پنج قطعه شعر ماندگار درباره شهادت
دوشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۴۶
سروده های ماندگار اشعار فارسی درباره شهادت
«مولوی»
كجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت كربلایی
كجایید ای سبك روحان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
كجایید ای شهان آسمانی
بدانسته فلك را درگشایی
كجایید ای ز جان و جا رهیده
كسی مر عقل را گوید كجایی
كجایید ای در زندان شكسته
بداده وام داران را رهایی
كجایید ای در مخزن گشاده
كجایید ای نوای بینوایی
در آن بحرید كاین عالم كف او است
زمانی بیش دارید آشنایی
كف دریاست صورتهای عالم
ز كف بگذر اگر اهل صفایی
دلم كف كرد كاین نقش سخن شد
بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق
كه اصل اصل اصل هر ضیایی
« شهید علیرضا فیروزی»
از اتفاقی تازه قلب شب خبر بود
مرغان عاشق زین قفس پرواز کردند
پرواز را تا بیکران آغاز کردند
از دخمه تاریک دنیا پر گرفتند
راه دیار دوست را از سر گرفتند
رفتند تا اوج فلک،تا چشمه نور
رفتند تا سینای عشق و وادی طور
رفتند آنجایی که کوی آشناییست
آنجا که ماوای شهیدان خداییست
جایی که جان آرام گیرد نزد جانان
آن جا که "عند ربهم" فرمود قرآن
این عاشقان را جز شهادت مرگ ننگ است
در کامشان بی دوست ماندن چون شرنگ است
چون عشق را جز عشق تفسیری دگر نیست
حلاج را جز دار تدبیری دگر نیست
این واژه در قاموس دل با خون قرین است
این داستان آغاز و پایانش همین است
تدبیر این یاران عاشق نیز خون است
زین حلقه هر کس بیم جان دارد برون است
پروای جان یعنی اسیر خویش بودن
یعنی اسیر نفس بد اندیش بودن
پروانگان را هیچ پروایی زجان نیست
سودای جانان چون بود،پروای جان نیست
پروانه کی پروایی از پر سوختن داشت
گویی که از اول سر افروختن داشت
این جمع مشتاقی که بیم سر ندارند
جز وصل یار اندیشه ای دیگر ندارند
در عشق بازی رشک مجنونند اینان
آلاله های غرق در خونند اینان
این پاکبازان را چه باک از جان سپردن
رندان بیدل را چه باک از زخم خوردن
با این سبک بالان بی پروا و بی باک
با کاروان لاله های سینه صد چاک
با این سبک روحان از خود وا رهیده
وارسته ای می رفت از دنیا بریده
وارسته ای،دلداده ای،جان بی شکیبی
درد آشنایی،با تن آسایی غریبی
این عاشق از خویش رسته جعفرم بود
این سینه و بازو شکسته جعفرم بود
این زخم کین بر سینه جعفر بود ،جعفر
این عارف بی کینه جعفر بود جعفر
او سینه اش سینای موسای طلب بود
هر دم دلش بهر طلب در تاب و تب بود
شوق شهادت در نگاهش موج می زد
مرغ مهاجر بود و دل بر اوج می زد
می رفت و بر دل داشت شوق بی قراری
آموخت یاران را طریق سربداری
« ساعد باقری»
این سبکبالان که تا عرش جنون پر کشیدند
آفتاب وصل را چون صبح، در بر میکشند
از دم تیغ شهادت باده جوی وصلتند
ذیل اگر گردد بلا لاجرعهنوش سر میکشند
هر مقام عشق را موقوف زخمی ساختند
بیسران در هفت شهر عاشقی سر میکشند
آفتاب دیگرند اینان که روز خصم را
تیره میسازند چون از کوه سربر میکشند
عرش با فریادهاشان همنوایی میکند
تا که از دل نعره اللهاکبر میکشند
آذرخش خشم اینان آتش قهر خداست
بیشهزار بتپرستی را به آذر میکشند
فصل دیگر میگشایند از کتاب کربلا
عشق را با جوهر خون نقش دیگر می کشند
« محمد حسین جعفریان »
آن شب به دل شلمچه جان می دادی
گویی که به خاک آسمان می دادی
ای شهره آسمان هفتم چه غریب
آن شب به دل شلمچه جان می دادی
« عبدالجبار کاکایی »
مگو که شعله در این سینه در نمیگیرد
دلم گرفته از این بیشتر نمیگیرد
به درد بی خبری جان خسته درگیر است
کسی از آن سوی دل ها خبر نمیگیرد
سزاست گر شکند تیغ خود گر پرستیدن
دلی که آینه ها را سپر نمیگیرد
بسوز چنگ دلت را در این مجال جنون
اگر به زخمه آهی اثر نمیگیرد
مگو برای گرفتن بهانه دیگر نیست
دلت برای شهیدان مگر نمیگیرد
هزار بادیه را عشق شعله زد، اما
در این دل این دل وامانده در نمیگیرد
دلم برای گرفتن بهانه ها دارد
حدیث درد من این مختصر نمیگیرد
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۱۹
انتشار یافته: ۲
من از این شعر خیلی خوشم آمد خیلی لذت بخش هم هستند
بسیار عالی بود.من از شعر جناب عبد الجبار کاکایی واقعا لذت بردم.انگار حرف دل من از زبان دیگری بیان شده.واقعا متشکرم.این شعر یک نگاه کلیشه ای به شهادت ندارد.بلکه یک نگاه مفهومی از جانب انسان های بزرگ است.واقعا متشکرم