فاتحان خرمشهر/ قسمت چهاردهم
در قسمت چهاردهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: حمید آقا هم بلافاصله قمقمه را از دست برادر روحانی گرفت و به عراقی داد. او هم گرفت چند جرعه خودش خورد و چند جرعه هم دوستش. آب قمقمه تمام شد. آب را که خوردند تازه فهمیدند ما چه ایثاری کرده ایم. برادر روحانی هم تفهیم کرد که ما خودمان تشنه بودیم ولی آب را نخوردیم و به شما دادیم. انگار فهمیدند که طرف حسابشان چه کسانی هستند.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۰
فاتحان خرمشهر/ قسمت سیزدهم
در قسمت سیزدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: همانطور که راه می رفتیم به خاکریز عراقیها که در امتداد اروند زده شده بود نگاه می کردم که یکدفعه ستونی از نیروهای دشمن را از دور دیدم که از خاکریز رد شدند. سریع به حمید آقا گفتم، گفت: برو ببین چه خبر است؟ بدو رفتم و نگاه کردم؛ حدود بیست یا بیست و پنج نفر از نیروهای عراقی در یک ستون تند و تیز میرفتند که به خیال خودشان ما را دور زده و از پشت سر حمله کنند.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۹
فاتحان خرمشهر/ قسمت دوازدهم
در قسمت دوازدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: رفتیم داخل ساختمان و دیدیم آنجا مقر فرماندهی عراقیها در خرمشهر است و حالا هم جلسه داشتند که ما کاسه کوزه شأن را به هم ریختیم. به ساعت نگاه کردم هفت و نیم صبح بود. در و دیوار ساختمان پر از نقشههای نظامی بود. به قدری اسناد و مدارک بود که آدم واقعاً توش گم میشد. چندتایی را با خودم برداشتم. کریم بیات با حمید آقا باکری تماس گرفته و گفت: مقر فرماندهی دشمن در خرمشهر را تصرف کردیم.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۸
فاتحان خرمشهر/ قسمت یازدهم
در قسمت یازدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: توکل بر خدا کرده و ماشه را کشیدم. اسلحه صدای چکی داد و گلولهای شلیک نشد! دلم هری ریخت پایین. عرق سرد سر و صورتم را پوشاند. یک لحظه همه چیز را تمام شده دیدم. خداحافظ زندگی! خداحافظ جنگ! من هم این گونه شهید شدم!
کد خبر: ۵۷۱۷۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۷
خاطرهای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»
خواهر شهید تعریف میکند: به شهید گفتم این حرف را نزن، بجنگ و دفاع کن ولی حرف از جدایی نزن. شهید گفت: «این حرف درست نیست و با عقیده و ایده من منافات دارد. بعد از ما کار زینبی کنید و هیچگاه امام را تنها نگذارید، زندگی زیباست اما شهادت زیباتر است. دوست دارم مانند حضرت ابوالفضل(ع) به شهادت برسم.»
کد خبر: ۵۷۱۷۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۷
خواهر شهید «سیدقاسم حسینی بائی» میگوید: یک روز به مادر گفت: میخواهم همراه پدر به کاشی کاری بروم شما بیا آن جا به آخوند محل امضا بده و مادر همراهش رفت و او زودتر رفت و آن جا سفارش کرد و آقایی از من پرسید برای چه کاری آمدهای؟ مادرم گفت آمدم رضایت دهم پسرم با پدرش به سرکار رود. آن فرد خندید و گفت: باشد آن جا را امضاء کن.
کد خبر: ۵۷۱۷۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۷
برادر شهید «حسین اصغرنژاد» میگوید: «از نظر اخلاقی خیلی عالی بود و همیشه در کارهای خانه به مادرمان کمک میکرد. نمازش را بسیار زیبا و سروقت میخواند.»
کد خبر: ۵۷۱۶۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۶
پدر شهید «شیروان بزرگی پریجا» میگوید: رضایت نامه اش را به عنوان این که نامهای از مدرسه است از من امضا گرفت و از این طریق به جبهه رفت.
کد خبر: ۵۷۱۶۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۶
خاطرهای از شهید «عباس شریفی»
خواهر شهید تعریف میکند: شهید از من پرسید تو مشغول به چه کاری هستی و من در جوابش گفتم من هم زندگی همیشگی خودم را دارم و حالم خوب است. شهید در آخر به من گفت: «سعی کنید زیاد به دنیا وابسته نشوید تا در آخرت راحت و آسوده باشید...»
کد خبر: ۵۷۱۶۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۶
برادر شهید «سیدخیرالله اسدی امرئی» میگوید: علاقه شدیدی به تلاوت قرآن داشت در همان کودکی با کلام خدا انس گرفته بود. نسبت به انجام واجبات و ترک محرمات بسیار پایبند بود.
کد خبر: ۵۷۱۶۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۴
فاتحان خرمشهر/ قسمت دهم
در قسمت دهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: عراقیها جلوتر آمده و شدید درگیر بودیم. فشار زیادی روی ما بود. به قدری به هم نزدیک شده بودیم که این طرف خاکریز ما بودیم و آن طرف خاکریز عراقیها. به هم دیگه نارنجک پرتاب می کردیم. عراقیها که سمت ما نارنجک میانداختند، سریع نارنجکها را می قاپیدیم و به خودشان بر میگرداندیم.
کد خبر: ۵۷۱۵۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۳
قسمت سوم خاطرات شهید «مسعود شحنه»
همرزم شهید «مسعود شحنه» نقل میکند: «بین دو خطبه نماز جمعه، امام جمعه وقت، آقای اختری از پدر شهیدی خواستند تا برای سخنرانی بروند. آقای شحنه بلند شد و پشت تریبون رفت. بعد از قدری صحبت گفت: مجید و مسعود بچههای من نبودن، امانتی بودن و من امانت رو به خدا دادم.»
کد خبر: ۵۷۱۵۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۳
خاطرهای از شهید «فرید کارگزار»
پدر شهید تعریف میکند: فرید عشق و علاقه زیادی به پرواز داشت و بزرگترین آرزویش این بود که خلبان جنگی شود. میگفت: «اگر خلبان جنگی شوم، تمام بعثیهای عراقی را میکشم که اینقدر روی سر مردم بمب نریزند...»
کد خبر: ۵۷۱۴۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۲
خاطرهای از شهید «سید فخرالدین قتالی»
پدر شهید تعریف میکند: «داخل فرودگاه دبی برای دیدن خانوادهام لحظه شماری میکردم، به خصوص برای دیدن فخرالدین عزیزم، چون خیلی کوچک بود و نیاز به مراقبت بیشتری داشت و خودم دبی بودم و کنارشان حضور نداشتم...»
کد خبر: ۵۷۱۴۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۲
خاطرهای از شهید «سید محمد قتالی»
پدر شهید تعریف میکند: با توجه به اینکه ما خانوادهای مذهبی بودیم، محمد را از 6 سالگی به مسجد میبردم. خیلی دوست داشت مثل خودم پیشنماز شود و همیشه میگفت: «وقتی بزرگ شدم دوست دارم پیشنماز شوم...»
کد خبر: ۵۷۱۴۶۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۲
فاتحان خرمشهر/ قسمت نهم
در قسمت نهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) میخوانیم: از خاکریز سر خوردیم پایین. بقیه نیروها هم پشت سر ما آمدند. تعجب مان صد برابر شد. تا چشم کار می کرد جنازه بود. نمی دانستم چه بگویم؛ یعنی این همه عراقی را ما کشته ایم؟ ولی ما که تیراندازی درست و حسابی روی اینها نداشتیم. آتش توپخانه هم نبود چون خیلی نزدیک هم بودیم و همه چیز را خوب می دیدیم. از تعجب دهانمان باز مانده بود.
کد خبر: ۵۷۱۴۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۳
فاتحان خرمشهر/ قسمت هشتم
در قسمت هشتم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می خوانیم: تیربارها بدجوری شلیک میکردند و رگبار گلوله اجازه تکون خوردن نمیداد. دیدم اگر دست روی دست بگذاریم تا صبح یک نفر از ما را زنده نمیگذارند. با چند نفر از بچهها در امتداد خاکریز حدود صد متری جلو رفته و از یک بریدگی خاکریز را دور زده و از پشت سر تیربارها درآمدیم. درست پشت سرشان بودیم اما هنوز متوجه ما نشده و یکسره تیراندازی میکردند.
کد خبر: ۵۷۱۴۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۲
شهید «نعمت اله کاظمی» از شهدای سرباز استان ایلام است که پس از مجاهدت خالصانه در یازدهمین روز از تیر ماه سال ۱۳۶۴ در منطقه عملیاتی کردستان به درجه رفیع شهادت نایل آمد. در ادامه تصاویری از این شهید والامقام منتشر میشود.
کد خبر: ۵۷۱۴۰۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۱
خاطرهای از شهید «سلیمان زمانی»
نامادری شهید تعریف میکند: «در سن 9 سالگی نماز میخواند و در نمازهای جماعت شرکت میکرد. شهید به خاطر علاقهای که به جبهه رفتن داشت عضو بسیج شد تا بتواند به جامعه خدمت کند و...»
کد خبر: ۵۷۱۳۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۱
زندگینامه و خاطرهای از شهید «منصور خداکریمی»
فرزند شهید تعریف میکند: «در میان فامیل به خوش رویی زبانزد بود. وقتی از سرکار میآمد اگر خسته هم بود به ما نمیگفت که خسته است. همیشه میخندید و به من سفارش میکرد که حجابم را رعایت کنم و نماز اول وقت بخوانم و...»
کد خبر: ۵۷۱۳۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۱