زندگینامه و خاطرات شهید علی‌اکبر صابری در قالب کتاب «روزی که آمدی» از طرف انتشارات ستارگان درخشان منتشر و راهی بازار کتاب شد.

به گزارش نوید شاهد، کتاب «روزی که آمدی» براساس زندگینامه و خاطرات شهید علی‌اکبر صابری از شهیدان عملیات کربلای 4 به همت سیده فاطمه حسینی به نگارش در آمده و توسط انتشارات ستارگان درخشان وابسته به مرکز حفظ و نشر ارزش‌های دفاع مقدس سپاه صاحب الزمان (عج) چاپ و منتشر شده است.
 
روایتی از شهید علی‌اکبر صابری در «روزی که آمدی»

شهید علی‌اکبر صابری متولد سال 1342 در روستای دامنه از توابع شهرستان داران و استان اصفهان است. چهار ساله که بود پدرش را از دست داد و مادر و برادر بزرگش عهده‌دار زندگی‌شان شدند. در سن نوزده سالگی و زمانی که رزمنده بود و دایم در حال رفت و آمد بین جبهه جنگ و خانه بود با دختر دایی‌اش ازدواج کرد. مجروح شیمیایی جنگ بود و سرانجام در بیست و دو سالگی در حالی که هنوز سه ماه به تولد تنها فرزندش مانده بود در عملیات کربلای 4 و در جزیره ام الرصاص به شهادت رسید.
 
کتاب «روزی که آمدی» با استفاده از مصاحبه با اعضای خانواده و دوستان و هم رزمان شهید تدوین و تنظیم شده است و زندگینامه و خاطرات شهید صابری را در سه بخش کلی با عناوین «خاطرات زندگی شخصی»، «خاطرات مجروحیت و شهادت» و «بعد از شهادت» آورده است. بخش اول خاطرات شهید از زمان تولد گرفته تا خواستگاری، عقد و عروسی و آغاز زندگی مشترک شهید را شامل می‌شود که عموما از زبان همسر و خواهر و برادر شهید روایت شده است.
 
نویسنده در بخش دوم با عنوان «خاطرات مجروحیت و شهادت» به بیان خاطراتی از اعزام‌های شهید به جبهه و وداع خانواده با او، شرکت در عملیات کربلای 4 و نحوه‌ی مجروح شدن و در انتها شهادت او پرداخته است. در فصل آخر هم که به بعد از شهادت او مربوط می‌شود به تولد فرزند شهید و اوضاع خانواده و به ویژه همسر شهید پرداخته و در انتها به پیوست اثر وصیت‌نامه و تصاویری از شهید ضمیمه شده است.
 
در قسمتی از کتاب می‌خوانیم: «نگاهی به زن عمو انداختم. رمقی برای چشم‌هایش باقی نمانده بود. می‌دانستم که حقیقت را می‌توانم از زبان او بشنوم. جلو رفتم و کنارش زانو زدم: «زن عمو! تو بگو چی شده. چی به سرمون اومده. چرا کسی چیزی به من نمیگه؟ چرا راحتم نمی‌کنید؟ از این برزخ نجاتم بدین. چی شده؟ زن عمو سعی کرد آرام آرام آماده‌ام کند: «زهره جون مثل اینکه علی‌اکبر مجروح شده و توی بیمارستان بستریه»

- کدوم بیمارستان؟
- اینجا نیست... یعنی... توی منطقه است.
- چی شده؟ چطور مجروح شده؟
- تیر خورده؟
- خوب؟ الان مشکلش چیه؟
یک دفعه زن عمو زد زیر گریه. دیگر گریه امانش نمی‌داد. جمعیت هم آرام آرام با او گریه می‌کردند. درد عجیبی تمام وجودم را فراگرفته بود. این چه جور مجروحیتی بود که این‌طور برایش مویه می‌کردند؟ حتما مجروح شده. نمی‌خواستم طور دیگری فکر کنم. علی‌اکبر من مجروح شده و تا چند روز دیگر برمی‌گردد خانه.
 
با بهت و حیرت زن عمو را نگاه می‌کردم. زن عمو دیگر طاقت نیاورد. در میان هق هق گریه‌هایش گفت: «اینطوری نگاهم نکن زهره جان، عزیز دلم، دختر غریبم... علی اکبر دیگه پیش ما برنمی‌گردهف منتظر نباش» زن عمو چه می‌گفت؟ با همان بهت و ناباوری گفتم: «یعنی چه که برنمی‌گرده؟ مگه مجروح نشده؟» زن عمو با ضجه گفت: «علی‌اکبر شهید شده» و صدای شیون جمعیت بلند شد. دهانم قفل شده بود. دیگر چیزی نمی‌فهمیدم. دست بر شکمم گذاشتم. احساس کردم کودکم سقط شده. نه... او هم حال مرا داشت. در میان زمین و آسمان سردرگم بود.»
 
کتاب «روزی که آمدی» در 146 صفحه و شمارگان یک‌هزار نسخه با بهای 6 هزار تومان توسط انتشارات ستارگان درخشان اصفهان چاپ، منتشر و روانه بازار کتاب شده است.

منبع: ایبنا
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده