حسین را برای شهادت طلبیدند
چهارشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۱۹
حسینعلی کیانی جوانترین شهید مدافع حرم استان سیستان و بلوچستان است. تیرماه ۷۳ در سیستان به دنیا آمد و هنوز ۲۲ سالش کامل نشده بود که ۲۱ فروردین ماه ۱۳۹۵ در خانطومان سوریه به شهادت رسید.
نوید شاهد: حسینعلی کیانی
جوانترین شهید مدافع حرم استان سیستان و بلوچستان است. تیرماه ۷۳ در
سیستان به دنیا آمد و هنوز ۲۲ سالش کامل نشده بود که ۲۱ فروردین ماه ۱۳۹۵
در خانطومان سوریه به شهادت رسید. حسینعلی در شرقیترین منطقه کشورمان
زندگی میکرد؛ جایی که کیلومترها از سرزمین شام دور بود، اما این جوان
سیستانی کسی نبود که نسبت به تعدی تروریستها به حریم اهل بیت (ع) بیتفاوت
باشد. در یکی از روزهای نوروز ۹۵ کولهاش را بست و به جایی رفت که چند
روز بعد خلعت شهادت را به تن کرد. با معرفی تیپ ۱۱۰ نیروی مخصوص سپاه سلمان
فارسی استان سیستان و بلوچستان به سراغ پدر شهید مدافع حرم حسینعلی کیانی
رفتیم تا بیشتر از جوانمردی این جوان دهه هفتادی بشنویم. آنچه میخوانید
حاصل همکلامی ما با عباس کیانی پدر این شهید است که از نظرتان میگذرد.
چه شد که پسرتان مسیر جهاد و شهادت را انتخاب کرد؟ ایشان که شغل نظامی نداشت پس چه انگیزهای باعث شد مدافع حرم شود؟
همانطور که گفتید حسین نظامی نبود. خدمت سربازیاش را که تمام کرد چند ماهی در گلفروشی یکی از همکارانم کار کرد، اما خیلی به اهل بیت پیامبر (ع) علاقه داشت. از همان بچگی به مساجد و هیئتها میرفت و اگر هر شب هم در مسجد مراسم دعا و روضه بود، شرکت میکرد. اصلیترین عامل مدافع حرم شدنش هم عشق به اهل بیت (ع) بود. نمیتوانست تعدی تروریستها به حریم اهل بیت را ببیند و ساکت بماند.
چطور بچهای برایتان بود؟
من سه فرزند داشتم؛ حسین فرزند اولم بود. بچگیهایش یادم است که خیلی ناز و بانمک بود. همه از او تعریف میکردند و دوستش داشتند. از همان نوجوانی آرام و سربهزیر بود و نماز میخواند و روزه میگرفت. بخشندگی یکی از صفتهای بارز شهید بود. به گفته دوستانش حسین از آنها خواسته بود اگر لباس اضافه یا کفش و پول و نذورات دارند برای فقرا کنار بگذارند. بعدها که به دانشگاه آزاد رفت اگر از ناهار و شام دانشجوها غذایی اضافه میآمد، داخل ظرف یکبارمصرف میریخت و تا ساعت یک و دو نصف شب به منازل فقرا میبرد و پخش میکرد.
اولین بار کی متوجه شدید که حسین تصمیم دارد مدافع حرم شود؟
من بعدها فهمیدم حسین همان موقع که در گلفروشی کار میکرد به دوستانش گفته بود کاش میشد بتوانم رزمنده جبهه مقاومت اسلامی شوم. این آرزو در دلش بود تا اینکه یک روز آمد و به من گفت: میخواهم مدافع حرم بشوم. برای اینکه این فکر را از سرش بیندازم گفتم پسرم تو اگر ازدواج کنی ما را خیلی خوشحال میکنی. بعد کمی با او شوخی میکردم و به قد و بالایش نگاه میکردم. همینطور بگو بخند میکردیم که یکهو خیلی جدی گفت: «بابا! باید ناموس انسان در امنیت باشد. مگر ناموس من از نوامیس مردم سوریه بالاتر است. حرم حضرت زینب (س) ناموس من است و من باید بروم دفاع کنم. اگر خواست خدا بود و من زنده برگشتم که ازدواج میکنم. اگر هم برنگشتم فدای حضرت زینب (س)، من شهادت را بیشتر دوست دارم.» گفتم: «بابا نرو. اگر بروی میگویند پدرش ندار بود. به خاطر پول پسرش را فرستاد. میدانی که نادانها زخم زبان میزنند. در حالی که من درآمد خوبی دارم و مخارج چند خانواده را قادر هستم تأمین کنم. ما همین الان توان داریم لباسهای خوبی بپوشیم. اگر تو شهید شوی و ما یک لباس نو بپوشیم میگویند بنیاد شهید به اینها داده است.» حسین در جواب گفت: «بابا هر کسی هر فکری میکند بکند. ولی هدف من رضایت خداست. من به خاطر رضایت خدا میروم. ما که به جنگ تروریستها میرویم، درواقع از خاک و ناموس خودمان دفاع میکنیم. ما نمیگذاریم داعش بیاید و خاک ما را بگیرد.» دیدم در راهی که انتخاب کرده جدی است. گفتم تو دیگر بزرگ شدهای و خودت باید برای زندگیات تصمیم بگیری.
چه تاریخی اعزام شد؟
همان بار اول شهید شد. ۱۴ فروردین ۹۵ رفت و ۲۱ فروردین به شهادت رسید. ۲۸ فروردین ۹۵ در سیستان تشییع و به خاک سپرده شد. یک هفتهای بیشتر طول نکشید که به شهادت رسید. یک ماه قبل از اینکه به سوریه برود شبانهروز خواب نداشت. میگفتم: «چرا نمیخوابی؟» میگفت: «وقتی میخواهم چشمانم را ببندم انگار یک سایهای روی سرم میآید میگوید بلند شو و بیا که مهلتت تمام شد.» به اقواممان میگفت: من به سوریه بروم دیگر برنمیگردم. مهری در دل من هست، کسی که مرا طلبیده برای شهادت طلبیده اگر بروم برنمیگردم. به مادرش هم گفته بود ناراحت نباش و غصه نخور شما فرزندت را در راه حضرت زینب (س) دادی. ولی به من چیزی نگفت، چون من مریض بودم میگفت: اگر به پدرم از شهادتم بگویم سکته میکند.
نحوه شهادتش چطور بود؟
همرزمانش میگفتند خمپاره کنارش خورده و با اصابت یک ترکش به گلویش به شهادت رسیده است. یک ترکش هم به پهلویش اصابت کرده بود. پسرم و شهید شیبک کنار هم به شهادت رسیده بودند. چند روز بعد ما متوجه شهادت حسین شدیم. شب ۲۷ فروردین از تیپ ۱۱۰ سلمان فارسی چند نفر آمدند و گفتند پسر شما به شهادت رسیده است. وقتی این خبر را شنیدم دستم را رو به آسمان گرفتم و گفتم خدا را شکر که پسرم در این راه شهید شد. خدا را شکر ما شرمنده اهل بیت پیامبر (ص) نشدیم.
با آن همه علاقهای که به فرزند ارشدتان داشتید، چطور با شهادتش کنار آمدید؟
پسرم هدف مقدسی داشت و من این راه را درک میکنم. او به خاطر ارزشهایی رفت که اگر خوب دقت کنیم، باعث سربلندی ما در دنیا و آخرت میشود. من به خانوادهام گفتم شما ناراحت شهادت حسین نباشید و مشغول زندگیتان باشید. سرنوشتش را خدا نوشته بود. خدا خواست که پسرمان قدمی در راه خدا بردارد و در راه اهل بیت پیامبر (ص) شهید شود. خدا حرکت در این راه را نصیب ما هم بکند. من با حسین سه فرزند داشتم. حاضرم بچههای دیگرم را هم راهی دفاع از حرم اهل بیت پیامبر (ص) کنم. بجنگند و خونشان فدای اسلام و قرآن شود.
چطور میشود یک جوان کم سن با اینکه زندگی خوبی هم دارد، مسیر شهادت را انتخاب کند؟
به نظر من بستگی به خانواده هم دارد. تا نان حلال سر سفره خانواده نباشد بچه خوب درنمیآید. بچه اگر نان حرامی خورده باشد علاقه به شر و کارهای خلاف پیدا میکند. اگر نان و رزق حلال دهان بچه باشد مهر خدا بیشتر در دلش میافتد. بصیرت بیشتری پیدا میکند و به درک بالاتری میرسد. بیشتر به سمت اسلام میرود. از خدا میترسد. ولی کسی که نان حرام خورده باشد خدا هم او را از خودش دور میکند.
پسرتان به شهید خاصی علاقه داشت؟ مثلاً یک شهید را الگوی خودش قرار بدهد؟
کلاً به شهید و شهادت علاقه داشت. میتوانم بگویم همه شهدا را دوست داشت و غیرممکن بود هفتهای یکی دو بار همراه دوستانش به سر مزار شهدا نروند. دوستانش میگفتند در گلزار شهدا حسین گریه میکرد و میگفت: خدایا کاری کن که راه اینها را ادامه بدهیم و ما هم لیاقت شهادت را پیدا کنیم. پسرم از شش سالگی عضو بسیج بود. مسجد میرفت و اهل هیئت بود. رفتارش و راهی که انتخاب کرد خاص بود. الان برای ما معلوم شد که کلاً این زندگی و رفتار و کردارش از ما جداست. اگر ما به تفریح و پارک و خوشگذرانی میرفتیم، پسرم به مسجد و حسینیه میرفت. البته من خودم هم در دوران دفاع مقدس از طریق لشکر ۴۱ ثارالله مدتی جبهه رفته بودم، اما حسین از ته دل شهادت را طلب کرد و خدا هم به صفا و پاکی دلش خواسته او را اجابت کرد.
عشق به اهل بیت (ع) فصل مشترک همه مدافعان حرم است، حسین چه اعتقاداتی داشت؟
خیلی علاقه به حضرت زینب (س) داشت. یکی از رزمندهها که مداح بود میگفت: وقتی حسین میآمد تا در هیئت سینهزنی کند، هر روضهای که میخواندم میگفت: بخوان فقط دو کلمه آخر را از مظلومیت حضرت زینب (س) برایم بخوان. وقتی مصیبت حضرت زینب (س) را برایش میخواندم آنقدر به سر و سینهاش میزد که میگفتم: «حسین این همه به سر و صورتت میزنی درد نمیآید؟» میگفت: «نه، به خدا من متوجه نمیشوم.» یکی دیگر از صفات حسین ولایتمداریاش بود. پیرو خط رهبری بود. وقتی سخنرانی امام خمینی یا مقام معظم رهبری از تلویزیون پخش میشد بیشتر مواقع گریه میکرد. میگفت: امام خامنهای هم مظلومیت اهل بیت (ع) را دارد. ما باید قدر رهبرمان را بدانیم. باید از ایشان درس بگیریم و بفهمیم که امامان ما چقدر مظلوم بودند.
پاسختان به کسانی که قدر امنیت موجود در کشورمان را نمیدانند چیست؟
این افراد اگر سرشان به سنگ زمانه نخورد، تا سختی را نبینند نمیفهمند در دل من پدر شهید چه میگذرد. درد دل من را پدر یک شهید میفهمد. چون او هم فرزندی در راه اسلام داده است و بهتر درک میکند. از مردم خواهش میکنم کسانی که این صحبتها را میکنند به جای این حرفها بروند در راه اسلام و قرآن قدم بردارند. من که بچهام را دادم برای امنیت این کشور و حفظ حریم اهل بیت پیامبر (ص). آنها هم به جای اینکه زخم زبان بزنند دعا کنند که خدا صبر و سکوت به خانواده شهدا بدهد.
چه شد که پسرتان مسیر جهاد و شهادت را انتخاب کرد؟ ایشان که شغل نظامی نداشت پس چه انگیزهای باعث شد مدافع حرم شود؟
همانطور که گفتید حسین نظامی نبود. خدمت سربازیاش را که تمام کرد چند ماهی در گلفروشی یکی از همکارانم کار کرد، اما خیلی به اهل بیت پیامبر (ع) علاقه داشت. از همان بچگی به مساجد و هیئتها میرفت و اگر هر شب هم در مسجد مراسم دعا و روضه بود، شرکت میکرد. اصلیترین عامل مدافع حرم شدنش هم عشق به اهل بیت (ع) بود. نمیتوانست تعدی تروریستها به حریم اهل بیت را ببیند و ساکت بماند.
چطور بچهای برایتان بود؟
من سه فرزند داشتم؛ حسین فرزند اولم بود. بچگیهایش یادم است که خیلی ناز و بانمک بود. همه از او تعریف میکردند و دوستش داشتند. از همان نوجوانی آرام و سربهزیر بود و نماز میخواند و روزه میگرفت. بخشندگی یکی از صفتهای بارز شهید بود. به گفته دوستانش حسین از آنها خواسته بود اگر لباس اضافه یا کفش و پول و نذورات دارند برای فقرا کنار بگذارند. بعدها که به دانشگاه آزاد رفت اگر از ناهار و شام دانشجوها غذایی اضافه میآمد، داخل ظرف یکبارمصرف میریخت و تا ساعت یک و دو نصف شب به منازل فقرا میبرد و پخش میکرد.
اولین بار کی متوجه شدید که حسین تصمیم دارد مدافع حرم شود؟
من بعدها فهمیدم حسین همان موقع که در گلفروشی کار میکرد به دوستانش گفته بود کاش میشد بتوانم رزمنده جبهه مقاومت اسلامی شوم. این آرزو در دلش بود تا اینکه یک روز آمد و به من گفت: میخواهم مدافع حرم بشوم. برای اینکه این فکر را از سرش بیندازم گفتم پسرم تو اگر ازدواج کنی ما را خیلی خوشحال میکنی. بعد کمی با او شوخی میکردم و به قد و بالایش نگاه میکردم. همینطور بگو بخند میکردیم که یکهو خیلی جدی گفت: «بابا! باید ناموس انسان در امنیت باشد. مگر ناموس من از نوامیس مردم سوریه بالاتر است. حرم حضرت زینب (س) ناموس من است و من باید بروم دفاع کنم. اگر خواست خدا بود و من زنده برگشتم که ازدواج میکنم. اگر هم برنگشتم فدای حضرت زینب (س)، من شهادت را بیشتر دوست دارم.» گفتم: «بابا نرو. اگر بروی میگویند پدرش ندار بود. به خاطر پول پسرش را فرستاد. میدانی که نادانها زخم زبان میزنند. در حالی که من درآمد خوبی دارم و مخارج چند خانواده را قادر هستم تأمین کنم. ما همین الان توان داریم لباسهای خوبی بپوشیم. اگر تو شهید شوی و ما یک لباس نو بپوشیم میگویند بنیاد شهید به اینها داده است.» حسین در جواب گفت: «بابا هر کسی هر فکری میکند بکند. ولی هدف من رضایت خداست. من به خاطر رضایت خدا میروم. ما که به جنگ تروریستها میرویم، درواقع از خاک و ناموس خودمان دفاع میکنیم. ما نمیگذاریم داعش بیاید و خاک ما را بگیرد.» دیدم در راهی که انتخاب کرده جدی است. گفتم تو دیگر بزرگ شدهای و خودت باید برای زندگیات تصمیم بگیری.
چه تاریخی اعزام شد؟
همان بار اول شهید شد. ۱۴ فروردین ۹۵ رفت و ۲۱ فروردین به شهادت رسید. ۲۸ فروردین ۹۵ در سیستان تشییع و به خاک سپرده شد. یک هفتهای بیشتر طول نکشید که به شهادت رسید. یک ماه قبل از اینکه به سوریه برود شبانهروز خواب نداشت. میگفتم: «چرا نمیخوابی؟» میگفت: «وقتی میخواهم چشمانم را ببندم انگار یک سایهای روی سرم میآید میگوید بلند شو و بیا که مهلتت تمام شد.» به اقواممان میگفت: من به سوریه بروم دیگر برنمیگردم. مهری در دل من هست، کسی که مرا طلبیده برای شهادت طلبیده اگر بروم برنمیگردم. به مادرش هم گفته بود ناراحت نباش و غصه نخور شما فرزندت را در راه حضرت زینب (س) دادی. ولی به من چیزی نگفت، چون من مریض بودم میگفت: اگر به پدرم از شهادتم بگویم سکته میکند.
نحوه شهادتش چطور بود؟
همرزمانش میگفتند خمپاره کنارش خورده و با اصابت یک ترکش به گلویش به شهادت رسیده است. یک ترکش هم به پهلویش اصابت کرده بود. پسرم و شهید شیبک کنار هم به شهادت رسیده بودند. چند روز بعد ما متوجه شهادت حسین شدیم. شب ۲۷ فروردین از تیپ ۱۱۰ سلمان فارسی چند نفر آمدند و گفتند پسر شما به شهادت رسیده است. وقتی این خبر را شنیدم دستم را رو به آسمان گرفتم و گفتم خدا را شکر که پسرم در این راه شهید شد. خدا را شکر ما شرمنده اهل بیت پیامبر (ص) نشدیم.
با آن همه علاقهای که به فرزند ارشدتان داشتید، چطور با شهادتش کنار آمدید؟
پسرم هدف مقدسی داشت و من این راه را درک میکنم. او به خاطر ارزشهایی رفت که اگر خوب دقت کنیم، باعث سربلندی ما در دنیا و آخرت میشود. من به خانوادهام گفتم شما ناراحت شهادت حسین نباشید و مشغول زندگیتان باشید. سرنوشتش را خدا نوشته بود. خدا خواست که پسرمان قدمی در راه خدا بردارد و در راه اهل بیت پیامبر (ص) شهید شود. خدا حرکت در این راه را نصیب ما هم بکند. من با حسین سه فرزند داشتم. حاضرم بچههای دیگرم را هم راهی دفاع از حرم اهل بیت پیامبر (ص) کنم. بجنگند و خونشان فدای اسلام و قرآن شود.
چطور میشود یک جوان کم سن با اینکه زندگی خوبی هم دارد، مسیر شهادت را انتخاب کند؟
به نظر من بستگی به خانواده هم دارد. تا نان حلال سر سفره خانواده نباشد بچه خوب درنمیآید. بچه اگر نان حرامی خورده باشد علاقه به شر و کارهای خلاف پیدا میکند. اگر نان و رزق حلال دهان بچه باشد مهر خدا بیشتر در دلش میافتد. بصیرت بیشتری پیدا میکند و به درک بالاتری میرسد. بیشتر به سمت اسلام میرود. از خدا میترسد. ولی کسی که نان حرام خورده باشد خدا هم او را از خودش دور میکند.
پسرتان به شهید خاصی علاقه داشت؟ مثلاً یک شهید را الگوی خودش قرار بدهد؟
کلاً به شهید و شهادت علاقه داشت. میتوانم بگویم همه شهدا را دوست داشت و غیرممکن بود هفتهای یکی دو بار همراه دوستانش به سر مزار شهدا نروند. دوستانش میگفتند در گلزار شهدا حسین گریه میکرد و میگفت: خدایا کاری کن که راه اینها را ادامه بدهیم و ما هم لیاقت شهادت را پیدا کنیم. پسرم از شش سالگی عضو بسیج بود. مسجد میرفت و اهل هیئت بود. رفتارش و راهی که انتخاب کرد خاص بود. الان برای ما معلوم شد که کلاً این زندگی و رفتار و کردارش از ما جداست. اگر ما به تفریح و پارک و خوشگذرانی میرفتیم، پسرم به مسجد و حسینیه میرفت. البته من خودم هم در دوران دفاع مقدس از طریق لشکر ۴۱ ثارالله مدتی جبهه رفته بودم، اما حسین از ته دل شهادت را طلب کرد و خدا هم به صفا و پاکی دلش خواسته او را اجابت کرد.
عشق به اهل بیت (ع) فصل مشترک همه مدافعان حرم است، حسین چه اعتقاداتی داشت؟
خیلی علاقه به حضرت زینب (س) داشت. یکی از رزمندهها که مداح بود میگفت: وقتی حسین میآمد تا در هیئت سینهزنی کند، هر روضهای که میخواندم میگفت: بخوان فقط دو کلمه آخر را از مظلومیت حضرت زینب (س) برایم بخوان. وقتی مصیبت حضرت زینب (س) را برایش میخواندم آنقدر به سر و سینهاش میزد که میگفتم: «حسین این همه به سر و صورتت میزنی درد نمیآید؟» میگفت: «نه، به خدا من متوجه نمیشوم.» یکی دیگر از صفات حسین ولایتمداریاش بود. پیرو خط رهبری بود. وقتی سخنرانی امام خمینی یا مقام معظم رهبری از تلویزیون پخش میشد بیشتر مواقع گریه میکرد. میگفت: امام خامنهای هم مظلومیت اهل بیت (ع) را دارد. ما باید قدر رهبرمان را بدانیم. باید از ایشان درس بگیریم و بفهمیم که امامان ما چقدر مظلوم بودند.
پاسختان به کسانی که قدر امنیت موجود در کشورمان را نمیدانند چیست؟
این افراد اگر سرشان به سنگ زمانه نخورد، تا سختی را نبینند نمیفهمند در دل من پدر شهید چه میگذرد. درد دل من را پدر یک شهید میفهمد. چون او هم فرزندی در راه اسلام داده است و بهتر درک میکند. از مردم خواهش میکنم کسانی که این صحبتها را میکنند به جای این حرفها بروند در راه اسلام و قرآن قدم بردارند. من که بچهام را دادم برای امنیت این کشور و حفظ حریم اهل بیت پیامبر (ص). آنها هم به جای اینکه زخم زبان بزنند دعا کنند که خدا صبر و سکوت به خانواده شهدا بدهد.
منبع: روزنامه جوان
نظر شما