زندگی نامه شهید محمدرضا علی محمد نسل؛ قائم مقام فرمانده گردان حضرت علی اصغر(ع) لشکر عاشورا
نوید شاهد: محمدرضا على محمدنسل، فرزند محسن و زرين تاج رضايى در 2 دى 1341 در مراغه به دنيا آمد. پدرش به خواربارفروشى اشتغال داشت و خانواده اش از وضعيت اقتصادى مناسبى برخوردار بودند.
محمدرضا ، شش خواهر و يك برادر بزرگتر از
خود داشت . دوران كودكي را در محيط مذهبي خانواده سپري كرد و در طول اين مدت روحيه
اي پر جنب و جوش و زرنگ و نترس داشت به گونه اي كه چند بار در مراغه گم شد . اما
بدون ترس و واهمه توانست راه منزل را بيابد .
دوران دبستان را در مدرسه فتوحي و دوره راهنمايي را در مدرسه آصف
گذراند و پس از آن وارد دبيرستان شمس تبريز شد . همزمان با ادامه تحصيل در درس
قرائت قرآن مرحوم ميرزا احمد نجفي حاضر شد و با جديت در مدتي كوتاه قرائت قرآن را
فراگرفت .
سالي كه وارد دبيرستان شد با اوج گيري انقلاب اسلامي همزمان بود . به
اين لحاظ فعالانه در پخش اعلاميه هاي امام خميني و راهپيمايي ها شركت مي كرد . در يكي از روزهاي راهپيمايي ، مردم به مراكز توليد و
توزيع مشروبات الكلي حمله كردندكه محمدرضا در صف اول راهپيمايان قرار داشت . به
همين خاطر در درگيري با پليس مورد ضرب و شتم قرار گرفت و به شدت مجروح شد و با سر
و صورت خونين به منزل بازگشت .
از ويژگي هاي بارز وي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ، گرايشات عميق
مذهبي بود و به شدت از غيبت و تهمت به ديگران تنفر داشت و به سرعت در مقابل آن عكس
العمل نشان مي داد . در طول اين مدت روابط نزديكي با خويشاوندان داشت و به تك تك
آنها سر مي زد و صله رحم را هرگز فراموش نمي كرد . در خلال تعطيلات در مغازه
خواربارفروشي به پدرش كمك مي كرد و يا به همراه برادر بزرگترش به كوهنوردي مي رفت
و به بازي هاي فوتبال و هندبال علاقه داشت
.
با وقوع حوادث كردستان تحصيل را رها كرد و پس از عضويت در سپاه
پاسداران انقلاب اسلامي ، عازم كردستان شد و در عملياتهاي آزادسازي مهاباد و بوكان
شركت كرد . پس از اتمام اين مأموريت دو ماهه به مراغه بازگشت و بلافاصله در آذرماه
سال 1359 ، عازم منطقه جنگي سرپل ذهاب شد و فرماندهي نيروهاي اعزامي از مراغه را
به عهده گرفت. در بازگشت از منطقه ، فرماندهي پادگان آموزشي الغدير ملكان به ايشان
سپرده شد . در مدت تصدي اين مسئوليت با
جديت تمام كار گردآوري و آموزش نيروهاي بسيجي را دنبال مي كرد و هنگام عملياتها عازم
مناطق جنگي مي شد . يكي از همرزمان شهيد در خاطراتش مي گويد :
روزي محمدرضا علي محمدنسل ، پيش من آمد و حلاليت طلبيد و گفت : « مي
ترسم بسيجيان كه اين طور پيوسته براي آموزش مي آيند و ما آنها را آموزش مي دهيم فردا
ببينم جنگ تمام شده و قسمت ما نشده كه در جبهه حاضر شويم . »
در طول دوراني كه محمدرضا در جبهه هاي غرب و جنوب حضور داشت در
سمتهاي فرماندهي انجام وظيفه مي كرد . در نيمه اول سال 1361 جانشين شهيد بروجردي در
منطقه كردستان بود و در نيمه دوم همين سال فرماندهي گردان حضرت رسول(ص) را در منطقه غرب بر عهده گرفت . در
سال 1361 بيشتر در پادگان آموزشي الغدير ملكان و مدتي در اهواز به آموزش داوطلبان
بسيجي مشغول بود .
از فداكاري ها و جسارتهاي وي در حين عملياتهاي جنگي خاطرات زيادي نقل
شده است . از جمله يكي از همرزمان او در عمليات مطلع الفجر مي گويد :
به ما خبر دادند براي ادامه عمليات نيرو لازم داريم . در آن زمان خود
را به گيلانغرب رسانده بوديم و قصد حركت به منطقه عملياتي را داشتيم . شهيد يا زخمي
شدند تعدادي از نيروها در عمليات شب قبل سبب شده بود ، نيروهاي تحت فرماندهي اش
روحيه خود را از دست بدهند . با مشاهده اين وضعيت علي محمد
نسل ، نيروها را در مدرسه اي در گيلانغرب جمع و برايشان سخنراني كرد ؛ پس از آن
سرود دسته جمعي خواندند و نيروها با روحيه اي مضاعف عازم منطقه عملياتي شدند .
شجاع ، مديرو بادرايت بود.
علي محمدنسل از خصايل و ويژگي هاي برجسته اي برخوردار بود . يكي از
همرزمان او در اين باره مي گويد :
در كردستان با شهيد حسين حق نظري تا ساعت دوازده شب نشسته بوديم . در
زده شد . ديدم محمدرضاست . با نوار فشنگي بر كمر و سر و وضعيتي پر از گرد و خاك . با او احوالپرسي كردم . شهيد حق نظري گفت : « محمدرضا
خوب رسيدي بيا شام بخور . » محمدرضا گفت : « اجازه بدهيد نمازم را بخوانم بعد
بيايم . » گفتم : بيا
بدنسازي كن و بعد نمازت را بخوان ولي قبول نكرد . ديدم نمازش خيلي طول كشيد . رفتم
ديدم محمدرضا به سجده افتاده و در حالي كه مي گويد : « الهي
قلبي محجوب و نفسي معيوب و هوايي غالب » و گريه مي كند . ديگر جرئت نكردم او را
صدا كنم و در را بستم و بازگشتم .
محمدرضا در طول حضور در جبهه جنگ سه بار مجروح شد ، از جمله در سال
1361 از ناحيه پاي راست و يك بار هم از ناحيه دست جراحتي برداشت . از خصلتهاي بارز
وي اين بود كه در مواقع جراحت روحيه خود را حفظ مي كرد . سعي مي كرد به افراد خانواده
اش روحيه بدهد .
بامشغله زياد و حضور دائم در مناطق جنگي بنا به توصيه علماي اسلام و
سفارش امام خميني (ره) مبني بر لزوم ازدواج پاسداران انقلاب تصميم به ازدواج گرفت . در اوايل سال 1362 با خانم معصومه شتابي وش - خواهر
يكي از دوستان همرزمش - ازدواج كرد و مراسم ازدواج به صورت سفر مشهد بود . در
هنگام ازدواج بيست و يك ساله بود و همسرش نوزده سال داشت . ثمره زندگي مشترك هجده ماهه
آنها پسري به نام حامد است .
در طول زندگي مشترك ، محمدرضا فرصت كمي را براي رسيدگي به امور
خانواده داشت و همسرش نزد پدر و مادر محمدرضا زندگي مي كرد . محمدرضا در طول
سالهاي پس از انقلاب اسلامي مسئوليتهاي مختلفي را به عهده گرفت كه برخي از آنها عبارتند
از :
1. فرمانده نيروهاي اعزامي از مراغه به جبهه سرپل ذهاب
از تاريخ 4/9/1359 تا 20/11/1359 .
2. جانشين شهيد محمد بروجردي به مدت هفت ماه از
14/8/1360 تا 21/9/1360 .
3. فرماندهي گردان حضرت رسول به مدت سه ماه از 21/9/1360
تا 21/12/1360 .
4. فرماندهي گردان سيدالشهدا (ع) از لشكر 31 عاشورا به
مدت هشت ماه از 7/4/1362 تا 12/12/1362
.
5. لشكر عاشورا جبهه جنوب معاون گردان حضرت علي اصغر (ع)
از 1/2/1363 تا 24/12/1363 .
در 9 اسفند 1363 پس از چهل و هشت بار حضور در جبهه ، علي محمدنسل در عمليات بدر در جزيره مجنون معاون فرمانده گردان حضرت علي اصغر (ع) را عهده دار بود . در زير آتش سنگين دشمن به هدايت نيروها سرگرم بود كه از ناحيه شكم مورد اصابت تركش قرار گرفت . در همين حين بخشي از نيروها در مناطق پاكسازي نشده گرفتار شده و نياز به مهمات داشتند . او كه به شدت مجروح شده بود با استفاده از يك كاميون عراقي به انتقال مهمات پرداخت . در نوبت دوم مهمات رساني توسط نيروهاي عراقي باقي مانده در منطقه ، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسيد و پيكر او در منطقه عملياتي باقي ماند .
منبع: پرونده فرهنگی شاهد، سرنوشت پژوهی