روایت شهادت شهید نجفی از زبان شهید میرسیار/ خوابی که پس از سالها در 22 بهمن تعبیر شد
به گزارش نوید شاهد به نقل از خبرگزاری دفاع مقدس، 2 سال چشم انتظاری برای بازگشت فرزندی که هر لحظه خبری از اسارت یا شهادتش به گوش میرسید لحظه لحظهاش به اندازه یک سال تمام شد. روزها گذشت، درست در سالگرد شهادت خبر کشف پیکر شهید احسان میرسیار به گوش خانواده رسید و انتظار دو ساله خانواده تمام شد.
22 بهمنماه سال 94 خبر مفقودی سیداحسان منتشر شد. شهید میرسیار به همراه شهیدان رضا فرزانه، اصغر فلاحپیشه و مهدی ثامنیراد به شهادت رسید؛ اما پیکرش در منطقه ماند و طی تفحصهای اخیر رزمندههای مقاومت کشف شد. شهادت شهید میرسیار در کنار دیگر شهدا باعث شد تا در روز وداع با پیکر شهید که چهارشنبه 25 بهمنماه برگزار شد، خانواده شهدای مفقودالاثری که شهیدشان همرزم سید احسان بود در معراج الشهدا حضور یابند.
خواب شهادت سید احسان را در 14 سالگیاش دیدم
مادر شهید که پیش از این خواب شهادت فرزندش را دیده بود، صبورانه بعد از 2 سال به استقبال پیکر پاره پاره فرزندش آمد. مادر حتی زمانی که خبر شهادت فرزند را شنید خم به ابرو نیاورد؛ چرا که میدانست شهادت بهترین عاقبتی است که زندگی فرزندش را ختم به خیر کرده است. مادر درباره خوابی که سالها پیش وقتی سید احسانش 14 سال بیشتر نداشت، دیده بود به خبرنگار دفاع پرس گفت: خواب شهادتش را وقتی 14 ساله بود دیدم. خواب دیدم برادر شوهرم که زمان شهادت 20 سال بیشتر نداشت و شش ماه میشد که ازدواج کرده بود به شهادت رسیده است. خبر رسید پیکرش را آوردهاند و مردم در حال کندن قبر هستند و پسری 12 ساله بالای قبر ایستاده است. کار کندن قبر که تمام شد گفتند بیایید شهید را ببینید، همین که داخل قبر را نگاه کردم صورت احسان را دیدم که رو به من بود. پیراهن کرم پوشیده و ملحفه صورتی رویش کشیده بود. جیغ زدم و گفتم این احسان است، اکبر نیست، پسری که نمیشناختم گفت: احسان نیست، اکبر است، احسان راه اکبر را ادامه میدهد.
مادر ادامه داد: وقتی بیدار شدم با خودم گفتم حتما احسان با ارازل و اوباش درگیر شده و اتفاقی افتاده است. رفتم طبقه بالا دیدم خوابیده، خیالم راحت شد. همیشه روی زمین میخوابید حتی زمستانها. چیزی از خوابم به او نگفتم. سه روز بعد وقتی دیدم حالش خوب است خواب را برایش تعریف کردم و گفتم که در خواب دیدم شهید شدی و در قبر عمویت هستی. گفت: شهادت لیاقت میخواهد، هرکس نمیتواند به مقام شهادت برسد.
مادر در توضیح خصوصیات فرزندش عنوان کرد: به جرات میتوانم بگویم از همان بچگی، زمانی که به سن تکلیف رسید، نماز قضا نداشت و بیشتر مواقع روزه بود. میگفتم چرا آنقدر روزه میگیری تو که بدهکار نیستی میگفت که ما لحظه به لحظه زندگی بدهکار خدا هستیم. بچه بدون نقصی بود از بس امانتدار بود پولهایی که در مدرسه برای خریدهایشان جمع میکردند را برای امانت به او میسپردند.
مادر شهید میرسیار ادامه داد: از لحظه اولی که حقوق گرفت، خمسش را پرداخت کرد. به پدرش میگفت خمس بر تو واجب است. پدرش میگفت من چهار فرزند دارم و شغلم بنایی است، حقوقم به قدری نیست که خمس بدهم؛ اما احسان تاکید داشت هر مردی که به سن تکلیف میرسد خمس بر او واجب است، حتی اگر خمس به او تعلق نگیرد باید دفتر خمسی داشته باشد.
عشقم خدمت در نظام است/ روایت شهادت شهید نجفی از زبان شهید میرسیار
مادر شهید میرسیار راه فرزندش را ادامه راه عموی شهیدشان میداند، شهید اکبر میرسیار در دوران دفاع مقدس به شهادت رسید و همین باعث شد تا بچهها از کودکی در فضایی که عطر جهاد و شهادت در آن جاریست رشد یابند.
وی گفت: چون عموی سید احسان در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیده، خلق و خوی بچه با شهادت عجین شد. الگوی زندگیاش عمویش بود. 17 سالگی، در سن کم وارد سپاه پاسداران شد و هرچه معلمها و خانواده اصرار کردند درس را ادامه بده قبول نکرد و گفت که میخواهد به خدمت نظام درآید. اولین دورهی آموزشی که به همدان رفت تماس گرفت و گفت میخواهم وارد نیروی ویژه بشوم؛ ولی مدرک تحصیلیام پایین است گفتم ما که به تو خیلی گفتیم درست را بخوان، همین شد که تصمیم گرفت ادامه تحصیل بدهد. 85 روز در پادگان ماند گفتم چرا به خانه نمیآیی؟ گفت من به عشقم که خدمت به نظام است رسیدهام.
وی به ازدواج شهید اشاره کرد و گفت: وارد یگان ویژه صابرین شده بود و دورههای چریکی و تخصصی را میگذراند که به خواستگاری یکی از بستگان پدرش رفتیم. همان ابتدای خواستگاری گفتم که چه بخواهیم و چه نخواهیم سید احسان شهید میشود، شاید الان جنگ نباشد؛ ولی همیشه به دنبال آموزشهای سخت است. خانواده همسرش که خانوادهای مومن و مذهبی هستند، قبول کردند.
مادر شهید به اولین حضور فرزندش در سوریه اشاره کرد و افزود: بار اول 16 مهر سال 94 به سوره رفت. میثم نجفی کنارش بود که به شهادت رسید. با میثم در پادگان و اعزام همراه بود و وابستگی زیادی به او داشت. خودش بعد شهادت میثم گفته بود که یک لحظه دیدم صدایی آمد، من چون نشسته بودم و نقشه را توضیح میدادم روی نقشه افتادم؛ ولی وقتی بلند شد دیدم که میثم کنارم افتاده و از بدنش خون جاری است. بعد شهادت میثم خیلی ناراحت بود. دو عدد ترکش خورده بود که تا زمان شهادت ترکش کتفش را درنیاورد.
پسرم دل از دنیا کند و روسفید شد
مادر از حس و حال 2 سال چشم انتظاری و پایان آن اینطور گفت: خواستگاریاش 22 بهمن بود، شهادتش هم در همین تاریخ بود و بازگشتش مقارن با 22 بهمن شد. خدا میداند وقتی خبر شهادت را دادند گریه نکردم چون میدانستم قسمت پسرم شهادت است؛ اما فکرش را نمیکردم این اتفاق در سوریه بیفتد. پسر دومی من هم چندبار به سوریه و عراق رفته است و خوشحالم همه پسرانم در این راه هستند و راه عمویشان را ادامه میدهند. این افتخاری برای کشور و اسلام است که فرزندم به شهادت رسیده است. امروز خوشحالم که بازگشته است. همین بدنی که برای اسلام ایستادگی کرد در این راه از بین رفت و خوش به حال فرزندم که دل از دنیا و سه فرزندش کند و روسفید شد.