کمی با شال ور رفتم که بازش کنم ولی اصلا اجازه این کار را نداد. با ۲، ۳ تا از بچهها آمدیم به قصد اینکه شال را از گردنش باز کنیم و علت ماجرا را بفهمیم. اکبر که از ماجرا با خبر شد، جلو آمد و ... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «اکبر آذربایجانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۶۹۷۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۱
آخرین عکسش را به من نشان داد و گفت: مادر این عکس را نگاه کن بعد از شهادتم این عکس را سر مزارم بگذارید. گفتم: پسرم... ادامه این خاطره از مادر شهید «احمد قلیچی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۶۹۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۰
همرزم شهید "شیرعلی جامی" روایت می کند: « روزی که شیرعلی به شهادت رسید هرچقدر از او خواستم همراه من به خط مقدم نیاید فایده ای نداشت و برای آمدن مدام اصرار می کرد. او در حالی به شهادت رسید که تنها دو روز از رسمی شدنش در سپاه می گذشت.»
کد خبر: ۴۷۶۸۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۰
سید محمد در مراسم ازدواجش وقت اذان ظهر برای نماز جماعت ایستاد و بقیه مهمانها هم پشت سرش مشغول خواندن نماز شدند در حالی که بعضی از میهمانها تعجب میکردند و میگفتند... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات مادر شهید«سیدمحمد میرکمالی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۶۸۴۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۹
مادر شهید منصوریان نقل می کند:«شبی که پسرم را تشییع کرده بودیم او به خوابم آمد و از من خواست به آن دو خانمی که در تشییع جنازه اش گفته بودند تابوت چون جوان است حرکت نمی کند بگو؛ علی اصغر در جوانی دل از دنیا برید.»
کد خبر: ۴۷۶۸۰۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۹
شهيد «محمد علی حاجیلو» در خاطراتی که در جبهه حضور داشته است، روایتی را از امدادهای غیبی که در حساس ترین شرایط برای آنها رخ می دهید روایت می کند.
کد خبر: ۴۷۶۷۹۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۸
پدر شهید لکزایی، نقل می کند: « حمزه آخرین بار که به مرخصی آمد یک عکس به خواهرش داد تا بعد از شهادت اش از آن برای اعلامیه اش استفاده کنند.»
کد خبر: ۴۷۶۷۹۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۹
خاطراتی از آزاده ی شهید «محمّد عربزاده»؛
از طریق رادیو مصاحبه هایی را می شنیدم که در آنها افرادی به اسم اسیر، به جمهوری اسلامی اهانت می کردند. با خود می گفتم اینها اگر ایرانی بودند، حاضر نبودند به میهن اسلامی خود توهین کنند، تا اینکه خودم اسیر شدم و چنین مسئله ای را دیدم و باور کردم.
کد خبر: ۴۷۶۷۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۶
قبل از رفتنش به جبهه میخواستیم برایش عقد کنیم، گفتم بمان و بعد از سوم شعبان برو. گفت: مادر سوم شعبان ... ادامه این خاطره از مادر شهید «علی تاجاحمدیتبریزی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۶۷۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۶
مادر شهیدان "ناصر و مسعود خودسیانی" میگوید: نوزدهم اسفند 63 بود که تبریک عیدشان با تلگرافی به دست ما رسید که گفته بودند برای عید میآییم اصفهان. نوید شاهد اصفهان صحبتهای این مادر شهید را منتشر کرد.
کد خبر: ۴۷۶۷۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۲۹
بیشتر حقوق دریافتیاش را صرف رسیدگی به زندگی فقرا و خانوادههای مستضعف میکرد که این موضوع تا شهادتش مخفی ماند... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات دوست شهید «قدرتالله چگینی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۶۶۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۵
مادر شهید "محمدعلی دلیری" نقل می کند: «پسرم و دوستانش سه روز بدون آب و غذا در محاصره عراقی ها قرار گرفته بوند. درست در لحظاتی که از شدت تشنگی نفس های آخر را می کشیدند، باران الهی شروع به باریدن کرد و آنها نجات پیدا کردند.»
کد خبر: ۴۷۶۶۵۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۵
مادر شهید "ناصر توکلی"نقل می کند:«از خدا خواستم جایگاه و منزلت پسرم را به من نشان دهد. همان شب خواب دیدم به جایی رفته ام که درآنجا دو پیرمرد نورانی نیز حضور دارند. گفتند:دنبال چی می گردی؟ گفتم:دنبال بچه ام می گردم و پسرم را گم کرده ام. آنها گفتند:دنبال ما بیا! با ایشان رفتم. جنازه پسرم را داخل چیزی شبیه طلا پیچیدند.من و دخترم جنازه را بلند کردیم و پرسیدیم:«کجا ببریم؟». گفتند:«ریکان.» پیش پسر عمه اش که شهید شده بود. جنازه را سینه زنان به ریکان بردیم...» نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه ادامه این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۶۶۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۵
گفتم: داداش! میخوای بری؟ لااقل عید بیا تا همه دور هم باشیم. گفت: انشاءالله ... قول میدم عید اینجا باشم. بنا به قولی که داده بود، عید ... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «حجتالله صنعتکار آهنگریفرد» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۶۶۲۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۴
خاطراتی از شهید «محمدرضا کاظمی زاده»:
از کوچک ترین فرصتی استفاده می کرد که بچّه ها را تشویق کند برای جبهه رفتن. می آمد توی جمع و خطاب به یک نفر می گفت: «تو چرا اینجا نشستی؟ مگه نمیدونی سپاه محمّد داره میره جبهه؟ »
کد خبر: ۴۷۶۶۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۴
سال نو و عید نوروز بود که پدرم به ابوالفضل گفت: چرا با ما برای عید دیدنی اقوام نمیآیی؟ گفت: پدر، ما عید نداریم، عید واقعی ما، وقتی است که... ادامه این خاطره از خواهر شهید «ابوالفضل خوئینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۶۵۷۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۳
پنج یا شش روز به عید سال ۱۳۶۱ مانده بود، ساعت ده شب شهید بابایی به منزل ما آمد و مقداری طلا که شامل یک سینهریز و تعدادی دستبند بود به من داد و گفت: فردا به پول نیاز دارم... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم خلبان سرلشکر شهید «عباس بابایی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۶۵۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۲
مادر شهید فرزانه مهترکلاته، نقل می کند؛ «حسن در آخرین دیدار نزد من آمد و گفت: مادر جان پیشانی ام را ببوس چون من می دانم با اصابت تیر به پیشانی ام به شهادت می رسم.»
کد خبر: ۴۷۶۵۲۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۶
شنیده هایی از شهید"بشیر باقری"
همرزم شهید"بشیر باقری" نقل می کند: «خمپاره درست جايي منفجرشده بود كه او ايستاده بود. خواستيم از سنگر بيرون برويم كه بشير، خاك آلود و نا متعادل به سمت ما آمد.ترکش نخورده بود اما حال خوبی هم نداشت.بند اسلحه اش پاره شده بود و آن را دنبال خود می کشید.وارد سنگر ما که شد گفت:ديديد؟ به خدا خمپاره بين پاهام منفجرشد.به هوا بلندم كرد و به زمينم زد ولي تركش نخوردم.در همان موقع يك مرتبه دوشكاي عراقي شليك كرد.بشير قد راست کرد رو به عراقي ها ايستاد و فرياد زد:مگه نمي بينيد بشير اينجاست؟ با چه جراتي تيراندازي مي كنید...» نوید شاهد سمنان به مناسبت ولادت شهید"بشیر باقری" فرمانده گروهان کربلا خاطره ای از ایشان را برای علاقمندان منتشر می کند.
کد خبر: ۴۷۶۵۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۶
خاطراتی پیرامون شهید «محمدتقی ابوسعیدی»:
محمد تقی با سر و روی خونی آمد توی ماشین. هر چند کتک خورده بود، اما خیلی خوشحال بود وسعی می کرد خوشحالی اش را در دفاع از امام نشان بدهد. خون صورتش را پاک می کرد و با لبخند می گفت: «نباید گذاشت حتی کوچک ترین بي ادبي ای به امام بشه.»
کد خبر: ۴۷۶۵۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۱