اسارت تا شهادت «عقاب مهاجر»
نوید شاهد - «هیچ کس نمیتواند لحظههای ناراحتی طولانی شما را توصیف کند. همان ثانیههای رنج، همان شبهای طولانی، همان تنهاییها، همان دوریها و غربتها، همه آن مصیبتهایی که برای انسان در زندان دشمن وجود دارد، آن اهانتها، آن تحقیرها، آن بیخبریها، آن نگرانیها و دلهرهها، آن یاد زن و فرزند و پدر و مادر و عزیزان، آن امیدهایی که انسان میبیند، گويا به تدريج از افق دیدش کمرنگ و خاموش میشوند و خود این بزرگترین مصیبتهاست. عمل پیش خدای متعال محفوظ است.» این سطور، بخشی از بیانات رهبر معظم انقلاب پس از ۱۸ سال اسارت سرلشکر حسین لشکری در زندانهای عراق و بازگشت او به میهن است.
شهيد سرلشکر آزاده حسين لشكري در روز بيستم اسفند سال ۱۳۳۱در روستای ضیاء آباد از توابع شهرستان تاكستان استان قزوین ديده به جهان گشود. دوره تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش به پایان رساند. برای ادامه تحصیل به قزوین رفت. حسین در سال ۱۳۵۰ پس از دريافت دیپلم برای خدمت سربازی به لشکر ۷۷ خراسان پيوست، و ديري نپاييد كه با درجه گروهبان سومی در رزمایش مشترک نیروی زمینی و هوایی حضور يافت. در پي اين حضور و آشنایی با خلبانان شرکتکننده در رزمایش، شور و شوق خلباني و پرواز سراسر وجود اين جوان روستايي را فرا گرفت.
با اين وصف حسین پس از پایان دوره سربازی در آزمون دانشکده خلبانی شرکت کرد و با موفقیت به استخدام نیروی هوایی ارتش درآمد. شهید حسين لشكري در سال ۱۳۵۴ پس از گذراندن دوره آموزش پرواز در داخل كشور، برای تکمیل دوره خلبانی به آمریکا اعزام شد و پس از گذشت دو سال با درجه ستوان دومی به ایران بازگشت و به عنوان خلبان هواپیمای شکاری «اف۵» در پايگاه هوايي تبريز مشغول به خدمت شد. ولی با گسترش دامنه تجاوزگریهاي ارتش رژیم بعث عراق به پاسگاههای مرزی جنوب و غرب کشورمان، اين شهيد بزرگ برای دفاع از تماميت ارضي میهن اسلامی به پايگاه هوايي دزفول منتقل شد.
در یکی از روزهای گرم شهریور سال ۱۳۵۹ و فصل برداشت انگور در دشت ضیاءآباد قزوين، شهيدحسین لشکري سرگرم كمك به پدرش بود كه ناگهان از پایگاه هوایی دزفول تلگرام مهم و فوري به دست او رسيد كه با خواندن متن آن اطلاع يافت نيروي هوايي او را احضار كرده است. با اين وصف با همسرش در تهران تماس گرفت. جريان تلگراف را به آگاهي او رساند. در اين تلگراف تصريح شده بود که بر اثر شدت حملات عراق به مناطق مرزي جنوب و غرب کشور، پایگاه دزفول به حال آماده باش كامل درآمده است.
حسین بلافاصله به تهران بازگشت و از همسرش خواست نظر به اينكه هوای دزفول بسیار گرم است و فرزندشان علی اکبر چهار ماه سن دارد، شايسته است مدتي در تهران در كنار خانوادهاش بماند. همسرش از او خواست هرگاه اوضاع مساعد شد، آنها را به دزفول منتقل نمايد. حسین گفت: «به اميد خدا ظرف ۱۵ روز آينده به تهران بر میگردم!» اما گويا به حسین الهام شده بود كه شاید تا ساليان دراز آ نها را نبینید. به ذهن او رسید به همسرش وصيت كند. به چهره همسر جوانش كه فقط یک سال و چهار ماه از زندگی مشترکشان گذشته بود خيره شد. اما پس از توكل به خداوند قادر متعال كمي مكث كرد و گفت: «دوست دارم اگر هر زمان اتفاقی برای من افتاد، مسئله را شجاعانه تحمل کنید!»
بيدرنگ اشک از چشمان همسرش جاری شد و حسین یکبار دیگر به سراغ علی اکبر رفت و او را بوسيد و سعی کرد چهره معصوم او را برای همیشه به خاطر بسپارد!
حسين لشكري بامداد روز پنجشنبه با صدای زنگ ساعت از خواب برخاست و پس از اقامه فريضه نماز، لباس خلباني به تن كرد و به گردان پرواز رفت. او همراه سرگرد ورتوان برگه مأموریت را باز کرده و هر دو برای هماهنگی به اتاق توجیه رفتند. لشكری
پیشنهاد كرد هنگام ورود به خاک عراق در ارتفاع پایین پرواز کنند و با فاصله هدف را رد کرده و هنگام بازگشت به خاک خودمان اهداف مورد نظر را مورد حمله قرار دهند. ولی سرگرد ورتوان که فرماندهي عملیات را به عهده داشت این پیشنهاد را نپذیرفت و قرار شد در ارتفاع هشتهزار پایی و با سرعتی حدود ۹۰۰ کیلومتر در ساعت عملیات آغاز شود.
هر دو پس از توجیه لازم به اتاق تجهیزات پروازی رفتند، و خود را براي پرواز آماده كردند و لحظاتی بعد هر دو هواپیما سینه آسمان را شکافتند. قرار بود هر دو به صورت ضربدری از چپ و راست یکدیگر را رد کرده و هدفها را منهدم نمايند. لشکری زاویه مخصوص راکت را به هواپیما داد و نشان دهنده مخصوص را روی هدف تنظیم کرد. ولي ناگهان هواپیما تکان شدیدی خورد و حسين لشكري فرمان کنترل را از دست داد. نمیدانست چه بر سر هواپیما آمده است. كوشيد هواپیما را که در حال پایین آمدن بود کنترل کند.
چند لحظه بعد... به زحمت میدید که سربازان مسلح عراقی به صورت نیم دایره او را محاصره کردهاند.
شهيد حسین لشكري از روز شنبه ۲۲ شهريور که وارد پایگاه شكاري دزفول شد تا روز پنج شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۵۹ که به اسارت دشمن بعثي درآمد، جمعا ۱۲ پرواز عملياتي در مناطق مرزي بر عليه متجاوزان عراقي انجام داده بود. در آن روز قرار بود سیزدهمین پرواز را داوطلبانه انجام دهد. معمولا چنین مأموریتهای حساسی را خلبانان ردههای بالاتر مثل سرهنگ یا سرگرد هوایی انجام میدادند اما او با اصرار زياد موفق شد اجازه این ماموریت را بگیرد. شهيد لشكري در اين باره گفته است: «چون این مأموريت برای من یک غرور ملی و دینی بود که بتوانم به سهم خودم جواب دشمن را بدهم.»
شهید لشکری از آن روز، به مدت ۱۸ سال از عمرش را در اسارت رژیم بعث عراق به سر برد. درباره دلیل این اسارت طولانی از زبان امیر سرتیپ نصیرزاده میخوانیم: «شهید حسين لشكری در نیروی هوایی سمبل مقاومت، استقامت و پایداری در راه تحکیم باورهای دینی و ملی است. شهید لشکری به همه ما درس رهایی از قید و بند مادی دنیا و آزادگی و رسیدن به کمال انسانی را آموخت و در دل کارکنان نیروی هوایی جایگاه بسیار بالایی دارد. صدام قبل از ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ تک نظامی محدودي را علیه کشورمان آغاز كرد، و در آن مرحله تجاوزگريهاي هوایی متعددی را در فضای کشورمان انجام داد. سرلشكر شهید حسين لشكری برای مقابله با تجاوزگريهاي دشمن به مرزهاي خوزستان به پرواز درآمد، و در داخل مرز خودمان مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و به اسارت رژیم بعث درآمد.
صدام در نظر داشت شهید لشكری را وادار به مصاحبه و در نهایت از این طریق ایران را متجاوز قلمداد کند که با پایداری و مقاومت شهید لشكری اين توطئه ناکام ماند. لذا شهید لشكری را به مدت ۱۸ سال به عنوان سند در اسارت نگه داشت اما موفق به شکستن مقاومت او نشد. لازم به ذکر است که شهيد حسين لشكري ۱۰ سال از این ۱۸ سال را در سلول انفرادی بسر برد که تحمل آن کاری از حد تصور یک انسان بعيد میباشد...»
زندهیاد منیژه لشکری همسر با وفای ایشان، درباره آن سالها چنین توضیح دادند: « به من گفته بودند که در عرض سه چهار روزه حسين را پس میگیریم. بنابر اين جنگ نشان ميدهد كه این داستان ادامه خواهد داشت. نا امید نمیشدم. ولی کار من این شده بود که شبها از ساعت ۱۹ تا دو بامداد پای رادیو بغداد بنشينم و به صحبت اسيران گوش كنم. شاید در یکی از این مصاحبهها صدای حسين را بشنوم. البته افسران نیروی هوایی به من گفتند زمانی که حسين افتاد دیدهبانهای مرزي ما دیده بودند که چتر فرود اضطراري حسين باز شده است. ولی من خبر دقيقي از او نداشتم. چون شهید لشكری تا ۱۶ سال و نیم مفقود به شمار ميرفت، و من هیچ اطلاعی از او نداشتم. تا اینکه اسرای ثبت نام شده ما بعد از گذشت دو سه ماه نامه دادند و من برای دوستانی که ثبت نام شده بودند نامه مینوشتم و به آنها ميگفتم كه من خواهر فلانی هستم. به طور مثال براي اينكه عراقیها متوجه نشوند از اسيران ميپرسيدم حال داداش خوب است؟ یعنی از شوهر من خبر دارید؟ حالا یکی میگفت خبر دارم... ديگري ميگفت كه چند روزه او را ندیدهام. خب من از اين نامهنگاريها تا حدودي از سرنوشت حسين با خبر ميشدم. برای یک سری از خلبانهاي ثبتنام شده هم نامه نوشتم که آ نها هم دیده بودند یا ندیده بودند. برای آرام شدن دل من امیدواری میدادند که جنگ تمام میشود و ما هم بر میگردیم و خوشحال باشید و مواظب خودتان باشید. ولی خبر صد در صد قطعی از سرنوشت حسین کسی به من نمیداد. در سال ۱۳۶۹که را برگشتند به من نگفتند که حسین نمیآید.
واقعا دولت ایران از سرنوشت او خبر نداشت. وقتی که اسيران آزاد شدند تازه متوجه شدیم که عراقيها تعدادی از اسیران را پنهان نگه داشتهاند. فقط یک تعدادی را ثبت نام كردهاند. وضعيت ثبتنام شدهها مشخص شد.
خيلي از اسيراني هم كه مفقود به شمار ميرفتند آزاد شدند و آمدند. به دیدن اکثرشان رفتم. میگفتند که به خاطر همان مأموريت روز ۲۷ شهریور همسرم را از آن تاريخ به بعد به زندان انفرادی بردند. زمانی که او را از ساير اسرا جدا کردند تا زمان آزادیش ۱۰ سال انفرادی در زندانهای سیاسی عراق بود.
این گزارش بر اساس مطالب نشریه «شاهد یاران» با عنوان «عقاب مهاجر» تنظیم شده است. برای مطالعه این شماره از شاهد یاران، اینجا را کلیک کنید.