معرفی کتاب؛
این کتاب مجموعه داستان نوجوانان است که در 68 صفحه به روایتگری پنج داستان بر اساس خاطرات پنج تن از شهدای استان فارس می پردازد.
کد خبر: ۴۶۹۷۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۳۰
تب بچه ام جگرم را می سوزاند. یک روز با گریه به همسرم گفتم:«مرد! همین طور می خوای دست روی دست بگذاری و پرپر شدن بچه رو تماشا کنی؟ ببریمش یک جای دیگه...چه می دونم...» آن بار پیش دکتر دیگری بردیمش. او آب پاکی را روی دست ما ریخت و گفت:«آقای عموزاده! بچه ات دیگه خوب بشو نیست. بی خودی خودتو علاف نکن!». آنچه خواندید بخشی از خاطرات مادر شهید "داور عموزاده" است. نوید شاهد سمنان شما را به خواندن این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۶۹۷۹۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۲
آنچه میخوانید بخشی از خاطرات آزاده و جانباز 50 درصد "صفرعلی عالینژاد" با عنوان «قوطی شکر» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۶۹۷۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۳۰
صدای در که اومد، مهدیه کوچولو بدو بدو در رو باز کرد. پشت سر اون، مریم به سرعت خودشو از آشپزخانه به در رسوند، حسین آقا بود. صدایِ شادیِ مهدیه فضا رو پر کرد... در ادامه برشی از کتاب «اشک و لبخند» را می خوانید.
کد خبر: ۴۶۹۷۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۳۰
جانباز «محمد نائینی محمدی» گفت: ظهر عاشورا محشری به پا شد که نگو. خون حسینی در زگ های سپاهیان اسلام به یکباره به جوش آمد. آنان که ندای: «هل من ناصر ینصرنی» حسین زمان را شنیده و پا در میدان بلا نهاده بودند.
کد خبر: ۴۶۹۷۶۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۳۰
شهید "شاپور شهند" از شهدای ارومیه است که سال 1380 در حین درگیری با اشرار به شهادت رسید. آنچه می بینید خاطراتی است که مادر این شهید گرانقدر از فرزند شهیدش ارائه داده است.
کد خبر: ۴۶۹۷۳۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۳۰
خاطراتی پیرامون شهید «غلامحسین خزاعی»؛
غلامحسین در حالي كه به شدت مي گريست، گفت: « اين آخرين دعاي سماتي است كه ميخوانيم. ديگر زنده نميمانيم. ديگر شهيد مي شويم. بيائيد با اين دعا جواز شهادت را بگيريم.» خيلي بي تابي كرد و عاقبت مجوز شهادت را گرفت.
کد خبر: ۴۶۹۷۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۲۸
«موقع شهادت پدر سن کمی داشتم.احساس می کردم دیگر آن انتظارهای شیرین برای آمدنش تکرار نخواهد شد. دیگر موقع امتحانات کسی نیست که دلسوزانه پاسخ سوالاتم را بدهد و دیگر گوش هایم شنوای نصایحش نخواهد بود... » آنچه خواندید بخشی از خاطرات فرزند شهید "غلامحسین طاهری" است. نوید شاهد سمنان همزمان با سالگرد شهادت خاطراتی از این شهید بزرگوار را برای علاقه مندان منتشر می کند.
کد خبر: ۴۶۹۷۰۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۳۰
گفتم: آقا حجت! تعداد تانکها خیلی زیاد است، یک لبخندی زد و گفت: اشکال ندارد خودشان میروند، خدا با ماست. تو فقط مواظب نفراتشان باش... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «حجتالله صنعتکار آهنگریفرد» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۶۹۶۹۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۲۸
مادر گرانقدر شهید "سید محمدحسین تقوی" در مصاحبهای به بیان جملات خود با فرزند شهیدش پرداخت که شما را به تماشای قسمتی از فیلم این مصاحبه دعوت میکنیم.
کد خبر: ۴۶۹۶۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۲۸
در کمپ 16 عراق با مشکلات متعددی حتی در توزیع و خوردن میوه روبرو بودیم به عنوان مثال یک انار متوسط را برای ده نفر توزیع میکردند و یا یک خوشه انگور برای پنج نفر که تقسیم آن بین افراد خود مصیبت دیگری بود... ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۶۹۶۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۲۷
کتاب "پرستوهای مهاجر دانشگاه" به قلم علی دولتیان روایتی است از حماسه آفرینی جوانان سمنان که بسیاري از آنان دانشجو بوده اند و با رهاکردن واحدهاي درسی و دانشگاهی تا نقطه رهایی جبهه ها پیش رفته و از آنجا تا آسمان آبی عشق پر گشوده اند.
کد خبر: ۴۶۹۶۶۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۲۷
برادر شهید "عفیفه " در خصوص حسین می گوید: او از لحاظ اخلاقی تفاوت خاصی با اعضاء دیگر خانواده داشت. بسیار شوخ طبع بود و با چهره جذاب و زبان شیرینی که داشت همه را جذب خود می کرد.حافظ قرآن بود و استعداد خوبی در حفظ قرآن داشت . او شهیدی قرآنی بود که الهی زندگی کرد و عاشقانه شهید شد.
کد خبر: ۴۶۹۶۶۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۲۷
کتاب «آخرین وداع»، حدیث بیقراری 72 مادر شهید است، مادرانی که همراه با اشک و آه از آخرین بدرقه فرزندان دلبندشان گفتند و در دو هزار نسخه منتشر شده است.
کد خبر: ۴۶۹۶۴۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۲۶
گفتم: حاج داداش! آقاجون 18 هزار تومان به من دادند تا شما خانه بخرید، سید علیاکبر همین که این حرف را شنید ذوق کرد و انگار داشت از خوشحالی بال در میآورد... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواهر شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۶۹۶۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۲۶
بابا گفت:«آخه پسرم! درسته هیکلت درشته و قدت بلنده، اما سنت چی؟ سنت برای رفتن به جبهه قانونیه؟» رضا گفت:«باباجون! مگه دشمن با کوچیک و بزرگ ما کار داره؟ او با همه ی ما می جنگه و ما هم با همه ی داشته هامون باید باهاش بجنگیم...» نوید شاهد سمنان شما را به خواندن خاطراتی از شهید "رضا سرهنگی" دعوت می کند.
کد خبر: ۴۶۹۶۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۲۶
مادر شهید "حبیب الله سیاح " می گوید : چون حبيب نتوانسته بود به جبهه برود هميشه حسرت مي خورد و ناراحت بود که چرا نتوانسته به جبهه برود او می گفت مادر من باید به جامعه خدمت کنم و تا من هستم از هیچ چیزی نترس .
کد خبر: ۴۶۹۶۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۲۶
همرزم شهید عقیل عرش نشین می گوید: چادرش باز بود و گرد و غبار همه جا را گرفته بود، گفتم: چه بی سلیقه ای، گفت: شاید در جایی بمیرم که حتی جنازه ام به دست نیاید، می خواهم از اکنون تمرین شهادت کنم.
کد خبر: ۴۶۹۵۸۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۲۷
مادر شهید "محمدرحیم صحراکارنیان" میگوید: هنگام بدرقه فرزندم گفتم: رحیم جان نمیدانم چرا این قدر توی دلم آشوب است و نگرانم. او خندید و دستش را دور گردنم انداخت و گفت... ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۶۹۵۵۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۲۵
قسمت دوم خاطرات شهید «سعیدرضا عربی»
همرزم شهید «سعیدرضا عربی» نقل میکند: «در سختترین شرایط جبهه، نماز شب را ترک نمیکرد.»
کد خبر: ۴۶۹۵۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۲۵