بررسي اجمالي ارتباط دين و سياست
آيا اين انديشه كه دين از سياست جداست يا بايد جدا باشد، و به عبارت ديگر دين حق مداخله در ادارة امور زندگي انسانها را ندارد در عصر به اصطلاح تمدن و علم يك پديدةتازهاي است يا ريشةتاريخي طولاني دارد؟
پژوهشهاي تاريخي آشكار ميسازد كه پس از قرون وسطي و سقوط حاكميت كليسا و برچيده شدن سلطه و سيطره و طغيان و فساد آن، كه با كشتن و سوزاندن دستجمعي دانشمندان كه از ناحيه آنان براي حاكميت مستبدانه و فريبكارانة خود به نام دين و مذهب احساس خطر ميكردند،دنياي غرب را با نغمة شوم « جدايي دين از سياست » بر عليه مذهب و كليسا بسيج نمود و نهايتاً كليسا را از مسند قدرت و سلطهجويي به پايين كشيد و در انزوا قرار داد به طوري كه بعدها تنها به خلوت روحاني و عبادي خشك مبدل گشت و تحت نفوذ سياستمداران غرب درآمد. ناگفته نماند د رآيين مسيحيت، همانطور كه كتاب مقدسشان گوياست، تنها قسمتي از مسائل اخلاقي مطرح ميباشد و برنامه و نظام جامعي براي زندگي فردي و اجتماعي وجود ندارد، و اين متصديان كليسا بودند كه به عنوان رهبران ديني، سياست و حاكميت جامعه را به عهده گرفته، امر و نهي ميكردند. به هر حال سابقة تاريخي جدا شدن دين از سياست از اين دوره اغاز گشته، و سپس استعمارگران به منظور تثبيت سياست خود و از كار انداختن نيرو و قدرت اسلام و خارج ساختن زندگي مردم از حيطة نفوذ دين و دسترسي به اهداف پليد خود، دامنة آن را به ممالك و كشورهاي اسلامي توسعه دادند و با بوق و كرنا آن را تبليغ نمودند.
از ديدگاه قرآن نيز اين گفتار مغرضانه در طول تاريخ و از تاريخ نهضت انبيا بر عليه جباران مطرح بوده است و مردم سادهلوح نيز در اثر تبليغات مكرآميز اين طاغوتيان سلطهجو تحت تأثير قرار گرفتهاند، و در جهان معاصر نيز با ظواهر فريبندة عصر تمدن و علم براي مبارزه با تنها دين زندة جهان- كه داراي برنامه وقوانين و احكام و نظام جامع در تمام شئون زندگي فردي و اجتماعي است- انواع ترفندها را برده و ميبرند تا بدين وسيله با محدود كردن نفوذ اسلام و تبليغ براي فرهنگ فاسد خود به سلطهجويي و استثمار و چپاول منابع و ثروت مسلمانان و زدودن فرهنگ اسلامي از زندگي آنان ادامه دهند، و البته تا حدودي هم موفقيت ظاهري يافتهاند.
قرآن كريم در سورة هود- كه بيشتر از قيام و دعوت پيامبران سخن گفته- دربارة حضرت شعيب چنين ميفرمايد: « و ما به سوي اهل مَدْيَنْ برادرشان شعيب را به رسالت فرستاديم، آن رسول گفت: اي قوم، خداي يكتا را – كه جز او خدايي نيست – بپرستيد و در كيل و وزن كمفروشي نكنيد، من خير شما را در آن ميبينم (كه با همه عدل و انصاف كنيد) و ( اگر ظلم كنيد) من بيم دارم كه عذاب سخت شما را فرا گيرد. قوم به مسخره گفتند: اي شعيب آيا اين نماز تو را مأمور ميكند( كه دعوي رسالت كرده) ما را از پرستش خدايان پدران ما و از تصرف در اموال به دلخواه خودمان منع كني؟31
اينان يا درك نميكردند و يا نميخواستند بفهمند كه نماز از مقتضيات عقيده و ايمان است، و فقط بخشي از صورتها و مظاهر عبوديت است؛ و نيز عقيده به الوهيت خداوند به جز توحيد او و نفي خدايان دروغين نيست، و نيز عقيده و ايمان به خدا و توحيد او بيگانه از عبادت و اطاعت آيين او در همةشئون و مسائل زندگي نيست. ايمان و عقيده به خدا بدون پيروي از مقررات او بيثمر است، ايمان از نماز و نماز از آيين ادارة امور زندگي جدا نيست، ولي آنان براي خود حق آزادي در عمل به سنتهاي قومي، و آزادي در شئون مالي و اقتصادي و حقوقي قائل بوده و نماز و ساير عبادات را از اين مسائل جدا ميپنداشتهاند. اين همان سخني است كه هزاران سال پيش – به قول متمدنان امروز- آنان كه تمدن و ترقي نداشتهاند و محكوم به وحشيت بودهاند سر دادهاند و امروز هم همان انديشه را مدعيان پيشرفت علم و فرهنگ د رجهان تمدن تكرار و ترويج مينمايند و در كشورهاي اسلامي و به دست مزدورانشان و با بوقهاي تبليغاتي گسترده و به منظور نفوذ فرهنگ و سياست يغماگري خود، به خورد سادهلوحان فريب خورده ( همانند قوم شعيب ) ميدهند. آري، شيوة طاغوت و طاغوتيان و مدعيان ربوبيت و يغماگران و اياديشان در تمام اعصار و در طول تاريخ بشريت چنين بوده و هست. آنگاه كه نداي مناديان الهي قدرت سلطه جويانه آنها را تهديد ميكرد، رسولاني كه انسانها را به يك خداي واحد و نظام واحد دعوت ميكردند و تمام افراد بشر را در صف واحد و در جهت يك هدف، تا بدون هرگونه برتريجويي همانند اعضاي پيكر واحد، به تعاون همگاني و اخوت و صفا ميخواندند؛ و اين جباران با پيروان فريب خوردة خود و تبليغات شوم در مقابل پيامآوران الهي صفآرايي نموده، به تهديد و ارعاب و شكنجه ميپرداختند ودر مقابل منطق و برهان انبيا سفسطهگويي ميكردند.
اكنون به قسمت ديگري از گفتار قوم شعيب گوش فرا ميدهيم. « قوم پاسخ دادند كه ما بسياري از آنچه ميگويي نميفهميم (يعني سخنانت بيمعني و بينتيجه است و ما هيچ نميپذيريم و تو در ميان ما شخص بيارزش و ناتواني) و اگر ملاحظة طايفة تو نبود سنگسارت ميكرديم كه تو را نزد ما عزت و احترامي نيست.» 32 « گروهي از قوم شعيب كه از حكم خدا سركشي كردند به پيامبر خود گفتند ما تو و پيروانت را از شهر خويش بيرون ميكنيم مگر آنكه به كيش ما برگرديد.»33
در اين گفتگو ها مسائلي بس دقيق به كار رفته كه اگر خوب مورد دقت و بررسي قرار گيرد، اين نكته روشن ميشود كه گويي يك نظام مخصوص و ديكته شده براي مبارزه با دين بر مبناي ارزشها و معيارهاي باطل و فاسد در همه اعصار رايج بوده و دست به دست هم داده و تا نسل حاضر ادامه يافته است، كه به صورت زير دستهبندي ميگردد:
1. سفسطه و هوچيگري در مقابل منطق و استدلال.(ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمّا تَقُولُ).
2. سخنان پيامآوران الهي را فاقد اهميت انگاشتن، زيرا آنان فاقد قدرت و سلطهاند. ( إنّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً ).
3. از تمام امكانات تبليغاتي براي كوبيدن حقايق و باز داشتن مردم از آگاهي و شنيدن نداي آسماني استفاده نمودن و مردم را در انحراف و فساد نگاه داشتن. (وَيَقْعُدُونَ في كُلِّ صِراطٍ يُوعِدُونَ).