زندگینامه و بخشی از خاطرات شهید علی اکبر جلیلی بهابادی
شهید علی اکبر جلیلی بهابادی
نام پدر: غلامحسین
شمارة شناسنامه: 54257
صادره: یزد
محل تولد: یزد
تاریخ تولد: 1346
سال ورود به دانشگاه: 1365
رشتة تحصیلی: معارف اسلامی و علوم سیاسی
تاریخ و محل شهادت: 14 / 1/ 1366 شلمچه
عملیات: کربلای 8
علی اکبر در بیست و ششم اسفند ماه 1346 در یزد و در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. دوران کودکی خود را در دامان پرمهر پدر و مادر سپری کرد. سپس در سن هفت سالگی برای کسب دانش، به «دبستان اسلامی » و از آنجا به «مدرسة راهنمایی رمضانی » و سپس به «دبیرستان امیرکبیر » در رشتة اقتصاد، راه یافت و سرپرست انجمن اسلامی آن دبیرستان بود.
در خرداد ماه سال 1365 موفق به گرفتن
مدرک دیپلم در رشتة اقتصاد شد. سپس با تلاش وکوشش پیگیر، پس از شرکت در آزمون دانشگا
هها در رشته های « ادبیات دانشگاه آزاد اسلامی » و «آموزش ابتدایی تربیت معلم » و
«حقوق دانشگاه تهران » و «علوم سیاسی دانشگاها مام صادق (ع) » و «اقتصاد دانشگاه شهید
بهشتی » قبول شدکه پس از شور و مشورت با دوستان و آشنایان و
استخاره با قرآن مجید، رشتة علوم سیاسی دانشگاه امام صادق(ع) را انتخاب کرد علی
اکبر که فردی متعهد و پا یبند به مکتب انسان ساز اسلام بود، در طول دوران پربار زندگی
اش اکثراً در جلسات مذهبی شرکت و از این مجامع مذهبی، کسب فیض می کرد و بر معلومات
خود می افزود. وی دارای قلبی پاک، رئوف و مهربان بود.
علاقة عجیبی به خانوادة خود داشت. با این وجود، حفظ یک ان اسلام را بر علاقه به خانواده ترجیح می داد و برای اعتلای اسلام و زمینه سازی براي حکومتجهانی حضرت مهدی (عج) لحظه اي از پاي نمي نشست.
عاقبت پس از گذراندن یک ترم از دانشگاه با تنی چند از همکلاسی های خود در تاریخ 12 / 12 / 1365 به جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافت و در جبهة شلمچه به پاسداری از اسلام عزیز مشغول شد. اوکه بارها در دوران تحصیل در دبیرستان، تلاش نموده بود تا خود را به صحنه های نبرد برساند- و هر بار به عللی موفق به این کار نشده بود- اکنون خود را سبکبال و آزاد احساس می کرد. عشق وصال معشوق او را از خود بی خود کرده بود. سرانجام به آرزوی دیرینة خود رسید و در تاریخ 1366/1/14 به درجة رفیع شهادت نایل شد و این گونه این شاگرد امام صادق(ع) از دست مولایش امام حسین(ع) موفق به گرفتن دانشنامة شهادت شد.
پیکر پاک و مطهرش پس از تش ییع با شکوه در بهشت محمدی بهاباد (زادگاهش) به خاک سپرده شد.
یادش گرامی و راهش پررهرو باد
خاطرات دوستان شهید
اواسط تابستان 1365 بود. آفتاب تازه طلوع کرده بود. دو روز قبل با خبر شده بودم در آزمون کتبی دانشگاه امام صادق(ع) پذیرفته شده ام. صبح روز بعد برای مصاحبة شفاهی درمحل در دانشگاه حاضر شده بودم. دو جوان در آنجا ایستاده بودند که یکی از آن دو شیکپوش تر از دیگری بود. از آنها پرسیدم: منتظر چه هستند؟
یکی از آنها که شخص خوش زبانی بود، جواب داد که برای مصاحبه آمده اند. در مهر ماه 1365 که پس از قبولی وارد دانشگاه شدم، رفته رفته متوجه نام آن دو نفر شدم. فرد خو شرو، معاشرتی و خوش زبانی که قبلاً دیده بودم،کسی جز «علی اکبر جلیلی بهابادی » نبود.
رفته رفته متوجه شدم که ایشان از خانوادة ثروتمندی است. رفتار ایشان ابداً چنین چیزی را نشان نمی داد. هر وقت با او برخورد می کردم جز خو ش معاشرتی، تعارفات زیاد و گشاد هرویی و دست و دل بازی چیزی نمی دیدم. مانند انسانیکه گمشده ای دارد، همواره به دنبال گمشده اش بود. چون برادر ایشان مفقودالاثر شده بود، تلاش می کرد به هر نحو ممکن از او چیزی به دست آورد. در مواقع مختلف ضمن بر شمردن نیاز جبهه های نبرد به نیروهای رزمنده، وجوب حضور در جبهه ها را گوشزد نموده و اهمیت آن را یادآور می شد. طولی نکشیدکه کاروانی از رزمندگان از دانشگاه عازم جبهه های نبرد شدکه در میان آنها چهرة شهید جلیلی نیز به چشم می خورد.
در فروردین ماه سال 1366 که ازیزد عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل بودم، قرار بود صبح عازم منطقه شویم. تأخیر در اعزام، باعث شد كه ما در بسیجی زد- در خیابان مهدی(عج)- تا بعد از ظهر بمانيم.
ظهر همان روز برای ادای نماز جماعت ظهر و عصر در مسجد روبه روی بسیج در خیابان مهدی(عج) حضوری افتم. تازه نماز ظهر آغاز شده بود. با عجله به سمت جامهری رفتم و بالای جامهری مسجد عکس شهیدی را مشاهده کردم و دیدم که ذیل آن «علی اکبر جلیلی بهابادی » درج شده بود. با ناباوری و ظنّ تشابه اسمی ازآن گذشتم. بعد از نماز با دقت بیشتر اسم و عکس مزبور را ملاحظه نمودم.
ديدم جلیلی که چیزی ازا عزامش نگذشته بود، به لقاء حق شتافته و دوستانش را در این سرای خاکی تنها گذاشت.
این شهید عزیز، جان برکفی بی نظیر، مخلص و دلاور در راه خدا بودکه چون در بوستان زندگی با صفا بود، گلچین روزگار امانش نداد و او را چید.