خانواده شهيد پژواكگر صداي ايثار
چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۸ ساعت ۱۶:۵۲
سرور شهيدان و سيدالشهدا سرآمد تمام شهيدان بشريت و مخصوصاً شهيدان اسلام است كه دوست و دشمن سند اخلاص و جانبازيهاي او و يارانش را تصديق و تأييد كردهاند. و از مسلمات تاريخ است كه آن حضرت و خانوادهاش قرباني سعادت بشريت شدند.
نویدشاهد: سرور شهيدان و سيدالشهدا سرآمد تمام شهيدان بشريت و مخصوصاً شهيدان اسلام است كه دوست و دشمن سند اخلاص و جانبازي هاي او و يارانش را تصديق و تأييد كردهاند. و از مسلمات تاريخ است كه آن حضرت و خانوادهاش قرباني سعادت بشريت شدند. دكتر علي شريعتي در فرازي از سخنش گفته است: آنان كه رفتند كاري حسيني كردند و آنان كه ماندند بايد كاري زينبي كنند.
آن كه در واقعة عاشورا و عاشوراها جان باختند معلوم است كه چگونه كار حسيني كردند و اما آنان كه ماندند زينب وار عمل كردند نياز به تأمل و بحث عميق دارد.
ماندگان روز عاشورا (هشتاد و چهار زن و بچه و مادر داغديده) خانواده شهداي عاشورا هفتاد و اندي پاكباخته بهترين و پرارجترين خانواده شهدايند كه در تاريخ بشريت از هر جهت بينظير و يا كم نظيرند. حال وقت آن رسيده است ولو به طور اجمال بر وضعيت آنان بعد از دادن شهيد و رسالتي كه پس از واقعة شهادت شهيدانشان بر عهده داشتهاند مروري كنيم چرا كه امروز روز بهره گيري از رفتار و گفتار و صبر و بالاخره مقاومت آنان است. همه و تمام كساني كه از تاريخ جانسوز حوادث به خون كشيده شدة كربلا كمترين آگاهي دارند ميدانند كه در يك نصف روز همه به شهادت رسيدند و بار سنگيني امانت بر دوش بازماندگان مظلوم و حيرت زده قرار گرفت.
غير مسلمان نيز ميدانند كه خانوادة شهدايند كه خون شهيدان خود را به بار مينشانند مانند زينب كه واقعاً كار زينبي كرد و ميبينيم قهرمانيهاي دخت رسول خدا تا كرانههاي زمان و اعصار زينت بخش قلم ها و زبان هاست. خانواده شهداي كربلا عزيز دل انبيا و اوليا و حسين (ع) بوده و هستند و نور چشم هر كسي كه كوچكترين اثري از وجدان در او باشد. چه كسي نميداند كه خانوادة اين شهيدان و همة شهيدان اسلام نقش آفرينان اعتلاي كلمه الله بودند و هستند؟
و چه كسي نميداند كه بارور ساختن خون شهيد ابتدا بر عهده خانواده شهيدان و افراد جامعه است؟ در جنگ تحميلي عراق عليه ايران نمونههاي بارزي از خانوادههايي ديده شد كه تاريخ نظاير آنها را فقط در عصر رسالت اسلام به خود ديده است وبار ديگر جهان بامشاهده آثار شگفت انگيز ايمان انگشت حيرت به دندان گرفته و در هالهاي از اعجاب فرو رفته است. در كتب سيره و تواريخ منقول است:
زني از بني دينار كه شوهر و پدر و برادر خود را در جنگي از دست داده بود در ميان گروهي از زنان نشسته و زار زار اشك ميريخت. ناگهان پيامبر اكرم از آنجا عبور كرد زن گفت اين مرد كيست؟ گفتند: رسول خدا است كه به حمدالله سالم است. چشم اين بانوي شهيد داده به چهرة پيامبر افتاد، بياختيار تمام مصايب را فراموش كرد و از صميم قلب گفت: اي رسول خدا تمام ناگواري ها و مصيبت ها در راه تو آسان است. شما زنده بمانيد هر فاجعهاي بر ما وارد شود ما آن را كوچك ميشماريم و ناديده ميگيريم. در صفحات گذشته به طور اجمال دربارة عمروبن جموح سخن گفتيم و اشاره كرديم كه او با اينكه لنگ بود و جهاد بر او واجب نبود، با اصرار فراوان از پيامبر اجازه گرفت و در صف مقدم مجاهدان روانه ميدان جنگ شد. فرزندش و برادرزنش و به روايتي پدرزنش نيز در اين جهاد شركت داشتند كه هر چهار نفر به شهادت رسيدند. زن دلاور عمروبن جموح كه عمة جابربن عبدالله انصاري بود به ميدان جنگ آمد و شهيدان و عزيزان خود را از روي خاك برداشت و بر اشتري بار كرد و رهسپار مدينه شد. در راه شنيد كه رسول خدا كشته شده است زناني را ديد كه براي دريافت خبر صحيح به ميدان جنگ ميرفتند. او به يكي از همسران رسول خدا برخورد كرد كه با عجله براي دريافت خبر از رسول خدا روانه ميدان جنگ بود. آن زن با قيافهاي با نشاط گفت: خبر خوشي دارم پيامبر زنده و سالم است در برابر اين نعمت مصايب شوهر و پدر و برادرم و فرزندم كوچك و ناچيز است. او مهار شتر را در دست داشت و هر چه به سوي مدينه ميكشيد شتر به زحمت راه ميرفت همسر پيامبر گفت: لابد بار شتر سنگين شده است خانواده شهيد زن عمروبن جموح جواب داد: اين شتر بسيار نيرومند و قادر است بار دو شتر را حمل ميكند به همين دليل هر وقت شتر را به سوي ميدان جنگ سوق ميدهيم اين حيوان به آساني راه ميرود ولي هنگامي كه به سوي مدينه رهسپارش ميكنيم ادامة مسير نميدهد و زانو به زمين ميزند.
همسر پيامبر وقتي در ميدان جنگ احد رسول خدا را سالم ديد جريان شتر را به عرض رسانيد پيامبر آن زن را خواست و سؤال فرمود هنگامي كه شوهرت به سوي ميدان جنگ ميرفت آيا سخني گفت؟ عرض كرد: شوهرم رو به درگاه خدا كرد و گفت خداوندا مرا به خانهام باز نگردان. پيامبر فرمود: دعاي شوهرت مستجاب شده است خداوند نميخواهد اين جنازه به سوي خانة عمروبن جموح برگردد. برتو لازم شده است هر سه جنازه را در ميدان جنگ احد به خاك بسپاري و بدان كه اين سه نفر در سراي ديگر پيش هم خواهند بود. زن در حالي كه اشك ميريخت از خدا خواست كه او نيز پيش آنها باشد.
شهيد ياور پاشازاده قاسم قشاقي پرپرشدة سومار در وصيت نامهاش مينويسد: وقتي كه شهيد شدم دستهاي را باز كنيد كه همه بدانند چيزي با خودم به گور نبردم. چشمانم را باز كنيد كه همه بدانند كوركورانه نمردم. اي خانوادهام تابوتم را سياه كنيد تا همه بدانند كه در تاريكي زيستهام تكه يخي بر سينهام بگذاريد تا به جاي خانوادهام و مادرم برمزارم اشك بريزد.
شهيد علي زبوني قهرمان به خاك و خون كشيده گيلانغرب به خانوادهاش مينويسد: اين را ه را با آگاهي در پيش گرفتم شهادت آگاهانه آگاهي دهنده جامعه بدانيد كه شهادت تنها ضرورت رهايي از سلطه اجانب و ابر قدرتهاست و خانوادهاش بيش از يك كلمه در مجلس ختم نگفتند: سرافراز باش كه سرافرازمان كردي.
حسين (ع) سرور شهيدان از خانوادهاش نيرو ميگرفت او قبلاً گفته بود: خداوند خواسته است كه خانوادهام اسير گردند.
اين است كه روز عاشورا لحظاتي قبل از شهادتش از تك تك زنان جوان داده نيرو و اميد ميگرفت. پدر و مادرم به فدايت نگران ما مباش و آنگاه خواهرش از طرف همة خانواده اطمينان داد كه نه تنها صبر خواهيم كرد كه خونت را نيز به بار خواهيم نشانيد و نشانيدند هم در قتلگاه و هم در كوفه و هم در خرابهها و خيابانهاي شام و سراسر تاريخ و ثابت كردند كه اين خانوادة شهيد است كه از قطره قطره خون شهيد باغ هاي لاله ميپروراند.
شهيد احمد نصيري پرپر شدة بانه از خانوادهاش نامهاي دريافت كرد به اين مضمون: رسول خد فرمودهاند: بهشت را دري است به نام باب المجاهدين كه بدان ره ميسپارند و در حالي كه همه در انتظارند به روي مجاهداني گشوده ميشود كه شمشير بستهاند و فرشتگان به آنان خوشآمد ميگويند. رسول خدا ميفرمايند آن كسي كه جهاد را ترك كند خداوند لباس ذلت و مسكنت بر او بپوشاند.
شهيد نصيري با خواندن نامه خانوادهاش از جبهة غرب و از روي مين ها عروج كرد و شاهد صحنههايي شد كه خانوادهاش نوشته بودند.
و عزيزترين و مظلومترين شهيد تاريخ حسين (ع) به يكي از اعضاي خانوادهاش كه روي سينةچاكچاكش نشسته بود گفت: اي پيروان من هر وقت آب خنكي نوشيديد مرا به خاطر آوريد كه چگونه براي طفل شير خواري آب خواستم و آنان بر من رحم نكردند. معلوم نيست كه او مظلوميت خود و عطش شيرخوارهاش را تذكر داده باشد كه هزاران نفر اين چنين مظلوم ميشوند و بچههايشان با ناپالم قطعه قطعه ميشوند. او ميخواهد از دخترش كه بعدها قهرمان سخن شد به تمام پيروانش شرايط و كيفيت شهادت خود را تفهيم كند و به همه بفهماند كه شهادت در اسلام مراحل دلخراش دارد و خانوادهاش روزهايي سخت در پيش دارند و از رفاه خبري نيست. خانوادة شهيدان براي رساندن پيام خون شهداي خود به جهانيان راهي بس مشكل و پرمرارت در پيش دارند.
شهيد سعيد فخاري پرپرشدة حاج عمران در وصيت نامهاش مينويسد: مادرم لباسهايم را نگه دار كه انشاءالله به پيشگاه حسين اين رهبر آزادگان و سالار شهيدان در كربلاي حسيني هديه كني و در پيشگاه اين بزرگوار از خدا بخواهي كه اين قرباني را از شما قبول فرمايد. در فراق من نگرييد. ولي شما را منع نميكنم اگر خواستيد گريه كنيد براي مظلوميت امام حسين و اهل بيت و خانواده او بگرييد. به قرآن و دعاها اهميت بسيار دهيد.... و به دوستان من بگوييد اسلحة خونينم را از زمين بردارند و راهم را ادامه دهند. خانوادهام خوشحال باشيد كه خوشحالم.
خواهر شهيد حمزه عموي گرامي پيامبر براي ديدن جسد پاك و مثله شدةبرادرش به احد آمده بود پيامبر مانع شد ولي خواهر قول داد كه حتي بر او نگريد رسول خدا اجازه فرمود و وقتي چشمان خواهر به بدن قطعه قطعه حمزه افتاد بيش از يك لبخند عكسالعمل ديگري نشان نداد. چرا كه قرآن چنين درس داده است: شما كه ايمان داريد اگر با گروهي برخورد كرديد استوار باشيد و خدا را بسيار ياد كنيد تا شايد رستگار شويد. و خداوند و پيامبر او را فرمان بريد و مناقشه نكنيد كه دل به ترس و اضطراب دهيد و نيرويتان سست شود. صبر كنيد كه خداوند يار صابران است.
صبر جزئي از عقايد مسلمانان است كه براي وعاظ السلاطين كه خود آلت دست ستم و ظلم بوده و مردم مسلمان را به اطاعت از مستكبران فراميخوانند مفهومي ندارد.
صبر تحمل همة رنجها در راه رسيدن به كمال انساني است.
علي(ع) ميفرمايد: انسان صبور و شكيبا پيروزي را گم نميكند حتي اگر زمان طولاني شود. و باز فرموده است تحمل شمشيري است كه هرگز كند نميشود و نيز مركبي است كه هيچ گاه خسته نميشود و نوري است كه خاموش نخواهد شد. و اين است كه صبري كه سرور شهيدان حسين بن علي از خانوادة خود ميخواهد. تحمل همة رنجها و دردهاست كه خانوادة شهيد را به هدف نهايي انسان نزديك ميكند.
و لحظه لحظة روز دهم محرم سال 61 هجري قمري كه بزرگترين و عمدهترين روز شهيد است با توصنه به صبر و تحمل رنجها پايان يافت، و انقلابيان در چنين روزي خود را آمادة رنجهاو عذابها و شلاق ها و خرابهنشين ها و... كردند و فهميدند كه بار خانوادة شهيد حتي از بار شهيد سنگين تر است و خانوادة شهيد بودن مايه لازم دارد بدين معنا كه خانوادة شهيد به اين حقيقت پي ميبرد كه وقتي از خون عزيزترين كسانش گذشت ديگر دنيا با تمام فريبهايش در نظر وي لاشة متعفني بيش نيست اينجاست كه علي گونه به دنيايش مينگرد و از صميم قلب ميگويد:اينان به مرداري(دنيا) روآوردهاند كه به خوردن آن رسوا گشتند و بر دوستي آن اتفاق نمودند و هر كه به چيزي عاشق شود چشمش ا كور ساخته و دلش را بيمار گرداند پس او به چشمي كه مفاسد آن را نميبيند مينگرد و به گوشي كه حقايق را نميشنود ميشنود.
مشركين قريش عدهاي از مسلمانان را مانند عمار ياسر و سميه و بلال و صهيب دلاور را شكنجه ميكردند تا از آيين يكتا پرستي دست بردارند. ياسر و سميه پدر و مادر عمار به طرز فجيعي به دست ابوجهل كشته شدند كه شرح آن در تواريخ آمده است.
ابن اثير و ديگران نقل كردهاند كه روزي چند بار عبور رسول خدا به اين قتلگاه ميافتاد و ميديد كه مشركين با اين خانواده چه ميكنند. حضرت ميفرمود : اي خانوادة شهيد ياسر صبر و بردباري پيشه كنيد كه وعدهگاه شما بهشت است. و اين خانواده همگي با شنيدن سخنان پيامبر جان تازهاي مييافتند تا اينكه از اين خانواده تنها يك نفر باقي ماند عمار كه او نيز بعد از سال ها شربت شهادت نوشيد.
افسوس كه در تاريخ اسلام همة خانوادههاي شهيدان به وظيفةخود عمل نكردند و دنيا چشم آنان را تا آنجا سياه و كور كرد كه به مخالفت با آرمانهاي مقدس شهيد عزيزشان برخاستند در عصر ما نيز نظاير چنين خانوادههايي كم و بيش ديده ميشود كه دربارة آنان نيز به طور اختصار بحث خواهيم كرد. عروه بن مسعود ثقفي يكي از بزرگان جزيرة العرب پيش خدا آمد و به آيين اسلام ايمان آورد و بعدها براي دعوت خانوادهاش به قبول اسلام پيش رسول خدا آمد وآن حضرت را در راه بازگشت از تبوك در نزديكيهاي مدينه زيارت كرد كه بعضيها نوشتهاند در همين شرفيابي اسلام آورده است او از رسول خدا اجازه خواست به شهر خود برگردد و خانواده خود را به اسلام دعوت كند. رسول خدا فرمود: قوم و قبيله و خانوادهات با تو خواهند جنگيد و دعوتت را نخواهند پذيرفت و بدين تدتيب از كشته شدن او به دست خانواده و قبيلهاش بيم داد ولي عروه كه خود را خيلي نزد آنان محترم ميدانست چنين چيزي را باور نميكرد و عرض كرد يا رسول الله آنان مرا از ديدگان خود بيشتر دوست دارند. وقتي به طائف آمد در اتاقي كه متعلق به او بود و در بلندي قرار داشت ايستاد و مردم را مخصوصاً قبيلهاش را به آيين مقدس اسلام دعوت كرد، اما همان طور كه رسول خدا به او گفته بود قوم و قبيلهاش به مخالفت با او برخاستند و از اطراف تير بارانش كردند و بالاخره يكي از آن تيرها كارگر شد و بر بدن «عروه» نشست و همان تير سبب مرگ و شهادت وي گرديد هنگام مرگش به نزديكان و خانوادهاش گفت: اين كرامتي بود كه خداوند نصيبم كرد و اين صحنه را پيامبر به من خبر داده بود و سپس وصيت كرد كه جنازهاش را در كنار قبور شهداي طائف دفن كنند و چون خبر شهادت او به رسول خدا رسيد فرمود: «عروه در ميان قوم خود غريبانه مرد.»
شهيد محمد جعفري كه به هنگام گرفتن خانه تيمي در تهران به شهادت ميگويد بدانيد كه اين راه را خودم انتخاب كردهام زيرا راه من راهي است كه تمام انبيا و امامان رفتهاند و من هم پيرو آنانم براي اينكه من از آن كسي نيستم من از كسي نيستم من از آن خدايم و به سوي او باز ميگردم. اي خواهرم اي خواهرانم زينب وار پا به صحنه بگذاريد و پيام را برسانيد كه انقلاب دو چهره دارد: خون و پيام. اي برادرانم اي حاملان رسالت و اي ادامه دهندگان راه به شما توصيه ميكنم كه دنبال من بياييد و هميشه از خداي خود آرزوي شهادت كنيد و بدانيد كه اين قلة پيروزي هر مسلمان است و نيز بدانيد كه دشمن ما آمريكاست.
شهيد سعيدالله رضايي به خانوادهاش با لحني تكان دهنده مينويسد: پدر جان سعي كن در بسيج شركت كني تا اگر روزي پسرت به شهادت رسيد بتواني ادامه دهنده راهش باشي و هنگامي كه من به شهادت رسيدم به دوستانم بگو: سعيدالله نوشته است من راه امامم را رفتهام. حسين رمضاني شهيد كربلاي پنج در شلمچه مينويسد: پدر و مادر عزيزم تا آخرين نفسهايي كه ميكشيد امام را ياري كنيد و امام را تنها نگذاريد تا اين انقلاب به ياري خداوند به رهبري امام امت به تمام جهان صادر شود و پرچم لاالهالله در تمام جهان برافراشته شود و كمكهاي خود را در پشت جبهه قطع نكنيد تا به ياري خداوند اين جنگ به نفع اسلام و مسلمين به پايان برسد و اين پيروزي تودهني بزرگي به ابر قدرتها ميزند.
شهيد داود جهان زاده پرپرشدة خونين شهر مينويسد: اگر من شهيد شدم راه مرا و امام خميني را ادامه دهيد و مشت محكمي بر دهان ضد انقلاب بزنيد و نگذاريد خونهاي شهيدان پايمال شود و اگر به حضور امام شرفياب شديد دست امام را از طرف من ببوسيد و بگوييد من چندين بار ميخواستم به پيشگاه ايشان شرفياب شوم ولي موفق نشدم. به خانوادة شهدا روحيه دهيد و مشت محكمي بر دهان ضد انقلاب بزنيد و نسل تمام خرابكاران را از ريشه بركنيد و دوباره تكرار ميكنم نگذاريد خون اين شهدا پايمال شود.
اجازه دهيد قبل ازدادن هشداري به خانواده معظم شهدا عين چند وصيتنامه شهداي عزيزمان در رابطة با خانوادههايشان را نقل كنم تا همگي ملت شهيد پرور ايران با آرمان و خواستههاي شهداي انقلاب اسلامي ايران از خانوادة خود پي برند و ضد انقلاب و مخالفان اسلام نيز دريابند كه با چه طيفي از انسانها سروكار دارند: شهيد حسين آقابابايي كه در تاريخ 60/2/15 و در بازي دراز به شهادت رسيد در فرازي از وصيت نامهاش مينويسد: اگر شما اشك نزيزيد و با لبخند و جديت رسالت بزرگ شهيد را بردوش بكشيد و تكليف خود را در قبال شهدا خوب انجام دهيد آن وقت است كه دشمنان اسلام بشدت ميلرزند و اشك ميريزند.
شهيد محمد باقر توكلي مينويسد: اي پدر و مادرم و اي خواهر و برادرانم كه در اين لحظه وصيتنامه مرا ميخوانيد به شما توصيه ميكنم كه ممبادا برايم اشكي بريزيد و از ناراحتي گريه كنيد اگر اشك ريختيد اين اشكها از روي شوق و ذوق و براي ظهور حضرت مهدي باشد.مادرم از تو ميخواهم كه بعد از شهادت من برادران ديگر مرا به جبههها بفرستي و بايد تا آن لحظهاي كه اسلام وجود دارد به خون احتياج داردو دين اسلام با خون رشد كرده است و با خون رشد خواهد كرد.
سلمان عبداللهي، شهيد خونين شهر در وصيت نامهاش مينويسد: پدر ارجمندم در راه خدا اسماعيلهاي خود را آماده كن و اگر فرزندانت در راه الله حركت كرد و شهيد شدند مبادا غمي بر چهرهات بنشيند شادمان باش و بدان كه شهادت يكي از اعضاي خانوادهات باعث سربلندي و عزت و شرف خانواده بلكه ماية سربلندي اسلام شود. مادرم ميخواهم همچون زينب باشيد و او را بشناسيد و مقلدش باشيد و با حفظ حجاب و نجابت و عفت خود زينب را خوشحال كنيد.
محمد رضا پور ابتحاج، شهيد فكه وصيت ميكند: پدر و مادر عزيز هميشه در خط امام باشيد. امام را تنها نگذاريد و تنها در خط او كه خط اسلام و قرآن و پيامبر است قدم بگذاريد براي سلامتي امام دعا كنيد و از خدا بخواهيد كه تا انقلاب مهدي او را نگه دارد. در نماز جمعه و جماعت شركت كنيد و رهنمودهاي امام را در زندگي خود به كار بگيريد قرآن و دعا بيشتر بخواهيدو سعي كنيد كمتر گناه كنيد. در همةكارهايتان خدا رادر نظر بگيريد و با ياد او كارهايتان را انجام دهيد كاري كنيد كه خار چشم دشمنان اسلام باشيد. تا آنجاكه ميتوانيد به جبههها كمك كنيد تاهرچه زودتر اسلام و مسلمين پيروز شوند و در غياب من طوري سوگواري و گريه زاري نكنيد كه دشمنان اسلام را خوشحال كنيد و نگذاريد كسي برضد اسلام و انقلاب و قرآن و امام سخني بگويد.محمود پارسا شهيد حاج عمران مينويسد پدر و مادر عزيزم هيچ وقت شيون و زاري نكنيد بلكه با دلي شاد بر سر جنازة فرزندتان بياييد و دست به سوي خدا دراز كنيد و از خدا تشكر كنيد كه توانستيد مسئوليتي را كه به گردن داشتيد از عهدهاش برآييد چون با گرية شما عزيزان دشمن شاد ميشوند مادر جان اميدوارم تو هم مانند مادري باشي كه در صدر اسلام فرزندش را به جبهه فرستاد و دشمنان سربريدة فرزندش را به سوي او پرتاب كردند و آن مادر بادلي چون دل شير سر فرزندش را از روي خاك برداشت و با دستش به سوي دشمن انداخت و گفت: من امانتي را كه براي خدا دادهام هيچ وقت پس نخواهم گرفت. اميدوارم با ديدن جنازة من خوشحال شوي و محكم و استوار بگويي كه اگر اين فرزندم را براي اسلام دادم و جايش اكنون در جبهه خالي است فرزند ديگرم را به جبهه ميفرستم تا جايش را پر كند و با اين حرفها مشت محكمي بر دهان منافقين و ياوه گويان بزنيد.
اميدوارم كه خداوند اين شهادت مرا در راه خودش به حساب آورد: اللهم ارزقني توفيق الشهاده في سبيلك. هرمز ميرزايي شهيد شاخ شمشيران حلبچه در فرازي از وصيتنامهاش مينويسد:پدر و مادر عزيزم قلبم كم كم دارد از تپش ميافتد و شهادت مرا در آغوش خود فرا ميخواند مسلسلم را در آغوش خود ميفشارم در حالي كه فشنگهايم تمام شده است از شما ميخواهم خون خود را در راه انقلاب و اسلام و امام هديه كنيد و پشت جبهه را خالي نگذاريدو خاري باشيد بر چشم دشمنان اسلام.
سيد عبدالله سجاديان شهيد پنجوين به فرزندش پيام ميفرستد كه اي پسرم مبادا اسلحه مرا بر زمين بگذاري تو بايد همچنان دلاورانه مانند ابوالفضل العباس با كفر در ستيز باشي و حتي اگر مال و جانت را در راه اسلام خواستند مضايقه نكني ونماز و روزهات را يك لحظه از ياد مبري.
تيمور شاه ولي شهيد روستاي خليفه پايه مينويسد امام امت را تنها نگذاريد و گوش به فرمان او باشيد و به فرزندانم قرآن بياموزيد و لباسهاي خون آلودم را به آنها نشان دهيد تا در برابر دشمن بيتفاوت نباشند. محمد حسين قرباني شهيد فاو در وصيت نامه اش مينويسد: اگر با مرگ من شب تار مظلومي نوراني ميشود پس هزاران بار مرا بميرانيد اگر جدايي من از خانوادهام دلهايي را به ياد خدا خاشع ميگرداند پس اي بهترين كسانم از من دوري بجوييد اگر با ريخته شدن خونم انساني آگاه ميگردد پس بهاي آگاهي تمام انسانها را با قطرات خونم بپردازيد اگر با گمنام مردن من آيين خدا جاويد ميگردد پس جنازة مرا در دور دستترين نقاط غربت خوراك گرگها سازيد اگر پيكر خونينم بايد وسيلهاي براي ياد خدا گردد پس واي بر من اگر در خون خود خدا را نيابم.
امير كاشاني شهيد جزيرةمجنون در وصيت نامهاش مي نويسد: تو اي مادر بر مصيبت ليلا گريه كن مادرم بگذار تاريكي خانهات را با شهادتم روشن كنم و شهادتم را با شادي در كوچهها فرياد بزنيد تا خواب در چشمان دشمن بشكند... مادر تو در برابر حضرت زهرا شرمسار نيستي چرا كه مرا در راه اسلام و قرآن و ميهن اسلاميم بخشيدي. مادرم تو بايد آنچنان باشي كه اگر سربريدهام را ديدي آن را به ميدان بازگرداني و بگويي: من چيزي را كه در راه خدا دادهام پس نميگيرم مادرم وقتي اين قطرات ناچيز خون حافظ ديناند آرزو ميكنم درياي خون گردم تا در پاي درخت اسلام ريزش كنم و آن را سيراب كنم مادر تو خود ميداني كه من از ميان مرگها شهادت و از تمام باغها گورستان را برگزيدهام پس تو را چه غم مادر؟
راهگشاي اين طرز تفكر و بنيانگذار چنين انديشههايي پيامبران خدا بودهاند. آنان از زمانهاي قديم درس قرباني شدن در راستاي سعادت امتها را به فرزندان فكري خود دادهاند.
عيسي (ع) فرموده است: هركس صليب خود را برندارد و به دنبال من نيايد لايق من نيست. هر كس پدر يا مادر خود را بيشتر از من دوست داشته باشد لايق من نيست، هركس كه دختر يا پسر خود را بيشتر از من دوست داشته باشد لايق من نيست. هر كس فقط در فكر زندگي خود باشد آن را از دست خواهد داد ولي كسي كه به خاطر من زندگي خود را از دست بدهد زندگي او در امان خواهد بود.
سپس عيسي به شاگردان خود گفت اگر كسي بخواهد پيرو من باشد بايد دست از جان بشويد و صليب خود را برداشته به دنبال من بيايد زيرا هر كس كه بخواهد جان خود را حفظ كند آن را از دست ميدهد اما هر كس به خاطر من جان خود را فدا كند آن را نگاه خواهد داشت. عيسي شاگرد خود را به كناري برد و به آنان فرمود: ما اكنون به اورشليم ميرويم و آنچه انبيا درباره آدميزاد نوشتهاند به حقيقت خواهد پيوست. او به دست بيگانگان گرفتار خواهد شد او را مسخره خواهند كرد و با او بدرفتاري كرده به رويش آب دهان خواهند انداخت. او را تازيانه زده و خواهند كشت، اما در روز سوم باز زنده خواهد شد. او ادامه داد: لازم است كه آدميزاد متحمل رنجهاي سختي شود و مشايخ يهود سران كاهنان و ملايان يهود او را رد كنند و او كشته شود و در روز سوم باز زنده شود.
عيسي به اطراف خود نگاه كرد و به شاگردان خود فرمود: چه دشوار است ورود توانگران (طاغوتها) به پادشاهي خدا. و صدها آية ديگر از انجيل و تورات و زبور. ولي به نظر ميرسد كه در هيچ كتاب آسماني و در هيچ سوره و آيهاي كيفيت روابط و برخورد با خانواده به اندازة قرآن كريم بيان و تأكيد نشده است توجه فرماييد:
بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و همسرانتان و خويشانتان و اموالي كه به دست آوردهايد و تجارتي كه از كساد آن ميهراسيد و مسكنهايي كه بدان خوشدليد نزد شما از خدا و پيامبر او و جهاد در راه وي محبوبتر است انتظار بريد تا خدا فرمان خويش ر بيارد كه خدا عصيان پيشگان را هدايت نميكند.تأثير و بازده اين گونه روابط بود كه فرزند را واميداشت تا از رسول خدا اجازه و اذن قتل پدرش را بخواهد كه البته رسول خدا هرگز چنين اجازهاي را ندادند. لذت بردن از عذاب و شكنجه چيزي نيست كه براي ناآشنا قابل فهم باشد.
كلاس استقامت
همة مسلمانان درس پافشاري و پايداري را در مدرسة عالي و دانشگاه بزرگ رهبر عظيمالشأن اسلام تحصيل ميكردند و ياد ميگرفتند. زيرا ميديدند كه آن بزرگوار در برابر مشكلات وزحمات طاقت فرساي بردباري و ايستادگي ميكرد، و شاگردان و دانشجويان آن حضرت نيز در شدايد و سختيها و گرفتاريهاي طاقت فرسا و كمر شكن همانند رهبر و قائدشان صبور بودند و خودشان را نميباختند.
براي نمونه دو داستان از استقامت و پايداري مسلمانان ذكر ميشود:
1) داستان عبدالله بن حذافه
از مسلماناني كه درس استقامت و پايداري به مردم دنيا تعليم دادهاند سربازي است دلير و قويدل به نام عبدالله بن حذافه. او از مسلماناني است كه در اسلام آوردن به افراد بسياري سبقت و پيشي گرفت مصاحبت پيغمبر خدا را درك كرد و از اصحاب آن بزرگوار به شمار آمد.
وي را در جنگ و نبردي كه پيروان آيين توحيدي با مسيحيان كشور روم داشتند، با عدهاي اسير كردندو نزد امپراطور نصاري آوردند. مسلمانان را در ميان مرگ و انتخاب كيش نصرانيت مخير و آزاد گذاشتند. امپراطور روم دستور داد كه ديگهاي بزرگي را كه مملو از روغن زيتون بوده بجوشانند. سپس سربازان مسلمان را احضار كردند و آنان را در انتخاب دو چيز پذيرفتن مسيحيت و سوختن در روغن زيتون آزاد گذاشت. يكي از اسيران را جلو آوردند و چون كيش نصرانيت را نپذيرفت او را به ميان ديگها انداختند گوشتهاي بدنش پايين نشست و استخوانهايش روي روغن قرار گرفت. نفر دومي كه پيش كشيدند عبدالله بن حذافه بود. به او نيز همان مطلب را دادند. و چون او مانند رفيق خود از قبول دين نصاري امتناع كرد او را به جانب ديگها پيش بردند.
در اثناي راه مشاهده كردند عبدالله گريه ميكند و قطرات اشك از ديدگانش سرازير است سركردة مأموران گفت: او را برگردانيد زيرا گمان بردند نادم و پشيمان شده است. از اين حهت او را نزد امپراطور بردند. عبدالله گفت: خيال نكنيد كه از ترس مرگ يا از بابت بيكس ماندن خانوادهام گريه ميكنم نه، نالهام از اين است كه جز يك روح وجان بيشتر ندارم دوست داشتم به تعداد شمارة موهاي بدنم روح و جان داشتم تا همين عمل را با من انجام ميداديد.
امپراطور روم از ايمان نيرومند و قوت قلب او به تعجب و شگفت آمد واله و حيران شد و تصمين گرفت از قتل و كشتن او صرف نظر كند و او را خلاص كند لذا گفت سرم را ببوس تا تو را آزاد كنم عبدالله گفت:اين كار امكانپذير نيست پيشنهاد ديگري كرد و گفت مسيحيت را بپذير تا تو را به دامادي خود بپذيرم و حكومت و قدرتم را با تو تقسيم كنم باز پاسخ منفي بود. در مرتبة سوم گفت: سرم را ببوس تا تو را با هشتاد نفر ديگر از اسيران مسلمان رها كنم عبدالله به اين لحاظ كه اين عمل آزادي جان دهها انسان مسلمان را در پي داشت پاسخ مثبت داد و به سر او بوسه زد امپراطور نيز به وعدهخويش عمل كرد و او را با هشتاد نفر ديگر آزاد كرد.
2) داستان عثمان بن مظعون
منقول است كه به اصحاب پيغمبر خدا كه به كشور حبشه هجرت و كوچ كرده بود خبر رسيد كه اهل مكه مسلمان شده و دين و آيين رسول خدا را قبول كردهاند لذا سي و پنج نفر از مسلمانان از مملكت حبشه به جانب مكه رهسپار شدند و در جوار مكه دروغ بودن خبر مزبور معلوم گشت و فهميدند گزارشي كه به آنان رسيده بود صحيح نبود از اين جهت سه نفر از آنان با امامان 16 و پناه بعضي از مشركين مكه و بقيه مخفيانه و با تغيير سيما و قيافه داخل شهر مكه معظمه شدند سپس عدهاي از آنجا به مدينه مهاجرت كردند و در جنگ بدر كبري و احد حاضر شده و بدين جهت نتوانستند جنگ بدر و غير آن را درك كنند و جمعي هم در مكه از اين جهان به سراي سرمدي و هميشگي رخت بربستند.
عثمان بن مظعون ميگفت: من با امان وليد بن مغيره وارد مكه شده بودم و با كمال راحتي و آسودگي صبح و بامداد را شام و به حيات و زندگي خويش ادامه ميدادم. مشركين مكه آرامش و آسايش مسلماناني كه بيپناه و امان وارد مكه شده بودند را سلب ميكردند و انواع شكنجه و ناراحتيها را بر آنها وارد ميساختند. عثمان ميگفت:
من از ديدار منظرههاي دلخراش و كوبندة آنان فوقالعاده ناراحت شده و در دل خود ميگفتم: سوگند به خدا آسودگي تو در شرايطي كه برادران همكيش و هم عقيدة تو در رنج و مشقت فراوان به سر ميبرند نقصي بزرگ و ايرادي عظيم و گناهي نابخشودني است. از اين لحاظ پيش وليد رفتم و گفتم: اي ابا عبدالشمس به عهد و پيماني كه داده بودي عمل كردي. لكن امان تو را رد كرده و پس دادم. وليد گفت: اي برادر زاده آيا كسي از بستگانم به تو سخني ناروا گفته و تو را ناراحت ساخته و اذيت كرده است؟ گفتم: نه بلكه نميخواهم در غير امان و پناه خدا باشم.
وليد اظهار كرد حالا كه اين تصميم را گرفتهاي بايد در مسجدالحرام در منظرو ملأ عام و ميان انبوه جمعيت امانم را رد كني. همان طوري كه من به تو در ميان جمعيت امان داده بودم، آمادگي خودم را اظهار داشتم و در معيت او به مسجدالحرام آمديم.
وليد با صدايي بلند و آواز رسا خطاب كرد و هان اي مرم عثمان بن مظعون آمده است و ميخواهد امانم را پس دهد. گفتم راست ميگويد من او را به عهد و پيمان خود وفادار و خوش امان يافتم لكن دوست ندارم در غير امان خدا به سر برم، و لذا امان او را رد كردم.
عثمان از وليد كنارهگيري كرد و نزد لبيد بن ربيعه كه در يك ناحية مسجدالحرام تشكيل داده بود و براي عدهاي شعر ميخواند رفت و در محفل او شركت كرد و به سخنان او گوش داد.
لبيد در ضمن اشعار خويش گفت: آيا همه اشيا و موجودات جهان هستي جز خداي متعال باطل و ناچيز و بيارزش نيستند؟
عثمان گفت: دروغ گفتي زيرا نعمتهاي بهشت دائمي هستند و زوال پذير نيست. لبيد گفت:اي مردم و گروه قريش سوگند به خدا عادت و رسم شما قريش نبود كه همدم و رفيق و همنشين خودتان را ناراحت و اذيت كنيد. اين شخص كه در ميانتان پيدا شده كيست؟ مردي از آنان گفت: فكر خودت را ناراحت نكن زيرا اين هم يكي از آن نابخردان و احمقهايي است كه از دين و آيين ما خارج شده است و كيش ديگري اختيار كرده است. عثمان پاسخ داد و سخنان خشن و تندي ميان آنان رد و بدل شد و كار آنان به جاهاي باريك كشيد. آن مرد مشرك جند سيلي روي چشم عثمان نواخت و در اثر ضربههاي وي چشم او ناراحت شده و سرخ و خونين گشت. وليد بن مغيره كه از نزديك ناظر وئ شاهد جريان بود به عثمان گفت: برادر زاده چرا چشم خويش را اين طور ناراحت كردي موقعي كه در امان و پناهم بودي كسي جرأت نداشت به تو سخن زشت بگويد و كوچكترين اذيت و آزاري به تو برساند. زيرا در پيمان مرد شريف و بزرگ و بلند همت بودي.
عثمان در پاسخ او گفت: سوگند به خداآن چشم صحيح و سالمم نيز مستحق و سزاوار است كه در راه خدا و آيين مقدس اسلام همانند آن ديگري مبتلا و ناراحت شود و من در امان و پناه كسي نباشم. من در پناه كسي هستم كه از تو بلند همت تر است . وليد دوباره تقاضا كرد امان و پناه رادوباره به او رد كند. ولي از عثمان كه پابند اصول خداشناسي بود پاسخ مثبت و جواب موافق نيافت.
ارزش كالاها در اثر استقامت
ما در خارج بعضي اجناس و كالاها را ميبينيم كه قيمتش به عللي رو به فزوني است و راه ترقي و تعالي را پيش ميگيرد و هر روز بر ارزش و قيمت قبلي آن افزوده ميشود لكن پس از مدتي كوتاه ارزش پيش را از دست ميدهد و هر روز از قيمت قبلي تنزل ميكند و پايين ميآيد.
اما طلا در ميان اجناس و فلزات ديگر موقعيت خاصي پيدا كرده است به طوري كه هميشه گرانبهاست حتي اعتبار و پشتوانة قيمت و ارزش ساير اجناس و فلزات نيز هست و در تمام مملكت رايج است و خريد و فروش ميشود و هيچ وقت ارزش و اعتبار خودش را از دست نداده است.
دانشمندان يكي از علل و اسباب آن را استقامت و پايداري آن ميدانند زيرا علاوه بر رنگ طبيعي عالي و زيبا و جالب توجهي دارد مادهاي است كه در برابر حوادث و پيش آمدها مقاومت ميكند و اصالت و شرافت خود را از كف نميدهد. و اگر سالهاي متمادي در زير خاكهاي نمناك و مرطوب بماند ظرافت و زيبايي خود را از دست نميدهد و بدون هيچ گونه تغيير ميماند. و همانند مس و ساير فلزات ديگر نيست كه با اندك تغييري و كوچكترين تحولي تباه شود.
انسان هم موقعي طلا و بالاتر از آن ميشود كه در اثر استقامت و ثبات قدم از ايمان و دين و آيين خويش برندارد و در مقابل ذخاير و لذايذ چند روزه دنيا خود را نبازد و فريب شيطان رانخورد و از دين و آيين خويش كه همان ارزش واقعي اوست جدا نشود.
يادداشتها
1. سيره ابنهشام، ج 2/99؛ ابن ابي الحديد، ج 14/262؛ روغ ابديت، ج 2/75.
2. سيره ابنهشام، ج 2/99؛ ابنابيالحديد، ج 14/262؛ فروغ ابديت، ج 2/75؛ مغازي واقدي، ج 1/265.
3. قال رسول الله للجنه باب يقال له باب المجاهدين يمضون إليه فاذا هو مفتوح و هم مقلدون بسيوفهم و الجمع في الموقف و الملئكه ترحب بهم. قال فمن تركه ألبسه الله ذلا و فقرا» وسائل، كتاب الجهاد، ص 5.
4. يا ايها الذين آمنوا إذا لقيتم فئه فاثبتوا واذكروا الله كثيرا لعكم تفلحون و أطيعوالله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا فتذهب ريحكم و اصبروا إن الله مع الصابرين. (سوره انفال / 45-46).
5. قال علي(ع): اقبلوا علي جيفه افتضحوا بأكلها و اصطلحوا علي حبها و من عشق شيئا اعشي بصره و أمرض قلبه فهو ينظر بعين غير صحيحه و يسمع باذن غير سميعه. (نهجالبلاغه، خطبة 108). ترجمة متن از مرحوم فيض الاسلام.
6. زندگان پيامبر اكرم(ص)، ج 3/628و629.
7. انجيل متي، فصل 10، آيههاي 38و39.
8. انجيل متي، فصل 10، آية 38 و انجيل مرقص، فصل 9، آية 41.
9. انجيل متي، فصل 16و17، آيههاي 24 تا 26.
10. انجيل لوقا، فصلهاي 18 تا 33.
11. انجيل لوقا، فصل 9، آية 23.
12. انجيل مرقس، فصل 10، آية 24.
13. قل إن كان آباؤكم و أبناؤكم و إخوانكم و أزواجكم و عشيرتكم و أموال اقترفتموها و تجاره تخشون كسادها و مساكن ترضونها أحب إليكم من الله و رسوله و جهاد في سبيله فتربصوا حتي يأتي الله بأمره و الله لايهدي القوم الفاسقين. (سورة توبه/24).
14. شركت و حضور او در جنگ بدر كبري از نظر مورخان مسلم نيست و مورد اختلاف است. زيرا او را از جمله مسلماناني برشمردهاند كه در مرتبة دوم به مملكت حبشه كوچ كردهاند. سفينه البحار، ج 2/128، ماده عبد.
15. سفينه البحار، ج 2/128، ماده عبد.
16. «أمان» در عرف عرب جاهلي به اين ترتيب بود كه وقتي دشمن به يكي از افراد سرشناس قبيله پناهنده ميشد، او در ميان مردم اعلام ميكرد كه اين شخص تا مدت معيني در پناه من است و كسي حق ندارد به او آزار برساند.
17. ألا كل شيء ما خلاالله باطل
و كل نعيم لامحاله زائل
18. سيرة ابنهشام، ج 2/3
نظر شما