ویژه هفته بسیج
پنجشنبه, ۰۸ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۲۱:۱۸
شهید امیرخانی كه در ديار غربت با همه توانش عليه نظام ديكتاتورى ماركوس، تبليغات وسيعى را آغاز كرده بود، به فاز نظامى دانشجويان فيليپينى پيوست و با الهام از نهضت اسلامى كشورش متهورانه عليه دستگاه حكام فيليپين مبارزه کرد.

 

از مبارزه علیه مارکوسِ فلیپین تا ازدواج با جبهه!شهیدی که دمِ تقوا و تعهد را به روح فیلیپین دمیداز دمیدن روح تقوا در میانه فیلیپنی ها تا ازدواج با جبهه!

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، در میان شهدا، بودند افرادی که افق دید وسیع تری نسبت به مبارزه علیه ظلم و دفاع از ارزش ها و رساندن پیام عدالت به گوش مردم جهان، داشته و در این راستا کمر به همت بسته و حتی فراتر از مرزهای جغرافیایی کشور رفتند؛ شهید محمود امیر خانی یکی از همین سفیران نامدار است که برای رسیدن به هدف، پا را فراتر از ایران گذاشت و در نهایت به درجه رفیع شهادت نائل شد.

 

محمود اميرخانى، فرزند اسماعيل در سال 1329، در شهر مشهد ديده به جهان گشود. سالهاى كودكى را همراه ديگر همسالانش با رؤياهاى شيرين سرآورد تا قدم به دبستان نهاد. او سومين فرزند خانواده بود.

 

در دوران كودكى بيشتر وقتش را در خانه به اجراى تكاليف و كارهاى مربوط به مدرسه ‏اش مى ‏پرداخت. به بازى فوتبال علاقه ‏مند بود و در رشته شنا هم مهارت داشت به طورى كه در مسابقات مدال هم گرفته بود. به خاطر محبت و اخلاق خوبش، همه افراد خانواده او را دوست داشتند و مجذوبش بودند.

 

پس از دريافت ديپلم به ناچار راهى خدمت نظام در سيستم حكومت طاغوت شد و با سمت گروهبانى، دوره دو ساله خدمت اجبارى را پشت سر گذاشت. سپس در نيروگاه توس مشهد به عرصه كار و تلاش قدم نهاد، و همزمان با آن در دانشگاه نيز درس می خواند.

 

براى ادامه تحصيل و تكميل رشته تخصصى درسى خود، راهى كشور فيليپين شد. دو عامل سبب ماندن او در اين كشور شد: نخست آشنا شدن با مبارزان مسلمان فيليپين و همدوش آنان به مبارزه برخاستن عليه حكومت دست نشانده ماركوس، دوم درس و تحصيل.

 

كوشا و خستگى ‏ناپذير به تشكل دانشجويان كمر همت بست و موفق به تشكيل انجمن اسلامى دانشجويان فيليپينى شد، در همين سالها انقلاب اسلامى ايران گسترش يافت. او كه در ديار غربت با همه توانش عليه نظام ديكتاتورى ماركوس، تبليغات وسيعى را آغاز كرده بود، به فاز نظامى دانشجويان فيليپينى پيوست و با الهام از نهضت اسلامى كشورش متهورانه عليه دستگاه حكام فيليپين به مبارزه مشغول شد.

 

در چند عمليات در شهر مانيل شركت كرد و همگام با اين حركت هاى مسلحانه به پخش و نشر اعلاميه ‏هاى امام(ره) بين مردم مسلمان فيليپين پرداخت. با مخالفان انقلاب و دوستان ناآگاه به بحث مى ‏نشست و چه بسيار از نيروهاى جوان غافل را كه به مسئوليت هايشان آگاه ساخت و آنان را از دام مفاسدِ اجتماعىِ مسلط بر جامعه امريكايى آن ديار رهانيد و روح انسانيشان را به معنويت و تعهد و تقوا راهنمايى كرد. يك ‏بار نيز همگام با اعتصاب غذايى كه در ايران صورت گرفته بود، در فيليپين اعتصاب غذا كرد تا آنجا كه مزدوران ماركوس مجبور شدند از زندان آزادش كنند. در همين گيرو دارها، هر روز خبرهاى تازه ‏اى از ايران انقلابى می رسيد؛ خبر شورش شهر ديگرى، خبر راهپيمايي هاى بزرگى در سرتا سر شهرها، خبر كشتارهاى خيابانى و جوشش خون بى‏ گناهان بر سنگ ‏فرش خيابانها. عاقبت طاقت نياورد و همراه گروهى از دوستانش به خريد اسلحه پرداخت و سپس از طريق مرز هوايى آنها را با خود به ايران آورد؛ كارى كه در آن خفقان به اندازه پذيرايى مرگى دست و پا بسته، جرئت و تحمل می خواست. با ورودش به ايران انقلابى حركتى جديد در ابعادى جديدتر آغاز شد. با آن كه مسلح بود و دوستانى مسلح نيز داشت، ولى هرگز بدون فرمان امام(ره) از آنها سود نبرد و حتى يك بار در جواب دوستش كه گفته بود: «حال كه مسلحيم بهتر است عملياتمان را شروع كنيم.» گفته بود: «تا فرمان امام نرسد و شروع نبرد مسلحانه را اعلان نفرمايند، هرگز دست به اسلحه نخواهم برد.» اين ايستادگى به فرمان رهبرى و گوش سپردن به پيام رهبر، از اعتقادات او بود و هر عملى را بى ‏فتوا و اجازه، برخلاف حركت انقلاب مى‏ دانست. به اين ترتيب در انتظار دستور امام (ره) چشم به راه حوادث آينده نشست و ديرى نپاييد كه بهمن ماه سال 1357 رسيد و با فرمان امام (ره) همراه دوستانش و با سلاحهايى كه از هزاران كيلومتر راه آورده بودند، به پادگانها حمله بردند. در همين ماه ‏ها است كه در حوالى بيدخت با گروهى از همرزمانش درگيرى سختى را با ايادى شاه و مزدوران فئودال هاى آن خطه آغاز كردند و در اين حمله دست راستش به سختى مجروح شد و او كه در متن حادثه ‏ها پرورده شده بود، دست از مبارزه برنداشت و با تمام همتش به يارى انقلاب برخاست.

 

ماه ‏هاى پيروزى و تشكيل نيروهاى مردمى در ايران با كوشش و فداكارى امت شكل گرفت و دستگاه ستم پيشه بيدادگر سقوط كرد كه فصلى نو در حركت انقلاب پديد آمد. او همچنان پرتوان مى‏ تاخت و همراه با امت حزب ‏الله در استقرار كامل حاكميت الله می کوشيد. وقتى اوضاع به آرامش رسيد، او پس از تحويل سلاح ها به مراكز ذيصلاح، به كار و درس بازگشت. در توانير به كار مشغول شد و همراه با آن براى ادامه تحصيل در دانشكده فنى نام نويسى كرد و هماهنگ با كار و درس به تهذيب نفس و ترويج حكومت حق مشغول بود تا دستهاى جنايتكار امريكا از آستين صدام دست نشانده بيرون آمد. در آن هنگام او كار و درس را رها كرد و به انبوه داوطلبان جبهه پيوست. در همان هنگام بعضى از دوستانش او را به بازگشت به فيليپين و ادامه تحصيل و ترك جبهه ‏ها تشويق می کردند و حتى يك نفر از راهى كه او انتخاب كرده بود، طرفدارى نكرد.

 

در صفحه ‏اى از نوشته‏ هايش در اين باره می خوانيم: «.. اى كاش مى ‏توانستم حاليشان كنم كه به راستى اين همه تأسف ها و همدردى ‏ها جز اختلافى در نگرشها نيست. آنچه كه توجه نداشتند، حقيقتى بود كه ماوراى اين مسائل مرا به سوى خود فرا می خواند و به خوبى دريافتم كه نهايت تمام اين تلاشها به كجا مى ‏انجامد.» به همين دليل بود كه چون ساير خداجويان راستين در سيماى بسيجى ساده‏اى از مسجد محل به جبهه اعزام شد. در بدو ورود با شهيد چمران همكارى نزديكى را آغاز كرد و در جنگهاى نامنظم خدماتى ارزنده به انجام رساند و سپس در تيپ 21 امام رضا(ع) خدمت خود را ادامه داد.

 

چنان در انجام خدماتش فعال و كوشا بود كه به زودى مورد توجه فرماندهان قرار گرفت و كم‏ كم مسئوليت هاى سنگين ‏ترى را به عهده ‏اش گذاشتند. در عملياتهاى مختلفى شركت كرد. در تنگه چزابه جنگيد. در عمليات طريق ‏القدس، به قلب دشمن مزدور و متجاوز زد و در عمليات رمضان خدماتش را ادامه داد و بالأخره در فتح خرمشهر چهره ‏اى برجسته و جنگاورى دل به خدا پيوسته بود. يك‏بار در جبهه الله اكبر به شدت مجروح و مدتها در بيمارستان بسترى شد، اما دوباره به جبهه بازگشت‏ و به عنوان معاون تيپ جوادالائمه و فرمانده عملياتى به مبارزه پرداخت.

 

پس از بيست روز در 16 مهر 1361 هنگامى كه فرماندهى تيپ جواد الائمه را به عهده داشت - در جبهه سومار در حين بررسى نقشه عملياتى حمله مسلم بن عقيل به درجه رفيع شهادت نايل شد.

 

شهيد خيلى صبور و خونسرد بود چون راه و هدفش را پيدا كرده بود. از نظر رفتار و شخصيت به تكامل رسيده بود و شخصيت ايشان قبل از جنگ شكل گرفته بود. به طورى كه مى‏ گفت: «من با جبهه ازدواج كرده ‏ام.»

 

او بسيار با شخصيت و بيشتر صفات پدرش را به ارث برده بود. برخوردى آرام و جذاب داشت. نسبت به ديگران عاطفه و مهربانى خاصى داشت. در مساجد حضورى فعال داشت و چون علاقه‏مند به مسائل مذهبى بود، در هر مراسمى شركت می کرد و حضور داشت.

 

عباس حافظ - يكى از همرزمان شهيد - در خصوص چگونگى شهادت محمود مى ‏گويد: «ايشان با شهيد نصيرى خيلى صميمى بودند، يك شب با همديگر در بالاى تپه ‏اى مستقر مى ‏شوند كه گلوله توپخانه دشمن در نزديكى آنها اصابت می کند و شهيد اميرخانى از ناحيه شكم و گردن تركش می خورد و بعد از اينكه هر دو نفر زخمى مى‏ شوند به علت اينكه يك تا دو متر فاصله داشتند، اندكى با سينه خيز خود را به هم می رسانند و يكديگر را در آغوش مى ‏گيرند كه با همين حالت شهيد مى ‏شوند.»

 

به خاطر علاقه ‏اى كه به دين، انقلاب و امام(ره) و اسلام داشت، به جبهه می رفت و جنگ را تحميلى مى ‏دانست و معتقد بود كه بايد به فرمان امام(ره) از ميهن دفاع كرد.

 

امحمود امیرخانی سرانجام در عمليات مسلم بن عقيل در 16 مهر 61 به شهادت رسيد و پيكر پاكش در مشهد، گلزار شهداى خواجه ربيع دفن شد.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده