نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
زندگینامه و خاطرات شهید «سید عبدالحسین عمرانی»
کتاب «معلم آسمانی» به اهتمام «بهزاد پودات» گردآوری و تالیف شده است که به صورت زندگینامه و خاطرات ی از شهید «سید عبدالحسین عمرانی» توسط نشرشاهد منتشرشده است.
کد خبر: ۵۷۶۳۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۳

به مناسبت بزرگداشت هفته دفاع مقدس؛
به مناسبت سالروز بزرگداشت هفته دفاع مقدس، فیلم سینمایی «قلب رقه» در قزوین پخش می‌شود.
کد خبر: ۵۷۶۲۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۱

خاطرات شهید دانش آموز؛
یک روز صبح برادر شهیدم همراه معاون دسته برای تحویل صندوق میوه ها برای رزمندگان رفتند در راه برگشت و انتقال صندوق ها میوه ها شاهد شهادت او شدم...»در ادامه خبر تمام کامل این خاطره دلنشین اما غمیگن از بردار شهید «عادل حاوی زاده» بخوانید.
کد خبر: ۵۷۶۲۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۱

خاطرات شفاهی والدین شهدا در هفته دفاع مقدس و بازگشایی مدارس
شهید «عیسی سیاهی» از شهدای دانش آموز جنگ تحمیلی است که عشق به دفاع از وطن باعث شد وی کلاس درس را رها کرده و به عنوان بسیجی راهی جبهه شود. مادر گرانقدر شهید می‌گوید: پسرم «عیسی» همیشه با صدای بلند در مدرسه قرآن تلاوت می‌کرد و مداحی می‌کرد. در ادامه مصاحبه انجام شده با مادر گرانقدر این دانش آموز شهید منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۷۶۲۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۱

مادر گرانقدر شهید دانش آموز «علی دوستان نژاد» می‌گوید: ساعت ۱۰ صبح بود که علی کتاب هایش را آورد خانه و گفت مادر مدرسه ما ۱۵ دانش‌آموز دارد که همگی با هم تصمیم گرفتیم جهت دفاع از خاک وطن در لباس بسیجی راهی جبهه شویم. از میان آن‌ها تنها «علی» شهید شد. در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۷۶۲۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۱

شهید «علیراست پیرحیاتی» یکم خرداد ۱۳۳۱، در شهرستان خرم آباد چشم به جهان گشود. پدرش برانازار، کشاورز بود و مادرش شاهپرور نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. ازدواج کرد و صاحب چهار پسر و پنج دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. دوم خرداد ۱۳۶۵، در حاج-عمران عراق به شهادت رسید. پیکرش مدت ها در منطقه برجا ماند و پس از تفحص دوازدهم مرداد ۱۳۷۹، در زادگاهش به خاک سپردند. در ادامه تصاویری از این شهید والامقام را می بینید:
کد خبر: ۵۷۶۲۱۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۳۱

قسمت دوم خاطرات شهید «عبدالحمید نصیری»
هم‌رزم شهید «عبدالحمید نصیری» نقل می‌کند: «زخم پایش عمیق بود. سرم را نزدیک صورتش بردم. آهسته پرسیدم: «چطور هستی؟ می‌تونی مقاومت کنی؟ عبدالحمید با وجود درد زخم آرپی‌جی روی پا و پشت داشت، اذان می‌گفت. لحن زیبا و صوت دلنشین الله‌اکبرش وجودم را آرام کرد.»
کد خبر: ۵۷۶۱۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۹

برگی از خاطرات؛
«همهمه‌ای از کوچه شنیدم و متعاقب آن صدای زنگ خانه برخاست. همسایه‌ها بودند و هر کدام ظرف شکلات یا جعبه شیرینی در دست داشتند. آن‌ها شیرینی‌های خانگی که خودپخته بودند را می‌خواستند برای رزمنده‌ها بفرستند ...» ادامه این خاطره از زبان «مریم قزوینی» یکی از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۶۰۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۹

«با یقین تمام می‌گویم که با تمام وجود مرگ را انتخاب کرده‌ام و بدون کوچک‌ترین واهمه و ترسی به استقبال مرگ می‌روم، دیگر دودل نیستم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۶۰۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸

برگی از خاطرات؛
«مین‌ها یکی پس ‌از دیگری منفجر می‌شدند و هر لحظه ممکن بود آن پیرزن کشته شود، پیرزن در کنار حجم زیادی از آتش مین‌ها نشسته و قادر به حرکت نبود در این حین آقای سعید مقدم یکدفعه از سنگر بیرون رفت و در شرایطی که هیچ‌کس جرئت سر بر آوردن از سنگرش را نداشت دوید و آن پیرزن را به آغوش گرفت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس «علی صادقی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۶۰۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸

«حاج‌احمد غسال مثل یک پدر که بچه‌اش را بغل بگیرد، شهدا را می‌شست و غسل می‌داد. آن‌ها که در معرکه شهید نشده بودند، غسل داشتند. می‌نشست زیر ناخن‌های دست‌وپای شهدا را با سوزن تمیز می‌کرد و پاشنه‌هایشان را سنگ می‌کشید! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «غلامحسن حدادزادگان» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۶۰۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸

کتاب «حرفی برای گفتن ندارم»؛ به قلم ابوالفضل عالمی، خاطرات شهربانو شاهد از زندگی با دو شهید و یک جانباز دفاع مقدس است.
کد خبر: ۵۷۵۹۸۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸

فرزند شهید «حسینعلی قوسی» نقل می‌کند: «قبل از رفتن دست من را گرفت، داخل راهرو برد و گفت: اصغرجان! این‌بار که من برم شهید می‌شم و دیگه برنمی‌گردم! باید مثل یک مرد سرپرست خانواده بشی! ازت می‌خوام وصیت‌نامه من رو در فردوس‌رضا برای مردم بخوانی و به اون عمل کنی!»
کد خبر: ۵۷۵۹۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸

قسمت نخست خاطرات شهید «عبدالحمید نصیری»
برادر شهید «عبدالحمید نصیری» نقل می‌کند: «عزیز دردانه مادر بود. از تصمیمش برایمان حرف زد. خنده‌مان گرفت. یک کمی هم جا خوردیم. گفتم: عبدالحمید! تو نمی‌گذاری مامان تنهایی بره مسافرت. حالا خودت داری می‌ری جبهه؟»
کد خبر: ۵۷۵۹۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸

قسمت دوم خاطرات شهید «سید محمد میرکمالی»
پدر شهید «سید محمد میرکمالی» نقل می‌کند: «وقتی فهمیدم روز عید قربان شهید شده، دست‌هایم را بالا بردم و گفتم: خدا رو شکر! چه قربونی‌ای بهتر از بچه آدم! ان‌شاءالله که خدا قبول کند!»
کد خبر: ۵۷۵۹۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸

خاطره شهید فضل‌اله عباسی «1»
شهید «فضل‌اله عباسی» در نامه‌ای به خانواده خود می‌نویسد: «ما در جبهه به شماها نويد مى‌دهيم كه تا آخرين قطره خون از مرز ايران و از خون شهيدان پاسدارى مى‌كنيم و پيام امام را لبيك مى‌گویيم و نمی‌گذاريم كه نيروهاى عراقى بعث كافر يك قدم به جلو بگذارد و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۵۹۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۷

خاطرات جانباز ۷۰ درصد حسن آتشگران:
«مدام بی‌هوش می‌شدم و به هوش می‌آمدم، روز سوم یا چهارم بستری در بیمارستان یزد بودم که یک اکیپ برای عیادت مجروحان آمدند، یکی از برادران گفت خوبی؟ کاری نداری؟ گفتم نه، پرستار آمد و گفت هیچ کاری نداشتی؟ گفتم نه کاری نداشتم. گفت شناختی کسانی که جویای حالت شدند، گفتم نه. گفت امام جمعه، نماینده و استاندار یزد بودند. گفتم این‌ها در تهران چه می‌کنند؟ گفت مگه اینجا تهرانه! اینجا یزد است. گفتم من در یزد هستم. گفت بله ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی جانباز ۷۰ درصد «حسن آتشگران» است که در آستانه هفته بزرگداشت دفاع مقدس تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۵۹۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۷

خاطرات شفاهی والدین شهدا
شهید والامقام «سید محمود اسدی» در روز شهادت حضرت زهرا به دنیا آمد و عصر شهادت حضرت زهرا (س) به شهادت رسید. مادر این شهید می‌گوید: وقتی مخالفت مرا دید گفت که من جبهه نمی‌روم و می‌مانم مثل بقیه در لباس روحانیت منبر می‌روم اما جواب حضرت زهرا (س) را خودت باید بدهی؛ مگر خون من از علی اکبر امام حسین (ع) رنگین‌تر است.
کد خبر: ۵۷۵۹۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۷

قسمت نخست خاطرات شهید «سید محمد میرکمالی»
پدر شهید «سید محمد میرکمالی» نقل می‌کند: «من وضو گرفتم و رفتم مسجد. هیچ‌کس با من نیومد. وقتی برگشتم توی سنگر، دیدم یا خدا! از بچه‌ها یکی سالم نمونده! چند نفر شهید و چند نفر مجروح شده بودند! ولی من سالم مونده بودم. همون‌جا فهمیدم که واقعاً هرکس سرنوشتی داره؛ خدا باید شهادت رو قسمت کنه.»
کد خبر: ۵۷۵۸۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۷

جانباز دفاع مقدس
«نظر امامی» جانباز ۷۰ درصد ایلامی می‌گوید: زمان جنگ دبیر آموزش و پرورش بودم همراه تعدادی از همکارانم و چند پاسدار هدایای مردمی را به کردستان بردیم، در حلبچه شیمیایی شدم اما در بمباران شهر ایلام چشم راستم از دست دادم و دیگر چشمم هم آسیب دید. در ادامه فیلم مصاحبه با این جانباز سرافراز دفاع مقدس تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۵۸۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۶