شد. پیکرش طورى بود که نمى شد غسلش داد و با همان لباس دفن شد و به آرزویش رسید.
انتهای گزارش/