شهیدی که اولین جرقه های انگیزه انقلابی را در حاج قاسم سلیمانی زد/ شهید سیدرضا کامیاب که بود؟
شهید «حجت الاسلام سیدرضا کامیاب» از اعضای فعال حزب جمهوری اسلامی ـ مسئول آموزش ـ در مشهد بود که حدود یکماه پس از بمبگذاری در مقرّ حزب جمهوری، یعنی در هشتم مرداد ماه 1360، در مسیر بازگشت از حزب جمهوری به منزل، توسط کوردلان گروه فرقان، ترور شد و با شهید بهشتی و یارانش، همقافله شد.
او، با بزرگانی چون مقام معظم رهبری، مرحوم آیتالله واعظ طبسی و شهید عبدالکریم هاشمی نژاد راهبران جریان انقلاب اسلامی در مشهد و در خط مقدم مبارزه بود.
اکنون، به بهانه سالگشت شهادت این روحانی مبارز، با خانم «فاطمهسادات کامیاب»، فرزند آخر شهیدکامیاب به گفتوگو نشستیم. ایشان که پنجماه پس از شهادت پدر متولد میشود، چنان از پدر سخن میگوید که گویی سالها با او زیسته و خاطرات بسیاری از پدر شهیدش دارد. او، این شناخت کامل از پدر را مرهون مادر مرحومهاش میداند که همواره فضای خانه را بهیاد پدر، عطرآگین میکرده است. گفتوگوی صمیمی نویدشاهد با خانم «فاطمهسادات کامیاب» را در ادامه میخوانید:
خانم کامیاب، در آغاز گفتوگو، معرفی کوتاهی از خود و خانواده شهیدکامیاب بفرمایید.
«فاطمهسادات کامیاب»، آخرین و پنجمین فرزند شهید کامیاب هستم که مادرم هنگام شهادت پدر، مرا باردار بودهاند. یکخواهر و سهبردار دارم که همگی تحت تربیت مدبّرانه مادرم ـ که در زمان شهادت پدر، سن و سال کمی داشتهاند ـ ضمن برخورداری از تحصیلات شایسته، از اثربخشیِ قابلتوجهی در جامعه برخوردارند.
با توجه به اینکه شهیدکامیاب متولد سال 1329 بوده و هنگام شهادت، حدود 32 سال داشتهاند؛ حتما مرحومِ مادر نیز در زمان شهادت ایشان، در اوج جوانی بودهاند!
بله، مادرم 27 ساله بودند که پدر به شهادت رسیدند. سن و سال خواهر و برادرانم نیز بسیار کم بود. برادر بزرگم یازدهساله و خواهرم یازدهماهه بودند که پدرم ترور شد. ما هرچه داریم از زحماتِ جانفرسا و دلسوزیهای بینظیر ایشان است که لحظهای از حالات ما غافل نبود.
در زندگینامه شهیدکامیاب آمده است که ایشان با مقاممعظمرهبری و شهید عبدالکریم هاشمینژاد ارتباط نزدیکی داشته اند؛ چه شد که ایشان در مسیر مبارزه قرار گرفتند؟
مرحوم پدر، در یک خانواده روحانی به دنیا آمد و این ویژگی، در شکلگیری شخصیت مبارزاتی ایشان، بسیار اثربخش بوده است.
ایشان سال 1329 در روستای نوده میرمحراب از توابع گناباد و در خانوادهای روحانی به دنیا آمد. پدر ایشان روحانی و محل رجوعِ مردم روستا بود. تا ششم ابتدایی در گناباد تحصیل میکند و پس از آن وارد حوزهعلمیه این شهر میشود. به دلیل پشتکار و استعدادشان، به پیشنهاد اساتید حوزه، ادامه تحصیلات حوزوی را در حوزهعلمیه مشهد پی میگیرد و در سن 13سالگی وارد مدرسهعلمیه «عباسقلی خان» میشود.
در سال 1347، زلزلهای مهیب در منطقه فردوس و کاخک از توابع گناباد رخ میدهد. آشناییِ ایشان با مقام معظم رهبری در هیم نزمان رخ میدهد. این جریان در بیان رهبر معظم انقلاب نیز آمده است.
درپی انس و آشناییِ بیشتر، پدر به مقاممعظمرهبری پیشنهاد میدهد که درس تفسیر قرآن برگزار کنند. این کلاس تفسیر، باب جدیدی در مسیر مبارزه با رژیم میگشاید و پدر را به یک فعال سیاسی موثر تبدیل میکند.
به بیان مقاممعظمرهبری، پدر، یکی از بهترین طلاب مشهد و از بهترین طلاب سراسر کشور بودهاند. چرا که همواره برای انجام کارهای سخت، آمادگی داشته، منبر شیرین، مرتب و منظمی داشته و از عناصر تعیینکننده در امر ترویج انقلاب و مبارزه با طاغوت بودهاند.
پدرم، برای سخنرانی به شهرهای مختلفی از جمله رفسنجان، کرمان، یزد، بندرعباس، کاشان، قزوین، آزادشهر، گرگان، طبس، تربتجام و کردستان سفر کرده و سخنرانی انقلابی و سیاسی داشتهاست. امروز هم که سخنرانیهای پدر را گوش میدهیم، آنقدر جذاب و تازه است که گویی برای این دوران، صحبت کردهاست.
براساس تعریف های شما، بهنظر میرسد، شهیدکامیاب، بیشتر در سفر و مبارزه بوده و تربیت فرزندان، بر عهده مادر بوده است. درباره میزان همسویی و همراهی مادر در بحثهای مبارزاتی با شهید، توضیح میدهید؟
مادرم، یازدهسال با پدرم زندگی کرد و طبیعتاً در اینمدت، پدر با توجه به اندیشهها و آرمانهایشان، مدام در حال سفر برای پیگیریِ مبارزات بود. این مسیر پس از پیروزی انقلاب، پررنگتر نیز شد. اما با توجه به اینکه مادرم به فعالیتهای پدر ایمان داشت، مشوّق ایشان نیز بود. درواقع، خیال پدر را از مسائل خانه راحت کرده بود. هرچند، پدر نیز هرگز از خانواده خود غافل نبود و جزئیات مسائل فرزندان و مادر را پیمیگرفت. مرحوم مادرم میگفت: «ایشان در امر تربیت فرزندان، بسیار با محبت رفتار میکرد. برای ارتقای سطح دانستههای خانواده برنامه داشت، بهگونهای که برای من تکالیف مطالعاتی معین میکرد. در مسیر افزایش پایبندیِ دینیِ اعضای خانواده، جدیتی خاص داشت. اعضای خانواده را با گرفتاریها و خستگیهای بیرون از خانه درگیر نمیساخت، اما خانواده را با دغدغههای مکتبیاش آشنا و در انجام رسالتش همراه ساخته بود.»
من، البته هیچ خاطرهای از پدرم ندارم! اما مرحوم مادرم فضای خانه را بهگونهای مدیریت میکردند که ما با تمام وجود، حضور پدر را حس کنیم. بهطور قطع، حفظ این فضا برای یک خانم جوان 27ساله، بسیار سخت بوده است، اما ایشان به حول و قوه الهی، به خوبی از عهده تربیت ما برآمد.
شهید حجت الاسلام و المسلمین کامیاب، نفر اول نشسته از راست
از مبارزات سیاسی و تبلیغی شهیدکامیاب در دوران قبل از انقلاب برایمان بگویید:
ایشان علاوه بر فعالیتهای سیاسیِ پنهانی که عمدتاً در قالب سخنرانی انجام میشد؛ فعالیتهای سیاسی و انقلابیِ گستردهای داشته است. ازجمله اینکه، بعد از سخنرانی پدرم در مسجد جامع کرمان در سال 1356 تظاهرات عظیم و تاثیرگذاری اتفاق میافتد و بهباور برخی، شور انقلاب در کرمان، از همین زمان آغاز شده است. از سردار سلیمانی نیز شنیده شده است که در ارتباط با این سخنرانی گفتهاست: مبارزات انقلابی من از زمانی آغاز شد که سخنرانیهای شهیدکامیاب را در کرمان شنیدم و ازطریق ایشان وارد مبارزات شدم.
ایشان، در یزد هم سخنرانی کردهاست که مورد تعقیب و گریز ساواک قرار میگیرد و موفق به فرار میشود. کلام نافذ ایشان در شهر یزد نیز باعث برپایی تظاهرات گسترده ای میشود. در قزوین نیز همین اتفاق روی میدهد و سخنرانی پدر، باعث تعطیلی بازار میشود و ایشان باز هم با کمک مردم از دست نیروهای ساواک فرار میکند.
به عنوان یکی از سخنرانیهای تاثیرگذار پدر، باید از آزادشهر یاد کنم. در این شهر نیز پس از سخنرانی ایشان، تظاهراتی بهیادماندنی راه میافتد، بهطوریکه شهید را از جمعیت جدا کرده و به ژاندارمری میبرند. تظاهرات به تحصن تبدیل میشود و مردم خواهان آزادی پدر شده و بالاخره مجبور به آزادیِ ایشان میشوند. پس از آزادای، تدبیر انقلابی ایشان سبب میشود نام شهر، از «شاهپسند» به «آزادشهر» تغییر کند.
بعد از انقلاب فعالیتهای شهیدکامیاب به چه صورت بود؟
پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز، فرصتی برای آرام و قرار پدر نبوده است. در جریان شورش ارتشیهای تربتجام که تانک ها و خودروهای زرهی ارتش آماده کوبیدنِ بازار شده بودند، متولّیان امر به این نتیجه میرسند که فقط شهیدکامیاب میتواند این مسئله را ختم بهخیر کند. و اتفاقاً با حضور پدر، و سخنرانی ایشان، ارتشیها آرام شده و دفع خطر میشود.
هنگامی هم که پدر، خبر انفجار حزبجمهوری و شهادت شهیدبهشتی را میشنود، با توجه ارادت عجیبی به شهیدبهشتی داشته، عازم تهران میشود تا در نخستین جلسه حزب پس از انفجار، شرکت کند. در آن وضعیت هم برای ایجاد آرامش در مردم برافروخته و مصیبتزده، بنابه اجماع مسئولین، شهیدکامیاب برای سخنرانی انتخاب شده و به لطف نفوذ کلام ایشان، اوضاع آرامتر میشود.
ایشان بعد از پیروزی انقلاب در واحد آموزش حزب «جمهوری» در شهر مشهد قبول مسئولیت کرده بود. در سال 1360 که دکتر دیالمه، در جمع 72تن، به فوز شهادت نائل شدد، شهیدکامیاب، ازسوی گروههای معتنابه مردم و متدینین، برای انتخابات میاندورهای دعوت به کاندیداتوری میشود. با رأی قاطع مردم به شهید، که نشانه محبویت ایشان در میان مردم مشهد بوده و مایه افتخار و مباهات است؛ ایشان به عنوان نماینده مردم مشهد، در مجلس شورای اسلامی، تعیین میشود. هرچند، ترس منافقین از حضور مؤثرشان در مجلس، باعث شهادت ایشان میشود.
نحوه ترور شهید به چه صورت بوده است؟
روز ترور از دفتر حزب «جمهوری» در میدان شهدا مشهد به سمت منزل در بلوار راه آهن می آید. منافقین با برنامه ریزی در این مسیر ترافیک ایجاد می کنند. سر بلوار راه آهن (بلوار شهید کامیاب کنونی) به ماشین پدر تیراندازی میکنند که گلوله اول به صندلی و گلوله دوم به سر پدر اصابت می کند.
بر سر عاملان ترور، چه آمد؟ آیا دستگیر شدند؟
بله؛ حدود 6سال بعد از شهادت، یکی از منافقین دستگیر و با حکم دادگاه انقلاب، اعدام شد. زمانی که برای اجرای حکم رفته بودیم؛ به یاد دارم که از کارش کاملا راضی بود! حتی وقتی از او پرسیدند: «حرفی نداری؟» گفتهبود: «من اگر اعدام هم شوم، به درجه شهادت میرسم.»
ایشان پیش از ترور، تهدید هم شده بود؟
زندگی یک مبارز بدون تهدید، معنا ندارد! از مرحوم مادر، جریان تهدیدهای مکرر ساواک و نیروهای امنیتی و اینکه هرازگاه برای دستگیریِ پدر و یا یافتن مستنداتی برای دستگیری، به خانه میریختهاند بسیار شنیده بودم. پس از پیروزی انقلاب نیز طبیعتا تهدیدهای خط نفاق، همچنان برقرار بود.
خانم کامیاب با توجه به این که شما پدر را ندیده اید، چه ذهنیتی از ایشان دارید؟
نوع بودن فرق میکند. شاید با چشم سر، پدر را نمیدیدیم اما به لطف مادر، حضورشان را همیشه در زندگی احساس میکردیم. مادرم برای این که ما شناخت درستی از پدر داشته باشیم، بسیار موفق بود و سعی میکرد جای خالی ایشان را احساس نکنیم. مدرسه که میرفتم، با توجه به تربیت ایشان، وقتی میگفتم «فرزند شهید هستم»، معمولا کسی باور نمیکرد. شاید ذهنیت دیگران این بود که فرزندان شهدا مظلوم و سربهزیرند و در لاک خودشان هستند. اما از آنجا که به تدبیر مادر، خانه ما محیط غمانگیز و ناراحتکنندهای نداشت، همیشه سرزنده و پویا بودیم و از فعالان هر جمعی بودیم.
مادرم آنچان عاشقانه از پدر صحبت میکرد که گویی هر لحظه کنار ایشان بوده است. عشق آنها در تربیت ما تأثیر داشت. ایشان چنان جایگاهی برای پدر قائل بود که اجازه نمیدادند از نام پدر، سوءاستفاده شود و میگفت: «رسالتم این است که شما را درست تربیت کنم و انسانیت شما را رشد دهم» مادر با شهید زندگی میکرد و میگفت: «پدر لحظهبهلحظه، در کنار شماست و اگر حضور و دعایش نبود، مگر میتوانستید با مشکلات کنار بیایید.»حالا که مادر مرحوم شدهاند، این موضوع را دقیقتر درک میکنم و حضور ایشان را در کنارم احساس میکنم.
خوب است این موضوع را هم بگویم که مادرم همآرزوی شهادت داشت. سال 1392 عازم کربلا بود که در هواپیما به علت ایست قلبی، عروج میکند. حدیث داریم «کسی که در راه امام حسین(ع) قدم بردارد و از دنیا برود، شهید است.» دعای مادرم اینگونه مستجاب شد.
آیا از شهید کامیاب آثار علمی بهیادگار مانده است؟
بچه که بودم، یادم هست مادرم تمام دست نوشتههای شهید را به یکی از دوستان مبارز ایشان دادند تا با استفاده از مطالب و مباحث تدوین شده، مجموعه آثار ایشان را منتشر شود. متاسفانه در نقل و انتقالات فیزیکیِ حزب، دستنوشتههای ناپدید میشود. این مسئله، یکی از غصهها و ناراحتیهای همیشگیِ مرحوم مادرم بود. البیته از سوی خانواده، تلاشهایی برای احیای آثار و اندیشههای ایشان، برنامهریزی شده است که امیدوارم هرچه زودتر عملیاتی شود.
خانم کامیاب در پایان نکتهای که بیان آن را مفید میدانید، بفرمایید:
مرحوم مادرم، پیش از شهادت پدر خواب میبیند که در راهروی خانه پدرشان نشسته اند. ناگهان گویی سقفِ خانه سوراخ میشود، ستارهای پایین میآید، به پهلوی مادر میخورد و سریع به سمت آسمان بازمیگردد! مادر تعبیر میکردند که پدرتان مثل ستارهای بود که از آسمان جدا شد، پیشِ من آمد، مدتی با من بود و بهگونهای دردناک از من جدا شد.
براساس این خواب مادر یک کتاب با عنوان «خواب یک ستاره» توسط عروس دوم شهید؛ خانم «سمیهسادات محموزاده حسینی» نوشته شده است.
«تنهاترین مرد» نوشته خانم عفت دهقاننیری و «دست های بیقرار» نوشته محمد خسرویراد؛ ازجمله کتابهایی است که بخشی از زندگی و خاطرات پدر را روایت میکنند. به مخاطبان شما توصیه می کنم برای شناخت بیشتر پدر شهیدم این کتاب را مطالعه کنند.