مادر شهید دانشجو "سعید آرام" روایت میکند؛
نوید شاهد - «گفت مادر جان، بدرقه تا پلههای خانه کافی است دیگر جلوی درب منزل نیایید. وقتی علت را پرسیدم، سعید گفت دوستم، پشت در خانه منتظر من است، از آنجایی که ایشان مادر ندارد ممکن است با دیدن شما که مرا بدرقه میکنید ناراحت و دلش برای مادرش تنگ شود ...» این خاطره از زبان مادر شهید دانشجو "سعید آرام" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۳۹۶۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۱۵
نوید شاهد - بلند شد، نشست و گفت: «بابابزرگ! نخواستم جواب شما رو بدم یعنی جوابی ندارم که بدم. همه باید بریم، دیر یا زود. پس چه بهتر توی راه جبهه و شهید شدن بریم!» نوید شاهد سمنان به مناسبت روز دانشجو، شما را به مطالعه خاطرات این شهید گرانقدر دعوت میکند.
کد خبر: ۴۹۳۹۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۱۵
نوید شاهد - «ناگهان با صدای گریه مردانه از خواب پریدم. سر در گم بودم نمیدانستم اینجا کجاست و ساعت چند است!»
کد خبر: ۴۹۳۹۵۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۱۵
خاطرات یک رزمنده کرمانشاهی؛
نوید شاهد- " امین احمدی" پیشکسوت و رزمنده دوران دفاع مقدس می گوید:«با سلاح های سبک برای یک ماموریت گشتی رفته بودیم که شش نفر از عراقی ها به کمین ما افتادندکه یکی از آنها گفت اسلحه ی کوچک شما با این رزمندگان جان بر کف، ترس و وحشت برجان ما انداخته که ما هم در جواب گفتیم: ما مجهز به سلاح ایمان هستیم و بس.»
کد خبر: ۴۹۳۹۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۱۵
روایتی کوتاه از مادر شهید " علی پرویش"؛
نوید شاهد- مادر شهید" علی پرویش" در روایتی می گوید:« علی بسیار مهربان و خوش اخلاق بود نمازش را سر وقت به جا می آورد انگار که خستگی را نمی شناخت در همه حال به کمک مردم و همسایه ها می رفت و سعی در حل مشکل آنها داشت.»
کد خبر: ۴۹۳۹۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۱۵
خاطرات یک رزمنده کرمانشاهی؛
نوید شاهد- " جهانبخش اسماعیلی" پیشکسوت و رزمنده دوران دفاع مقدس می گوید:« پانزدهم اسفند 1366 در گردان بدر دو سرباز بی سیم چی که برای تعمیرخطوط تلفن آمده بودند با ما همراه شدند حدود 700 متر از ما فاصله گرفتند که دشمن آنها را با خمپاره زد هر دوی آنها آرام بوسه ای بر خاک زدند و به سوی آسمان پرواز کردند.»
کد خبر: ۴۹۳۹۳۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۱۵
در روایت خاطرات شهید دانشجو "سیدمصطفی احمدی" عنوان میشود:
نوید شاهد - شهید دانشجو "سیدمصطفی احمدی" از شهدای دوران دفاع مقدس است. مادر این شهید در روایت خاطرات فرزندش بابیان اینکه میکند: «پسر باغيرتي بود. بهشدت احساس مسئوليت ميكرد. مردم برايش خیلی اهميت داشتند.»
کد خبر: ۴۹۳۹۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۱۴
نوید شاهد - «هر وقت برنامه رفتن به کوه داشتیم، ابوالفضل هم با ما همراه میشد. آن وقتها جوانان زیادی برای خودسازی به کوه میرفتند ...» ادامه این خاطره از شهید "ابوالفضل خوئینی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۳۸۶۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۱۳
نوید شاهد - «من در مسیر راه با یک نفر با لباس بسیجی برخورد کردم و او را سوار کردم، بعد از صحبتهایی که با او کردم به او مشکوک شدم و با سرعت او را به جلوی مسجد جامع آوردم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحیلوشانی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۳۸۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۱۲
نوید شاهد – همرزمان مدافع حرم شهید «الیاس چگینی» به بیان خاطره لحظه شهادت این شهید بزرگوار میپردازند که در ادامه از شما دعوت میکنیم نظارهگر فیلم این خاطره باشید.
کد خبر: ۴۹۳۷۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۱۱
نوید شاهد - «حمید دوربین را که دید، گفت: حسین! این غنیمت جنگی خیلی به کار نیروهای اطلاعات – عملیات و دیدهبانها میخورد ... بیا کمک کن دو نفری با تمام ملحقاتش جمع کنیم و به عقب ببریم ...» ادامه این خاطره از همرزم شهید "حمید قزوینی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۳۷۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۱۱
نوید شاهد - «ناصر که از جبهه اومد مرخصی، بهش شرط پدر دختر رو گفتیم، جواب داد: من یه نخ لباس سپاه رو به صد تا از این دخترا نمیدم! ...» ادامه این خاطره از سردار گمنام دانشجوی شهید "سید ناصر سیاهپوش" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۳۶۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۱۰
نوید شاهد - برادر شهید "مجید اخلاقی" نقل میکند: «هیچ وقت شبها در خانه نماز نمیخواند. میرفت مسجد مهدیه و به جماعت میخواند. مدام در نماز جمعه نیز شرکت میکرد. با آن سن کمش ضمن احترام به والدین، اصرار داشت به آنچه که عقیدهاش بود ...» نوید شاهد سمنان در سالگرد ولادت، شما را به مطالعه خاطرات این شهید گرانقدر دعوت میکند.
کد خبر: ۴۹۳۶۳۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۱۰
نوید شاهد - «حق شهر رفتن نداشتیم. بچهها از ریخت و قیافه درآمده بودند. یک روز به واحد ادوات رفتم دیدم، دوست خوبم آقابهرام نصیری با یک قیچی پشمچینی کهنه در حال اصلاح سر یک رزمنده است ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحیلوشانی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۳۵۴۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۰۹
نوید شاهد - برادر شهید "حسینعلی اکبرزاده" نقل میکند: «خیلی دلش میخواست وضع روستا بهتر شود. آرزو داشت آب شیرین به روستا بیآید و جادههای بهتری ساختهشود. در این راهها همیشه اولین داوطلب بود. برای جادهسازی در روستا، کمکهای مردم را جمع میکرد ...» نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت، شما را به مطالعه خاطرات این شهید گرانقدر دعوت میکند.
کد خبر: ۴۹۳۴۹۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۰۹
نوید شاهد - «بعد از پاکسازی سردشت، محل استقرارشان در مسجد بود. با ناپدیدشدن یکی از اعضا معلوم شد که مقر لو رفته است. شبانه به آنها حمله کردند. خیلی وقت بود دنبال حسن بودند ...» نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت شهید "محمدحسن آذری"، توجه شما را خاطراتی از این شهید گرانقدر جلب میکند.
کد خبر: ۴۹۳۴۵۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۰۸
نوید شاهد - «یکی از سربازان عراقی آمد و به ابوترابی گفت اینجا چه کار میکنی؟ آقای ابوترابی هم گفت صورتم را تیغ زدم. سرباز عراقی هم که انگار از جایی دل پری داشت با مشت محکم کوبید به سینه ایشان، یعنی درست جایی که آقای ابوترابی تیغ را گذاشته بود ...» ادامه این خاطره از زبان همبند سید آزادگان، شهید حجتالاسلاموالمسلمین "سیدعلیاکبر ابوترابیفرد" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۳۳۴۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۰۶
خاطرات یک هفته همراهی با گروههای بسیجی؛
نوید شاهد - «مگر نمی خواستی یک هفته با بسیجیان باشی؟، الان در خوزستان سیل آمده و بیشتر خانه های مسکونی مردم و زمین های کشاورزی زیر آب رفته اند، ما می خواهیم برویم آنجا، تو هم اگر خواستی بیایی حتماً یادت باشه بیل و کلنگ همراه داشته باشی.» آنچه خواندید بخشی از خاطرات ایمان قاسمی، دانشجوی بسیجی جهادگر است.
کد خبر: ۴۹۳۲۸۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۰۵
نوید شاهد - کتاب «شیلر» کتابی در مورد خاطرات شهید «مهدی موسی زاده» که توسط نویسنده ایلامی «جواد سروری» در سال 1398 گردآوری و نوشته شده است و توسط نشر نشتیِمان به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۴۹۳۲۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۰۴
نوید شاهد - «مجروحان شیمیایی مظلوم بودند، آنها خیلی زجر میکشیدند، گاهی مجروح در ظاهر حال خوبی داشت ولی ناگهان تمام تنش تاول میزد، گویی چند دیگ آبجوش روی او ریخته باشند و گاهی هم در حین صحبت ناگهان ساکت میشدند و نگاه که میکردم میدیدم به شهادت رسیدهاند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات "محبوبه ربانیها" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۹۳۲۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۰۵