اسلام خون می خواهد و خون شهدا باعث پیشرفت می شود/ زندگینامه فرمانده «قاسم حيدرى نژاد»
قاسم حيدرى نژاد در چهارم ارديبهشت ماه سال 1341، در روستاى حسين آباد - از توابع شهرستان فريمان - به دنيا آمد. دوران كودكى را در روستاى محل تولدش سپرى كرد و همان جا هم به مدرسه رفت، امّا در هفت سالگى به علّت ناامنى در روستا، مجبور به مهاجرت شد و به مشهد آمد. در مدرسه نويدواقع در كوى طّلاب - به تحصيل ادامه داد و در كنار تحصيل در مغازه عقيقتراشى كار مى كرد، شبها نيز نزد پدرش (عباس)قرآن را فرامىگرفت.
پدرش در اين باره مىگويد: «از سن شش سالگى به فراگيرى قرآن پرداخت و در سنّ دوازده سالگى واجباتش را انجام مىداد. در روزهاى تاسوعا و عاشورا در خيابانها و مساجد به مردم چايى مىداد و وقتى مىخواست به مسجد برود از من اجازه مىگرفت. من مىگفتم: چرا از من اجازه مىگيرى؟ و او در جواب مىگفت: خدمت كردن من مستحب است ولى اجازه شما واجب.»
دوره راهنمايى را در مدرسه موثق عاملى گذراند و با نمرات عالى اين دوره را به پايان برد. سپس در هنرستان سيّد جمال الدين اسدآبادى و در رشته برق پذيرفته شد و در سال 1359 موفّق به اخذ ديپلم شد.
پدرش درباره فعاليتهاى او در اين دوره مىگويد: «او در دوران انقلاب به مجالس و محافلى كه توسط روحانيّت بر پا مىشد مىرفت و هميشه دنبال اخبار تازه بود و پس از آنكه اعلاميهاى از حضرت امام خمينى(ره) به دست مىآورد سريعاً آن را به دوستانش مىرساند، او همچنين در به تعطيلى كشاندن هنرستان و مدارس ديگر براى شركت در راهپيماييها نقش مهمّى داشت. در چهارم آبان ماه سال 1356 او همراه با هنر جويان ديگر تابلوى سر در هنرستان را - كه به نام رضا شاه بود - پايين كشيد و تظاهرات عظيمى به راه انداخت.»
پس از پيروزى انقلاب اسلامى، قاسم در مسجد المهدى سىمترى طلاب مشغول فعّاليّت شد و سپس به مسجد رضوى رفت و در بسيج و انجمن اسلامى اين مسجد عضو شد. او مسئول گشتِ شبانه بسيج منطقه يك مشهد بود و با دادگاه ويژه مبارزه با مواد مخدر همكارى نزديكى داشت و همچنين با جهاد سازندگى همكارى مىكرد.
او يكى از مخالفين سرسخت منافقين و ضدّ انقلابيون بود و سعى مىكرد ماهيّت آنها را به مردم بشناساند. وقتى كه آنها اعلاميّه پخش مىكردند، او با مُهرى كه خودش ساخته بود روى اعلاميّههاى آنها به جاى عبارت «مجاهدين خلق»، «منافقين خلق» را حك مىكرد.
با شروع جنگ در سال 1359، او اوّلين رزمنده بسيج مسجد رضوى بود كه به جبهه اعزام شد و در جبهه «سراب گرم» و پادگان ابوذر مشغول به خدمت شد. اودر اولين اعزام، مدّت سه ماه در جبهه حضور داشت و سپس عضو سپاه سرخس شد. قاسم شادمانه به سوى جبهه شتافت و هر بار كه به جبهه مىرفت بيشتر مشتاق مىشد. در عمليّات والفجر مقدّماتى، والفجر 1 و والفجر 3 شركت داشت و با سمت فرمانده گردان ياسين توانست ارتفاعات حسّاسى را از دشمن بگيرد. در عمليّات والفجر مقدّماتى دچار موج گرفتگى شد و از ناحيه كمر مجروح شد؛ در عمليّات والفجر 2 نيز از ناحيه گردن جراحتهايى برداشت. مادرش درباره اين دوران مىگويد: «يادم هست يكبار كه مجروح شده بود و به او مرخصى داده بودند كه براى استراحت به مشهد بيايد، راضى به استراحت نبود و با حال بدى كه داشت براى آمارگيرى از عشاير، با جهاد سازندگى همكارى مىكرد.»
يكى از دوستانش - به نام رضا آذر كمالزاد مى گويد: «در عملياتى از ناحيه گردن مجروح شده بود و براى استراحت به او مرخصّى داده بودند، ولى وقتى به مشهد آمد - با همان حال وقتى رسيد - اوّل به پايگاه بسيج رفت.»9همچنين مىگويد: «هميشه در گشتها و مأموريتها پيشقدم بود. همراه با جمع بود و در تقويت روحيه ديگران مؤثر بود.»
او ازدواج نكرد و هر وقت به او پيشنهاد مىشد كه ازدواج كند امتناع مى كرد و مى گفت: «من الان كسى را اسير خودم نمىكنم و تا زمانى كه جنگ تمام نشود، من ازدواج نمىكنم چون مىدانم شهيد مىشوم.» از دوستان او مىتوان شهيد كاوه، شهيد چراغچى و شهيد حسينى محراب را نام برد. بسيار قانع، متواضع و فروتن بود.
مادرش مى گويد: «قاسم شلوارى درست كرده بود كه نظرم را گرفت. به او گفتم: مادر جان، مىخواستى از همين پارچه كتش را هم درست كنى و او در جواب گفت: مادر تو چه قدر ساده هستى، چگونه من كت و شلوارى را بپوشم در حالى كه جوانانى كه ندارند به من نگاه كنند و حسرت بخورند.» و همچنين درباره سلوك او اضافه مىكند: «قاسم خيلى خوب بود، خوش اخلاق و با ايمان، نماز را هميشه به موقع مىخواند، وقتى براى نماز شب بلند مىشد براى اينكه ما متوجّه نشويم كفشهايش را به دست مىگرفت و تا بيرون سالن مىرفت. كم حرف مىزد و بيشتر اهل عمل بود.»
يكى از خصوصيّات بارز قاسم، شجاعت و نترس بودن ايشان بود؛ او فقط از خدا مىترسيد و از هيچ كس ترس نداشت. رضا آذر كمالزاد در اين باره مىگويد: «در عمليّات مهران موقعى كه دشمن نيروها را محاصره كرد، او با نيروهايى كه داشت ارتفاعات كلّه قندى و مهران را دور زد و نيروهاى بعثى را به محاصره خود در آورد و شجاعتها به خرج داد.»
قاسم حيدرى نژاد - فرمانده گردان ياسين تيپ 21 امام رضا(ع) و معاونت ادوات اين تيپ - عاقبت در 8 مرداد 1362 در منطقه مهران و در حين عمليّات والفجر 3 بر اثر اصابت تركش خمپاره به سر، به شهادت رسيد. پيكر پاكش در 13 مرداد 1362 پس از انتقال به مشهد، در گلزار شهداى بهشت رضا(ع) دفن شد.
اين سردار شهيد در وصيّتنامه اش آورده است: «از خدا تقاضاى رستگارى نمودهام كه نهايت رستگارى، شهادت است و ان شاءاللَّه نصيب اين جانب خواهد شد. به خانوادهام مىگويم كه از شهادت اين حقير دلگير و محزون نباشيد، چرا كه اسلام خون مىخواهد و اين خون شهداست كه باعث رشد و پيشرفت مىشود.»