«مدرس» زنده است تا تاریخ زنده است...
به گزارش نوید شاهد، دهم آذر 1316، اگرچه آفتاب وجود بزرگمردی از تبار احیاگران سنت جهاد و بیدارگران اقالیم قبله، غریبانه به شفق نشست و غروب کرد، اما در افقی بزرگتر و بالاتر، برای همیشه درخشیدن آغازید و ظهوری ابدی را بر مطلع الشمس شهادت، رایت افراشت. «سیدحسن مدرس»، نامی است که بر بلندایش میتوان اوج حماسی آرمان آزادی، حقطلبی، دینباوری، ظلمستیزی، عدالتخواهی، وطندوستی، مبارزه با استبداد داخلی و استعمار خارجی، صراحت و شجاعت و حقگویی و تسلیم و مرعوب هیچ قدرتی نشدن و خاضعانه و خاکسارانه، مرید «مردم» و مطیع «قانون» ماندن را تا همیشه دید و چون الگویی جاودانه تا منتهای تاریخ در برابر داشت. میراث مدرس، سنت آزادگی مومنانه و آزادیخواهی مخلصانه است بر محور بینشی اصیل، پیشرو و راهگشا از دین و پیوندی پایدار با ملیت و میهن که سرلوحه آن «بیگانهستیزی» و «هویتباوری» است. «میراث مدرس» هنوز و همچنان، نقشه راه و مسیر عزت و اقتدار مااست.
از فقه و اصول و تفسیر قرآن تا فلسفه و عرفان؛ مدرسی که «مدرس» شد!
سید حسن مدرس در سال ۱۲۷۸ قمری در قریه سرابه کچو از توابع اردستان اصفهان، در خانواده ای عالم و روحانی، زحمتکش و کشاورز زاده شد. پدر سید حسن، سید اسماعیل طباطبائی بود که در روستای «سرابه» به تبلیغات دینی و انجام امور شرعی مردم مشغول بود و جدش میرعبدالباقی از طایفه میرعابدین بود که پس از پدرش بیشترین نقش را در تعلیم او ایفا نمود و او را در مسیر علم و تقوا هدایت نمود و در ضمن وصیتنامه ای سید حسن را بر ادامه تحصیل علوم دینی تشویق و سفارش کرد. سیدحسن که در هنگام مرگ پدر، تنها 14 سال داشت برای تکمیل تلمذ علوم دینی به اصفهان عزیمت کرد و بمدت 13 سال در این شهر، محضر 30 استاد مبرز و طراز اول علمی را درک کرد. پس از اتمام تحصیل در اصفهان و تتمیم و تکمیل مدارج فقه و اصول و منطق و فلسفه و حکمت، به نجف اشرف و جوار بارگاه قدسی مولی الموحدین (ع) رهسپار شد و با تشرف به محضر آیت الله میرزای شیرازی بزرگ در مدرسه صدر ساکن و با عارف جلیل القدر و مشهور مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی همحجره گردید. پس از هفت سال اقامت در نجف و احزار مقام اجتهاد وی از جانب بزرگترین علمای شیعه در آن دیار، به اصفهان مراجعت نمود. آیت الله سید حسن مدرس در جوانی به خبرویت و مقام شایسته و رفیع در اجتهاد و افتاء نائل شد و با وجود آنکه حاضر به چاپ رساله خود نشد، در فقه و اصول، آثاری مفصل، متقن و درخشان از خود بجا نهاده است که عمق هوشمندی و موشکافی و روحیه دقیق علمی، قدرت ابداع و وسعت معلومات و وزانت و ثبوت و انسجام آراء علمی او را آشکار میسازد؛ آنچنان که مرجع معظم، مرحوم «آیت الله مرعشی نجفی»، با ستودن تالیفات و مقام فقهی ایشان، نقل کرده که از آن بزرگوار، اجازه نقل حدیث داشته است. از آن عالم بزرگ، رساله ای در فقه استدلالی به جای مانده که اگر صاحبان فن و اهل نظر آن را بررسی کنند تصدیق خواهند نمود که در صورت تکمیل، این کتاب در تراز «مکاسب» مرحوم شیخ انصاری (خاتم الفقهاء و المجتهدین) است. از کارهای مهم و درخور توجه این حکیم فرزانه، تدوین یک تفسیر جامع قرآن بود که علاوه بر جمع آوری تفاسیر خطی و چاپی، عدهای از دانشمندان را برای تحقق این مقصود به همکاری دعوت کرد و در صورتی که این طرح تفصیلی جامع بهاجرا درمیآمد، روشی بسیار دقیق، کاربردی، جذاب، عمیق، راهگشا و روشمند برای فهم کلام وحی بود. مدرس مدت ها به تدریس فلسفه پرداخت که آن را ابتدا از بزرگمردی چون میرزا جهانگیرخان اشراقی آموخته بود. او در عرفان نیز تبحر و تعمق داشت و در دوره تبعید و زندان خواف برای عده ای از مأموران قلعهای که در آن محصور بود، مثنوی معنوی تدریس میکرد. او با ورود به تهران، تدریس را در مدرسه سپهسالار- زیر ایوان ساعت- شروع کرد و آنقدر مسلط و متبحر در کار تدریس خود بود که به «مدرس» مشهور گشت.
اول تدریس، دوم، سیاست!
او در دوره اوج فعالیت و نقش آفرینی سیاسی خود نیز کار تدریس را با جدیت تمام دنبال کرد و همیشه تأکید داشت که کار اصلی من تدریس است و سیاست، کار دوم من است. در ۲۷ تیر ماه ۱۳۰۴ شمسی که عهدهدار تولیت این مدرسه شد، برای این که طلاب علوم دینی از اوقات خود استفاده بیشتری کرده و با جدیت افزونتری به کار درس و مباحثه بپردازند، برای اولین بار، طرح امتحان طلاب را بهمرحله اجرا درآورد و به منظور اداره هرچه بهتر این مدرسه، نظامنامه ای تدوین کرد و امور تحصیلی طلاب را مورد رسیدگی قرار داد و برای احیا و آبادانی روستاها و مغازه های موقوفه مدرسه زحمات زیادی را متحمل شد.
با همان «لباس کرباس» و «عصای چوبی»، «مدرس آزادگی» شد...
در اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه، پیشبینی شده بود که قوانین مصوبه مجلس شورای ملی باید زیر نظر هیأتی از علما و مجتهدان طراز اول باشد. به موجب این اصل در هر بار باید حداقل پنج نفر از مجتهدان در مجلس حضور داشته و بر قوانین مجلس ناظر باشند و مفاد آن از نظر شرعی به تأیید و امضای آنها برسد. در دوره دوم مجلس از سوی فقها و مراجع تقلید، آیت الله مدرس به عنوان مجتهد طراز اول برگزیده شد تا به همراه چهار نفر از مجتهدان دیگر به مجلس رفته، بر قوانین مصوب آن نظارت داشته باشد. وقتی که مدرس قدم به ساختمان مجلس گذاشت بعضی فکر میکردند او یک روحانی معمولی است و باور نمیکردند که این سید لاغر اندام با عصای چوبی و لباس کرباس محقرش بزودی تمام امور را به دست گرفته، در بحث و استدلال کسی حریفش نمی شود. موقعیت حساس ایران و بیکفایتی زمامداران و نفوذ کامل بیگانگان، شرایطی را بر ایران تحمیل ساخت که با استقامت و پایداری شهید مدرس، بسیاری از این شرایط تحمیلی خنثی شد. یکی از این موارد، اولتیماتوم ننگین دولت روس با همدستی دولت انگلیس بود که مدرس و «شیخ محمد خیابانی» با آن به مقابله و مخالفت برخاستند.
مرده باد رضاخان، زنده باد خودم!
اما فصل مهمتر حیات سیاسی و اجتماعی مدرس، مبارزه بیامان و خستگی ناپذیر او با قدرتیابی گام به گام دیکتاتوری است که در قالب رضاخان میرپنج،؛ با استفاده از غفلت و انفعال و جبن و تطمیع و تهدید دولتمردان و سیاستمداران داخل و با پشتوانه حمایت استعمار انگلیس، پله پله همه مناصب قدرت را از سردار سپهی تا رئیس الوزرایی و فرماندهی کل قوا و تا ساقط کردن سلطنت قاجار و نشستن بر تخت پادشاهی و پایهگذاری سلسله پهلوی، تصاحب کرد و همه رقبا و موانع ترکتازی و دستاندازی خود بر قدرت را از میان برد و حذف کرد. در این مسیر، مدرس، بیشک بزرگترین حریف و بلندترین صدای مخالفت و مقابله با «دیکتاتوری سیاه رضاخانی» بود و دیگر مخالفان این غول بی شاخ و دم و بی رقیب هم زیر سایه مدرس و شهامت و شجاعت و صراحت لحن و قاطعیت بیمانند او بودند. مرحوم مدرس بدون آن که از تشکیلات مخوف رضاخانی هراسی به دل راه دهد، با قدرت معنوی فوق العادهای مبارزه با این چهره منفور را آغاز کرد و در نطقی علیه رضاخان اظهار داشت: «در وضع کنونی، امنیت مملکت در دست کسی است که اغلب ما از دست او راضی نیستیم و باید بدون ترس و بیپرده بگویم که ما قدرت داریم او را عزل کرده و برکنارش کنیم!» رضاخان برای فریب مردم و عملی ساختن برنامه های استعمار، آرزوی موهوم جمهوری خواهی را در اندیشه مخدوش خود پرورانید و با دست عوامل بیگانه آبیاری نمود. این حرکت به ظاهر مردمی و در باطن ضداستقلال و هویت فرهنگی ایران، بنا به تصمیم انگلستان جهت تمرکز قدرت در شخص رضاخان طرح شده بود. مدرس زودتر از همه خطر این آشوب را حس کرد و با مقاومت در برابر این توطئه شوم و سازماندهی یک مخالفت عظیم و فراگیر عمومی، آن را خنثی کرد. در یکی از روزها که عوامل رضاخان به مجلس هجوم آورده و شعار زنده باد رضاخان سر میدادند، مدرس از آن بالا فریاد میزد: «مرده باد رضاخان زنده باد خودم!» و وقتی رضاخان با حالتی پرخاشگر و هتاکانه به مجلس و نزد مدرس آمد و گفت: «سید! از جان من چه میخواهی؟» مدرس با همان لحن قاطع و با حاضرجوابی خاص خود گفت: «میخواهم سر به تنت نباشد!»
به رضاخان بگویید: مدرس زنده است!...
در آغاز سلطنت رضاشاه و تشدید فضای فشار و خفقان و ارعاب و حذف همه مخالفان، وقتی حکومت به این نتیجه رسید که فریاد حق طلبی مدرس خاموششدنی نیست، تصمیم به ترور او گرفت اما ترور، نافرجام ماند و تیرهای شلیک شده، بازو و کتف مدرس را مجروح کرد و در همان حال گفت: «به رضاخان بگویید مدرس به کوری چشم تو هنوز زنده است!...»
پس آن یک رای که خودم به خودم دادم کو؟!
با فرارسیدن دوره هفتم مجلس شورای ملی در سال ۱۳۰۷، رضاخان تصمیم گرفت بههر شکلی از ورود مدرس و طرفدارانش به مجلس، جلوگیری کند و به همین دلیل انتخاباتی کاملاً فرمایشی برگزار کرد. به نحوی که حتی یک رأی به نام مدرس هم از صندوق ها بیرون نیامد. بههمین دلیل، مدرس در مجلس درس خود گفت: « اگر ۲۰ هزار نفر از مردمی که در دوره گذشته به من رأی دادند، همگی مرده باشند یا رأی نداده باشند، پس آن یک رأی را که خودم به خودم دادم چه شد؟!»
شهادت؛ آخرین و بلندترین صدای «مرد ملت»
سرتیپ درگاهی رئیس شهربانی تهران که کینه و عداوتی خاص با مدرس داشت، در پی فرصتی بود تا زهر خود را بریزد. به همین منظور در شب دوشنبه شانزدهم مهر ماه ۱۳۰۷ به همراه چند پاسبان مسلح به منزل مدرس رفته، پس از مضروب و مجروح کردن اهل خانه و زیر کتک گرفتن شهید مدرس وی را بدون عبا و عمامه دستگیر و به قلعه خواف تبعید کردند. پس از ۹ سال اسارت در قلعه خواف به دنبال اجرای نقشه رضاشاه روانه کاشمر گردید و در حوالی غروب ۲۷ رمضان که با دهم آذر 1316 مصادف بود، سه جنایتکار و خبیث به نام های جهانسوزی، خلج و مستوفیان نزد مدرس آمده و چای سمی را به اجبار به او دادند و چون دیدند از اثر سم خبری نشد، عمامه سید را در حین نماز از سرش برداشته، برگردنش انداختند و آن عالم بزرگوار را اینچنین به شهادت رساندند. مرقد این حکیم روشنبین و آزادهمرد بصیر، در شهر کاشمر، زیارتگاه عاشقان معرفت و شیفتگان حقیقت است.
یک روحانی با دست لرزان... «مدرس» بهروایت «امام»؛
«...... در واقع شهید بزرگ ما مرحوم مدرس که القاب برای او کوتاه و کوچک است، ستاره درخشانی بود بر تارک کشوری که از ظلم و جور رضاشاهی تاریک می نمود و تا کسی آن زمان را درک نکرده باشد ارزش این شخصیت عالی مقام را نمی تواند درک کند.
... مرحوم مدرس ـ رحمهالله ـ خوب، من ایشان را هم دیده بودم. این هم یکی از اشخاصی بود که در مقابل ظلم ایستاد؛ در مقابل ظلم آن مرد؛ رضاخان قلدر ایستاد و در مجلس بود. ایشان را بهعنوان طراز اول علما فرستادند به تهران، ایشان یک گاری آنجا خریده بود و اسبش را گاهی خودش میراند، تا آمد به تهران. آنجا هم یک خانه مختصری اجاره کرد و من منزل ایشان مکرر رفتم؛ خدمت ایشان ـ رضوانا... علیه ـ مکرر رسیدم. در تهران وکیل اول مدرس بود. ایشان در مقابل ظلم تنها میایستاد و صحبت میکرد و اشخاص دیگری از قبیل ملکالشعرا (بهار) و دیگران همه دنبال او بودند اما او بود که میایستاد و برخلاف ظلم، برخلاف تعدیات آن شخص، صحبت میکرد. یک اولتیماتوم در همان وقت دولت روسیه فرستاد برای ایران- چیزی را میخواستند که تقریبا اسارت ایران بود و میگفتند باید از مجلس بگذرد- همه اهل مجلس ماندند که چه بکنند؛ یک روحانی با دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان از بین ببریم خودمان را؟ رأی مخالف داد. بقیه جرأت پیدا کردند و رأی مخالف دادند و رد کردند اولتیماتوم را. آنها هم هیچ غلطی نکردند...»
انتهای گزارش/