آزادهای که روز عروسیاش به شهادت رسید
وی ادامه میدهد: برادرم هفت ماه کردستان بود و چندین مرحله پس از درگیریها با کومله مجروح شده بود. البته خانواده ما هیچ اطلاعی از مجروحیت او نداشت. سال 63 که من در تیپ 20 رمضان بودم، در حالی که کاملا از او بیخبر بودم، به منطقه سومار جنوب اعزام شد. دیدار با برادرم آنقدر اتفاقی بود که در وهله نخست، فقط سیثانیه به یکدیگر خیره مانده بودیم. با اشک شوق یکدیگر را در آغوش کشیدیم و مدتی گریستیم. من احساس عمیق برادری را در آن زمان درک کردم. بعد از مدتی ما به واحد تعاون منتقل شدیم.
بهزاد ترکاشوند با اشاره به حضورش در عملیات بدر میگوید: همراه با برادرم در این عملیات شرکت کردیم. با اعزام مجدد ایشان به تیپ سید الشهدا که زیر نظر ورامین بود، وی در عملیات ام الرصاص پشت گمرک خرمشهر در جزیره بوارین، تانکهای دشمن را مورد هدف قرار میداد و به شکارچی تانک مشهور شد. وی از سوی عراقیهایی که در تانکهای نیمه سوخته کمین کرده بودند، مجروح شد. بعد از آن با حضور در عملیات والفجر 8 رشادتهای زیادی از خود نشان میدهد و نزدیک کارخانه نمک چندین نفربر و تانک را شکار میکند و به شدت مجروح میشود. جراحتش آنقدر زیاد بود که حدود 50 روز در بیمارستان نجمیه و منزل پدری ناچار به استراحت شد. روز در بیمارستان نجمه بستری میشود. هنوز کاملا بهبود نیافته بود که مجدداً به گردان علی اصغر (ع) منتقل شد.
وی درباره
زمان به اسارت رفتن برادرش به خاطر میآورد: در سیزدهم اردیبهشت 65 وقتی که عراق
با یک لشکر پیاده و یک لشکر مکانیزه به منطقه فکه حمله و در نزدیکی سایت و پل کرخه
پیشروی کرد، این منطقه تحت نظر تیپ زرهای قزوین رهبری بود و تیپ سیدالشهدا نیز در
آن منطقه حضور یافت و نوک پیکان گردان علیاصغر (ع) بود. رزمندگان اسلام با رشادتهای
بسیار ارتش عراق را زمینگیر میکنند و برادرم که در آن عملیات چندین دوشکا و تانکهای
عراق را هدف آرپیچی قرار داده بود، از ناحیه کتف و صورت مجروح میشود و به اسارت
عراقیها در میآید.
این جانباز پاسدار جنگ تحمیلی با اشاره به اینکه شهید بهروز ترکاشوند 5 سال در اسارت عراقیها بود، میگوید: با آنکه 17 سال بیشتر نداشت، مسئول بند 6 اردوگاه کمپ 10 عراق بود و به همین دلیل بارها از سوی عراقیها شکنجه شد. یکی از مهمترین اعتراضات وی زمانی بود که اسرای ایرانی را برای نمایش تبلیغاتی حزب بعث، به زیارت کربلا و بینالحرمین میبردند، او در آنجا شعارهای انقلابی و مذهبی سر داد. به همین دلیل بارها مورد شکنجه بعثیهای عراق قرار گرفت و 18 علامت به پشت برادرم و سایر همرزماش زدند.
وی ادامه میدهد: ما یکسال از اسارت برادرم بیخبر بودیم و به همراه پدر و برادر دیگرم، در معراج شهدای تهران سراغ او را میگرفتیم؛ تا آنکه سال 1366 طی نامهای از صلیب سرخ از اسارتش آگاه شدیم. پس از آن، نامههای دیگری نیز از برادرم به دست ما میرسید که محتوای همه آنها ابراز عشق و ارادت به حضرت امام خمینی (ره) بود. البته اسرا به صورت رمزآلود نامههایشان را مینوشتند. مثلا با آنکه پدربزرگم سالها پیش فوت کرده بود، در نامههایش مینوشت: به پدربزرگ سلام من را برسانید. و ما میدانستیم که منظور از پدرزبرگ، همان حضرت امام خمینی (ره) است.
بهروز ترکاشوند، سال 1369 به میهن اسلامی بازگشت. بهزاد ترکاشوند در این باره میگوید:
زمانی که نامش را به عنوان آزاده در رادیو شنیدیم، شوق و شوری همه خانواده ما را
در بر گرفت. همه مردم شهر خوشحال بودند و و با اشتیاق به سمت سپاه ورامین حرکت
کردند. وقتی برادرم ما را دید، من را با برادر دیگرم اشتباه گرفت. آنقدر شکنجه
شده و زجر کشیده بود که از آن جثه ورزیده، چیزی جز استخوان نمانده بود. مادرم با
دیدن برادرم از حال رفت و غش کرد. ما در اتاق ملاقات آنقدر متاثر شده بودیم که
فقط 40 دقیقه گریستیم. بعد از آن، آیتالله محمودی گلپایگانی، به گردن برادرم
حلقه گل آویختند و برادرم برای جمعیتی که آمده بودندف از اوضاع سیاسی و شرایط
اردوگاهها گفت.
وی ادامه داد: وقتی به خانه رسیدیم، برادرم برای استحمام به حمام رفت. اجازه نمِداد کسی وارد حمام شود. اما من و برادر دیگرم، با اصرار به داخل رفتم و دیدیم که از پشت گردن تا نوک پای او اثرات ضربههای کابل دیده میشود. ما نگذاشتیم مادرم چیزی متوجه بشود. بهروز به بیمارستان بقیهالله مراجعه کرد و به دلیل ضربات روحی و جسمی که متحمل شده بود، شامل 40 درصد جانبازی شد. شدت ضرباتروحی به حدی بود که او گاهی هم تشنج میکرد.
برادر آزاده شهید ترکاشوند درباره
ازدواج برادرش تعریف میکند: پس از مدتی،
برادر دیگرم که تازه عقد کرده بودند، تصمیم گرفتند به احترام بهروز، جشن عروسی
نگیرند. در این مدت، زمینه آشنایی بهروز با دخترخاله همسر برادرم فراهم شد و قرار
بود که هشتم آذرماه 69 عقد کنند. ما در تدارک مراسم عروسی بودیم که روز سهشنبه و
قتی خانواده عروس برای آوردن جهیزیه از سمنان آمده بودند، بهروز برای تهیه نان از
منزل خارج میشود و گویا به دلیل تشنج ناگهانی، روی ریل راهآهن میافتد و به سرش
ضربهای میخورد که به شهادت میرسد. پنجشنبه قرار بود که روز عروسی بهروز باشد
اما ما او را به خاک سپردیم. مادرم پس از این اتفاق بارها میگفت که «کمرم شکست».
مادرم از غم از دست دادن برادرم عمر کوتاهی داشت و در 57 سالگی فوت کرد.
مرحوم سید علی اکبر ابوترابی سید آزادگان که برای مراسم وداع با این آزاده شهید آمده بود، خطاب به پدر شهید ترکاشوند گفت: فرزند شما سه مقام دارد؛ اول اینکه اسارت را تحمل کرد دوم به افتخار جانبازی نائل گشت و سوم شهادت که حقش بود و نصیبش شد. شهیدی که سردار علی فضلی در خصوص او میگوید این شهید بزرگوار به آن چیزی که هدف و حقش بود رسید. ابرقدرت های شرق و غرب با تجهیز رژیم بعث کوشیدند تا در جریان جنگ هشت ساله تحمیلی نظام اسلامی را از میان برداشته و به اهداف خود برسند اما دست قدرت الهی در کنار هدایتهای رهبری و ایستادگی ملت ایران سبب شد تا دفاع مقدس به برگ برندهای برای عزت و اقتدار امروز ایران اسلامی تبدیل شود.