نیزارهای وحشی حسین آباد
نوید شاهد: سردار شهید حاج سید جواد حسینی متولد 1331 در روستای فراش از توابع بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت به دنیا آمد. «سید جواد حسینی» فرمانده لشکر ثارالله در سال 1374 در حین مـأموریت در استان کرمان به شهادت رسید. روایت دوران کودکی و روز های قبل از انقلاب سید جواد را از زبان برادر شهید « سید ناصر حسینی» را با هم مرور می کنیم.
پدر ما از عشاير بود و زندگي مان بيشتر در مهاجرت مي گذشت . جمعاً شش نفر بوديم ؛ چهار برادر و دو خواهر . مهاجرت تحول مدام است در عرصة حيات و ما هميشه در حال كوچ از جايي به جايي ديگر به سر مي برديم.
دشت هاي سبز« ساردوئيه » با آن وسعت بي نظير، منظري وسيع به آدم هديه مي كرد. روزهاي كودكي ما با عدم وابستگي به مكاني مشخص مي گذشت. زندگي ساده اي داشتيم . غذاي ما معمولاً نان جو و گندم و بعضي وقت ها اشكنه بود ، ولي ياد گرفته بوديم با كمترين امكانات بيشترين استفاده را از زندگي خدادادي ببريم . از همان اوان كودكي افرادي مذهبي بار آمده بوديم.
پدرم دوست داشت «سیدجواد روضه خوان» باشد و انجام تکالیف مذهبی دغدغه ای بود که تقریبا همیشه با ما همراه بود.
يادم هست در روستاي« فراش » ساردوئيه بوديم . سيد جواد كلاس اول دبستان بود . يك روز مادرمان سخت بيمار شد و ما همه نشسته بوديم به گريه و زاري . اميد همه قطع شده بود . يك لحظه نگاه كردم ديدم سيد جواد نيست. بلند شدم و ر اه افتادم دنبالش تا اينكه در گوشه اي از خانه پيدايش كردم. گوشة خلوتي گير آورده بود ، زانو زده بود و دست هايش به طرف آسمان بلند بود . زير لب چيزي مي گفت. حالت خاصي داشت ؛ بي تحرك دست هايش رو به آسمان بود.
شگفت زده آمدم بالاي سرش و به او گفتم: مادرمان دارد جان مي دهد و تو اينجا بي خيال نشسته اي و هيچ ناراحت هم نيستي! آرام سرش را تكان داد و گفت: آنچه را من مي دانم شما نمي دانيد.
و باز مشغول شد . دعايش كه تمام شد برگشتيم . چيزي نگذشت كه حال مادرم خوب شد ؛ انگار نه انگار كه بيمار بوده است . از آن روز به بعد سيد جواد تسلط روحاني خاصي روي ما داشت . چيزي در او بود كه آدم را بي اختيار به احترام وامي داشت.
زندگي عشايري را كم كم كنار گذاشتيم و در روستاي «حسين آباد زيركي» كنار روستاي« چمن » سا كن شديم . كپري ساختيم و زندگي از سر گرفته شد . پدر بر رفتار ما نظارت كامل داشت . فصل مدرسه، من و سيد جواد در شهر اتاقي اجاره كرديم ماهيانه 12 تومان . روزهاي پنجشنبه مي آمديم حسين آباد و مادرمان مقداري نان تيري (لواش )، روغن و كشك همراهمان مي كرد. بعد برمي گشتيم البته پياده و كوله بارمان تقريباً جير ة يك هفته مان مي شد. تا اي نكه دوباره پنچشنبة هفته ديگر بر مي گشتيم و اين نحوة
مدرسه رفتن ما بود . به هر صورت در شهر مشكلات زيادي را براي درس خواندن داشتيم. براي تهية نفت با مشكل مواجه مي شديم. با قوطي چراغي درست كرده بوديم كه روشنايي اندك داشت اما دود مي كرد. آب و نفت قاطي كرديم و ريختيم توي قوطي حلبي برايش فتيله گذاشتيم و با همين روشنايي مختصر مي ساختيم. چاره اي هم نبود.
خرج ما در هفته تقريباً 5 تومان بود . سال هاي 42-1341 بود. كارها را با هم قسمت كرده بوديم كه اكثر اوقات كارهاي من را هم سيد جواد انجام مي داد.
دوران ابتدايي سيد جواد در روستاهاي اطراف جير فت گذشت . 10-11 ساله بود . روحية عرفاني و مذهبي داشت و افراد را مجذوب مي كرد. بيشتر دوران تحصيل او در روستاي« جيرفت » و « درياچه » سپري شده بود.
دورة ابتدايي كه با هم بوديم از صبر و حوصلة خاصي برخوردار بود . در مقابل برخوردهاي خشن و تندي كه معمولا در مدرسه و بيرون از مدرسه از جانب هم كلاسي ها سر مي زد، خونسرد بود كه خيلي هم اين رويه كارساز بود.
در اتاقي كه گرفته بوديم هر وقت از بيرون مي رسيديم، مي ديدم كه غذا آماده شده، ظرف ها و لباس ها را شسته و همه جا از تميزي برق مي زد و خوشحال بود.
سيد جواد آدم منحصر به فردي به شمار مي رفت. از آينده نگري و تيزبيني خاصي برخوردار بود . او با اينكه 5-4 سال از من كوچكتر بود، الگوي ما بود. چه در خانواده و چه در بيرون.
در روابط و برخور دهايش چند سال از من بزرگتر نشان مي داد و ما هر چه داشتيم از تجربه، پختگي و اخلاق پسنديدة سيد جواد منشاء مي گرفت.
به طور مرتب جلسة روضة هفتگي در منزل ما بر پا مي شد. پدر هر جا روضه خواني داشت، ما را هم با خودش مي برد. جبالبارز ، ساردوئيه و ... و مرتب روضه مي خواند. صداي گرمي داشت.
روستاي ما بسيار بد آب و هوا بود . پشه و حشرات موذي زياد داشت . كوچكترين عمران و آبادي نداشت و به مكافات مي بايست از گِل زار و نيزارهاي وحشي عبور مي كردي.
حيوانات درند ة وحشي مثل گراز هم زياد بود . راه روستا از مسير مرداب مي گذشت كه عبور و مرور واقعاً دچار مشكل مي شد. ناچار مي شديم پا برهنه خيلي از مسير ها را طي كنيم.
گرماي خفه و آزار دهنده اي روستا را در خود پيچيده بود . دريغ از كمترين وسايل بهداشتي و درماني . پدرم بيشتر اوقات براي تهية خرجي به شهر مي آمد. اين رفت و آمدها و سختي راه فشار زيادي به پدر وارد كرد به طوري كه يك بار سخت مريض شد . دو ماهي طول كشيد تا اينكه بهبودي پيدا كرد. خلاصه شرايط سختي در روستاي حسين آباد متحمل شديم.
تا سال دوم راهنمايي با سيد جواد يكجا بوديم . با توجه به سن پايين سيد جواد در حالي كه هم سن و سال هايمان به دنبال بازي و سرگرمي هاي دوران نوجواني بودند ، او به معنويات بيشتر توجه مي كرد. به نماز سر وقت بها مي داد. هر كاري داشت هر چند مهم را وقت نماز كنار مي گذاشت و به مسجد مي رفت.
به كوهنوردي خيلي علاقه داشت . همين طور به كشتي و فوتبال كه در آن موقع مي گفتند توپ بازي . بعضي وقت ها هم بچه ها جمع مي شدند و سنگ هايي مي گذاشتند روي هم و با سنگ كوچكي آنها را نشانه مي گرفتند و هر كس نشانه گيري اش بهتر بود ، برنده مي شد. كه البته آداب خاصي داشت و خيلي هم سرگرم كننده بود . سيد جواد به اين بازي علاقه نشان مي داد و هميشه موفق تر از همه بود.
در سال 1349 كه با سيد جواد در جيرفت درس مي خوانديم، با شخصي به نام« محمد عراقي » اهل تهر ان آشنا شديم كه براي اولين بار در سپاه ترويج خضر آباد مشغول كار شده بود . اكثر اوقات كه جيرفت مي آمد ، به مسجد جامع مي رفت و بچه هاي مذهبي و مسجدي را شناسايي مي كرد. براي اولين بار در همان سال ها از طريق آقاي عراقي با مبارزات و تفكرات امام آشنا شديم و متوجه شديم كه در سال 1342 در قم عليه شاه سخنراني كرده اند، فاجعه اي رخ داده و ايشان را به جرم حمايت از اسلام و قرآن تبعيد كرده اند!
سيد جواد، با هوشياري خاصي كه داشت اين موضوع را گرفت و از همان سال در خط مبارزات سياسي و ضد سلطنتي افتاد.
با آقاي عراقي روابط پنهاني و سري داشت . مرتب خط مي گرفت كه بعدها خود سيد جواد روي بچه ها كار كرد و امام را به آنها شناساند و پيشتاز و بنيانگذار اين حر كت در شهرستان جيرفت شد . تيزبين بود و به همين خاطر هميشه موفق بود . رسالة امام را به طريقي از قم دريافت مي كرد و در جيرفت ميان دوستان و آشناياني كه مورد اعتماد بودند، پخش مي كرد.
كتاب هاي ديگري هم بود كه در آن شرايط ممنوع شده بودند و خواندن آنها جرم محسوب مي شد؛ مثل كتاب« حكومت اسلامي » تأليف امام خميني كه آن را سال 1351 در كرمان پيدا كرده بوديم و ذهن ما را به گسترة عظيم اسلام آشنا كرده بود. توزيع اطلاعيه و نوارهاي سخنراني امام نيز به همين منوال صورت مي گرفت.
سيد جواد كلاس دهم بود و در هنرستان« آرشام » سابق درس مي خواند . آن روزها افتاده بود توي خط تبليغ دين و مذهب و مسؤولان هنرستان هم خيلي حساس شده بودند . بارها با سيد جواد برخورد كردند . يك بار از مدرسه اخراج شد ، به خاطر اينكه روي بچه ها نفوذ داشت و طرفداران انقلاب روز به روز زيادتر مي شدند.
منبع: سجاد لشکر «خاطراتي از زندگي و مبارزة سردار شهيد سيد جواد حسيني»، نوشته فاطمه سعادت نصری