نگاهی به زندگی و وصیت نامه شهید حسینقلی بلاغی اینالو
نوید شاهد: شهید حسینقلی بلاغی در سال 1343 در روستای قاسم آباد سفلی چشم به جهان گشود تا این که به دوران نوجوانی رسید او به کارهای کشاورزی و کارگری مشغول شد تا یار و یاور خانواده باشد، با دوستان برای کار به شهرهای اطراف داراب و جهرم و شیراز سفر می کرد. اخلاق خوب، رفتار نمونه و پاکی اين شهيد عزيز زبانزد دوستان و هم محلی هایش بود. هیچ گاه خستگی و افسردگی در چهره اش دیده نمی شد، او دلسوز و مهربان بود و از کمک به هم نوعان دریغ نمی کرد، پایبند به اعتقاد مذهبی بود، صله ارحام را به خوبی انجام مي داد.
ـــــــ « وصیت نامه شهید » ـــــــ
بسمه تعالی
« و لاتقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لاکن لا تشعرون»
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان راه حق
به نام الله یاری دهنده ی دل های تمام مستضعفان جهان و در هم کوبنده ظلم و ستم، و با درود و سلام فراوان به آقا امام زمان (عجل الله فرجه) و نائب بر حقش امام خمینی، و با سلام و درود فراوان به ارواح پاک تمامی شهدای راه حق و فضیلت. اینک که افتخار سربازی اسلام را در جبهه های نبرد حق علیه باطل دارم و در انتظار شهادت به سر می برم لازم می دانم که چند جمله ای به عنوان وصیت بنویسم.
اول این که پدر و مادر عزیزم! هرگز از شهادت من ناراحت نباشید و کوچکترین نگرانی به خود راه ندهید، زیرا که من در راه خدا و برای اسلام شهید شدم و امانتی الهی بودم در نزد شما، که خدا این امانت را از شما گرفت، بنابراین در پس دادن امانت نباید ناراحت شد. زیرا که امانت را به صاحبش باید داد. پدر و مادر مهربان! از این که زحمت های زیادی برایم متحمل شده اید و من نتوانستم آنها را جبران کنم، امیدوارم حلالم کنید، ان شاء الله که خداوند این زحمت ها را جبران نماید.
مادرجان! اگر من شهید شدم ناراحت نباشید، دوستان و دیگر برادران رزمنده به جای من، فرزندان شما هستند و آنها را مثل فرزندان خودتان بدانید. پدرم و مادرم! از شما می خواهم که خواهران و برادرانم را طوری تربیت کنید که در راه اسلام گام بردارند و همیشه فکر اسلام باشند که این اسلام است که ما را نجات می دهد و هر چه داریم از اسلام داریم. ما در عصری زندگی می کنیم که ظلم سراسر جهان را فرا گرفته است، ما باید خون بدهیم و شهید بدهیم تا اسلام عزیز با ظهور حضرت مهدی (عجل الله فرجه) پیروز شود ان شاء الله.
اما سلام بر شما برادرانم، امیدوارم که مرا حلال کنید و از شما می خواهم که صلاحم را به دست بگیرید و راهم را ادامه دهید. بعد از سلام، از خواهرانم می خواهم که حجاب اسلامی را رعایت کنند و از شما پدر و مادرم و دیگر خواننده های وصیتم، می خواهم که مرا حلال کرده و از تمام همسایگان و رفیقان و اقوامان بخواهید که مرا حلال کنند، از امت اسلامی می خواهم که حافظ و پشتیبان ولایت فقیه، جمهوری اسلامی و روحانیت اصیل باشند به امید پیروزی اسلام.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
شهید حسینقلی بلاغی
والسلام
ـــــــ « خاطرات شهید » ـــــــ
* خاطره از زبان همرزم شهيد:
شهید بلاغي موقعی که خدمت سربازیش فرا رسید زمانی بود که نیروهای بعثی عراق به کشورمان تجاوز، و شهرهایی را اشغال کرده بودند؛ با همسالانش ندای امام را لبیک گفت و آماده خدمت شد. در پاییز سال 1361 با تعدادی از هم محلی های خود جهت دوران آموزشي راهی پادگان کرمان شد و سپس با اتمام آموزش نظامی به مناطق جنگی دهلران و مهران عزیمت نمود.
پس از 22 ماه خدمت خالصانه در مناطق جنگی جبهه های نبرد حق علیه باطل برای حفظ انقلاب اسلامی و کشورمان مبارزه کرد. یکی از همرزمانش که در عملیات والفجر مقدماتی زخمی شده بود چنین می گويد: شب عملیات بود من در عملیات شرکت کردم و زخمی شدم و از شدت درد ناله می کردم، دستور عقب نشینی داده بودند. آن شب تاریک در داخل کانال افتاده بودم و کسی نبود مرا به عقب ببرد، ناگهان برادر شهید حسینقلی که در عملیات بعدی شهید شد را بالای سرم دیدم، او مرا به پشت انداخت و با خستگی و مشکلات مرا به عقب آورد و اگر نمی آورد اسير می شدم.