کارآفرینی ام، خدمت به سالمندان بود
این بانوی کارآفرین در گفت و گو با نوید شاهد اظهار کرد: سال 1384 مرکز «ثمین ژیان» که مرکز مراقبت و توانبخشی سالمندان است را دایر و حدود 10 سال در آنجا به سالمندان خدمت می کردم. بنیاد شهید برای راه اندازی این مرکز کمکم کرد و توانستم با گرفتم وام تجیهزات از بنیاد، بخشی از دغدغه های مالی ام را برطرف کنم. علاوه بر آن با گرفتن وام اشتغال کارآفرینی از طرف بنیاد شهید، حمایت شدم.
او بیان کرد: بعد از ازدواج مرکز «ثمین ژیان» را
واگذار کردم زیرا ترجیح می دادم به نوشتن بپردازم و اکنون دغدغه نوشتن دارم و
امیدوارم بتوانم به این مسیر ادامه دهم.
خانم کَهریزی درباه آثاری که موفق به چاپشان شده است، گفت: تاکنون شش اثرم به چاپ رسیده که محور آن بیشتر ادبیات و روانشناسی است. در زمینه ترجمه آثار کُردی به زبان فارسی هم فعالیت دارم.
این بانوی نویسنده در ادامه به معرفی آثارش که بیشتر بُن مایه ادبیات و روانشناسی دارد، پرداخت و توضیح داد: سال 1387 کتاب «ژانه ژین» را ترجمه کردم که یک کتاب پژوهشی درباره لالایی های مادران کُرد است. مجموعه شعر «روی خط مرز، جیغ می کشم»، «تنهایی، جدایی وهدهدها» و مجموعه شعر «این یک زن نیست» از دیگر آثارم است. کتابی هم با عنوان «نَژندی» نوشته ام که بیماری شعر را مطرح می کند. «ادبیات اسکیزوفرنیک» هم از دیگر آثارم است که به مباحثی در حوزه روانشناسی ادبیات می پردازد.
این فرزند شهید در پایان درباره مظلومیت پدر شهیدش نیز سخن گفت و تعریف کرد: پدرم مظلوم واقع شد؛ ایشان با قلم خود جنگید و یکی از هواداران امام خمینی (ره) بود که با سخنرانی های خود به آگاهی مردم می پرداخت. در دوران انقلاب که کومله ها و گروه های معاند در آن منطقه رخنه کرده بودند اما ایشان بدون هیچ واهمه ای، زندگی اش را وقف آگاهی بخشی به مردم کرد. متاسفانه کومله ها سال 1359پدرم را گرفتند و با خود بردند. از سرنوشت ایشان هیچ وقت مطلع نشدیم و فقط شنیدیم که شهید شده است. هنگام شهادت پدر، نج ساله بودم. خاطرم هست که با مادرم به دنبال ایشان می گشتیم اما به هیچ نتیجه ای نرسیدیم.
برای آشنایی با شعرهای این بانوی کارآفرین، نویسنده و شاعر، دو قطعه «شعر نو» از ایشان را می خوانیم.
«چراغ بادیه»
راهی که از دل عراق
بنا شد آن روز
کی پای عقل من می رسد به منزلش
که کجاست
غمی ست عظیم
مانده بر دشت
که مسیر مسافران عاشق
ناخوداگاه
آن جاست..
«زخم تاریخ»
اهل نا اهل کتاب
رویت سیاه
به سیاهی ِ ویرانه های غزه که ببار آوردی
سیاه
به سردی سرب کینه ی تفنگت
که در سینه ی کودکی شکست
وقتی آن زن، زانو بغل
برخاک خانه ی ویرانش نشست
سیاه تر از نفرینی که بر گردن اجدادت بود وقت آن دروغ
که می بستید بر کلام و کلیم خدا
روی صهیونت سیاه
سرو خانه ی نبی
ازحصر آب در دشت داغ
درست که تکید غزه هم تکید
اما درست به راز آن ایستادگی رسید
درست مثل دلت حقوق بشرکور
دیو
رحم ِ شیخ ریا به سکه ای خرید
حیا جامه ی خودش درید
مَرد مُرد
همان ننگی
که سال هاست بر پیشانی زمین خورد
اهل نا اهل کتاب
سنگ بر پیشانی ات رویت سیاه
که جای ترکیدن عقده ی هلوکاست تو نیست
سینه ی بی کینه ی کودک و
قبله ی اوّل ما.