سادات لشکر فاطمیون، برای دفاع از حرم قد کشیده بودند
خانوادهی حسینی از خانوادههای مهاجر افغانستانی، دو فرزند به نامهای «سید مجتبی و سید اسماعیل» را از یازده فرزند خود، در راه دفاع از حرم حضرت زینب (س) فدا کردهاند. این دو شهید، در بهشت رضا (ع) شهر مشهد تدفین شدهاند. درحال حاضر خانواده شهیدان حسینی در مشهد ساکن هستند.
خانم نیکبخت هاشمی، مادر دو شهید سید مجتبی و سید اسماعیل حسینی با خبرنگار نوید شاهد گفتگویی داشت که در ادامه میخوانید:
از فرزندانتان برایمان بگویید؟
سید مجتبی متولد سال 1365 در مشهد بود که در خرداد سال 94 در منطقه «بصری الحریر» به شهادت رسید. او متاهل و صاحب یک فرزند پسر به نام عیسی است. سید اسماعیل نیز متولد سال 1371 در مشهد بود که در سال 95 در منطقه «تدمر» به شهادت رسید.هر دو از همان کودکی و نوجوانی نیرومند و قوی بودند انگار برای جنگآوری و دفاع در برابر دشمنان، قد کشیده و بزرگ شده بودند. سید مجتبی و سید اسماعیل، هفت سال در افغانستان جنگیدند، برای اولین بار، در همان افغانستان وارد ارتش شدند و برای دفاع از کشورشان در مقابل طالبان، سلاح در دست گرفتند. سید مجتبی، آموزش نظامی دیده واز سن 17 سالگی در اردوی ملی بود.پدرشان نیز رزمنده و جهادگر بود.
هدف هردوی آنها، دفاع از میهن و ناموس و ایستادگی در برابر دشمنان قسم خورده اسلام بود. حتی سالها پیش، سید مجتبی همراه با نیروهایایران در مرز ایران و افغانستان، علیه اشراری که از سوی افغانستان به خاک ایران تجاوز کرده بودند، جنگید. این دو برادر، پس از بحرانهای سوریه و تجاوز داعش به سرزمین های اسلامی، دفاع از حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) را بر دفاع از میهن خود مقدم شمردند و به جنگ با تروریست های تکفیری رفتند.
چگونه راضی شدید پسرانتان برای جنگ بروند؟
با وجود همه دلهرهها واحساسهایی که یک مادر برای فرزندانش دارد، آنها را بهبی بی دو عالم، حضرت فاطمة الزهرا(س) سپردم. ابتدا راضی به رفتنشان نبودم اما با دیدن شوق و علاقه آنها، بالاخره با رفتنفرزندانم مخالفتی نکردم .
اعتقاد م من نیز بر این است که جهاد، وظیفه یک مسلمان است و هیچکدام از ما دوست نداریم حرم اهل بیت (ع) به دست دشمنان بیافتد . جهاد بر کسی که توانایی دارد واجب است و هرکسی که میتواند باید برود. به نظرم فرزندان من نیز استحقاق آن را داشتند و نهایتا، خودم راضی شدم.
از نحوه شهادت آنها باخبرید؟
شنیدهام، در وقت شهادت سید مجتبی در محاصره شدید بوده و برای هلاکت چند نفر از تکفیریها، ضامن نارنجکها را کشیده است. سید اسماعیل هم قبل از شهادت، چند تن از تکفیریها را به هلاکت رسانده و سپس خودش به شهادت رسیده است.
چگونه از شهادت شان مطلع شدید؟
زمانی که خبر شهادت سید مجتبی را شنیدیم، در افغانستان بودم. تا دو ماه به ما میگفتند؛ «مفقودالاثر است». پس از دو ماه، از ما خواسته شد تا با مدارک خودمان به ایران بیاییم. به من الهام شد که حتما خبری هست که از ما خواسته شده به ایران برویم. پس از آمدن به ایران، خبر شهادت سید مجتبی را دادند. وقتی خبر قطعی شهادت او را شنیدم، تنها چیزی که توانستم بر زبان بیاورم، جمله «انا لله و انا الیه الراجعون» بود و فقط سعی میکردم با الگو گرفتن از حضرت زینب (س) صبور باشم. همانطور که وقتی هردویشان را راهی سوریه میکردم و رویشان را میبوسیدم، هر دو را به حضرت زینب (س) میسپردم و صبر پیشه میکردم.
جالب است بدانید سید مجتبی، هفت سال علیه طالبان در افغانستان جنگید و حتی یک خار در پایش فرو نرفت. از طرفی من میدانستم که آنها در بهترین جا و مکان پای خود را گذاشتهاند و از این بابت خوشحال بودم؛ اما به هرحال از دست دادن فرزندانی که سالها برایشان زحمت کشیده بودم واقعا سخت بود.
سید اسماعیل هم، در دورهای که برادرش، مفقودالاثر بود، مجروح شده بود. او را به مشهد برگرداندند تا به مدت شش ماه استراحت کند و بهبود یابد. مدتی بعد، درحالی که هنوز استخوان پای او بهخوبی جوش نخورده بود، گچ پای خود را باز کرد. در چهارمیناعزامش به سوریه به شهادت رسید. در آخرین ماموریت گویا میدانست که شهید میشود. تعریف میکرد؛ دوستانش را خواب دیده که به او گفته بودند: بزودی به ما ملحق خواهی شد. او قبل از رفتن، از همه حلالیت طلبید و بر سر مزار برادرش هم رفت.
سید مجتبی و سید اسماعیل تا چه حدی به فرایض دینی اهمیت میدادند؟
همه بچه هایم، به خصوص دو پسر شهیدم، به نماز و روزهمقید بودند. نمازشان را میخواندند، قضای نمازهای از دست رفته را جبران میکردند. سید مجتبی توجه ویژهای به فقرا داشت. همسر سید مجتبی، تعریفمیکرد وقتی که در افغانستان زندگی میکردیم، او نیمی از غذای ما را برای همسایهای که همسرش بیمار بود و بچه داشت، میبرد. یا وقتی هندوانه و خربزه میخرید، به سه قسمت تقسیم میکرد و دو قسمت آن را برای همسایهها میبرد. او به همسرش میگفت؛ تو من را داری، اما همسایهای که شوهرش فوت کرده و فرزند یتیم دارد، نمیتواند این میوه را تهیه کند و ممکن است بچه او، پوست خربزه و هندوانه را در سطل آشغال ببیند و ناگهان هوس کند و آهی بکشد.
وصیتنامهای یا سفارشی از آنها به جا مانده است؟
از سید مجتبی وصیتنامهای نداریم. او خیلی به نوشتن وصیت نامه اعتقاد داشت اما درحال حاضر، وصیتنامه ای از او در اختیارمان نیست زیرا نمیدانیم چه شده است. یقینا او وصیت نامه نوشته بوده زیرا فیلمی از او باقی مانده که چند نفر از آنها درحال نوشتن وصیت نامه بودند.اما یک وصیت نامه از سید اسماعیل در دست داریم. او مطالب زیادی نوشته. در یکی از وصیتنامهاش که مثل یک خاطره است، مینویسد: «وقتی که من در افغانستان سرباز بودم، روزی در بازار شهر بامیان، متوجه ازدحام جمعیت شدم و دیدم که این شلوغی به خاطر حضور یک فال بین است. من اصلا به فال بین اعتقادی ندارم اما برای سرگرمی از فال بین خواستم، کف دست من را ببیند، فال بین گفت: «آخر و عاقبت تو، خیلی مظلومانه است». سپس چشمهایش پُر از اشک شد و از پیشم رفت. با خودم گفتم: «آیا من از مولایم حسین (ع)، مظلومتر خواهم بود.» مرگ یک نعمت است که آدمها را از خودفراموشی و جهل نجات میدهد.
انتهای گزارش/فرزانه همتی