نگاهی به زندگینامه و وصیت نامه شهید محمود کرمی به روایت برادرش
پنجشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۲۶
شهید محمود کریمی در مرداد ماه سال 1342 در تهران به دنیا آمد. شهید کریمی در عملیات خیبر در تاریخ بیست و پنج اسفند ماه سال 1362 در جزیره ی مجنون به شهادت رسید.
در مرداد ماه سال 1342 محمود به اعضای خانواده چهار نفری ما پیوست و با تولد خود خانه را سرشار از سرور و شادی کرد.
از همان ابتدا مورد توجه تمام دوستان و همسایگان قرار گرفت. در هفت سالگی به دبستان کاظم زاده ایرانشهر رفت و چون خوب درس می خواند، به شاگردان ضعیف بسیار کمک می کرد. پس از موفقیت در امتحانات نهایی دبستان، وارد دوره راهنمایی شد و در مدرسة عرفان که برادرش احمد نیز در آنجا درس می خواند، مشغول به تحصیل شد. با وجود ای نکه این مدرسه در میدان شهدا قرار داشت و تا منزل فاصل هاش زیاد بود، او همیشه پیاده به مدرسه می رفت.
در ورزش نیز مهارت خاصی داشت و مانند ديگر درس هايش از شاگردان ممتاز بود. از سن 10 ی ا 11 سالگی نماز خواندن را شروع کرد و پس از رسیدن به سن بلوغ، در این کار جدیت بیشتری از خود نشان می داد. پس ازبه پایان رساندن دورة راهنمایی،به دبیرستان دارالفنون رفت و همچنان با پشتکار، به تحصیل ادامه داد.
«در شهریور ماه 1357 من سرباز بودم. وقتی برای مرخصی به خانه برگشتم و از او پرسیدم:
- محمود، در میدان ژاله چه خبر بود. گفت:
- من بعد از ظهر 17 شهریور کنار در خانه ایستاده بودم و شعار عده ای زن را می شنیدم که می گفتند: ''مردم به ما ملحق شوید، شهید راه حق شوید.'' اما هیچ کس به جز کی مرد به آنها نپیوست و بقیه فقط نگاه می کردند. من هم خجالت کشیدم و به خود گفتم: مگر مردم مرده اند، وارد خانه شدم و در را بستم. »
محمود مانند دیگر دانش آموزان در تظاهرات مردمی حضور داشت و در مدرسه نیز مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی را ادامه می داد. پس از پیروزی انقلاب، جدیت بیشتری در درس خواندن داشت و می گفت حالا موقع درس خواندن است و ما باید برای انقلاب، بیشتر مفید باشیم.
در خرداد ماه سال 1360 با معدل 63 / 18 در امتحانات نهایی موفق به اخذ دیپلم شد. محمود در سال های آخر دبیرستان، فعالیت در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را شروع و به سرعت در کارهای هنری پیشرفت کرد و مورد حیرت همگان واقع شد. اولین تئاتر خود را به نام «توکائی در قفس » بر روی صحنه آورد؛که در چند مدرسه به اجرا درآمد. پس ا ز آن، نمایشنامة «شلیته » راکه نشانگر برخوردهای بچه های کی محله در زمان طاغوت با همدیگر بود، به نمایش درآورد و با این کار بچه ها را به خود جذب کرد. او خود تمام امکانات لازم را فراهم می کرد و در این نمایش، علاوه بر کارگردانی، دو نقش را نیز بازی می کرد.
پس از امتحانات نهایی، عضو بسیج پایگاه مقداد شد و پس از کی ماه دورة آموزشي در پادگان امام حسین(ع) و پادگان پرندک، عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد.
من چون وی را ندیده بودم، برای دیدنش به اهواز رفتم؛ اما در همان زمان، حملة نیروهای اسلام شروع شد و من مجبور به بازگشت شدم.
پس از فتح خرمشهر، محمود به شهر برگشت. وقتی موضوع رفتن به لبنان همراه با رزمندگان اسلام را مطرحک رد، پدرم وی را به درس خواندن تشویق کرد و او را به خاطر اصرار پدرم منصرف شد. لذا دوباره شروع به درس خواندن کرد و با شرکت در کلا س های کنکور، خود را آمادة رفتن به دانشگاه کرد. او می گفت:
- ما باید درس بخوانیم تا آنها که ''بالاشهری'' هستند و به انقلاب اعتقادی ندارند، مانند گذشته تمام سازما نها را در اختیار خود نگیرند. محمود در امتحانات «دانشکدة افسری « ،» تربیت معلم » و «دانشگاه پلیس » پذیرفته شد؛ اما از رفتن به آن دانشگا هها خودداری کرد، تا اینکه نتایج امتحانات کنکور سراسری و «دانشگاه امام صادق(ع) » اعلام شد.
در ابتدا تردید داشتک ه چه راهی را انتخابک ند. سرانجام با پدرم مشورت کرد. وقتی پدرم تحصیل در رشتة دامپزشکی دانشگاه تهران را به او پیشنهادکرد، محمود خندید و گفت:
- من به فکر معنویات هستم، بنابراین دانشگاه امام صادق(ع) را انتخاب می کنم. وی در فاصلة اعلام نتایج امتحانات و رفتن به دانشگاه، بار دیگر برای اعزام به جبهه ثبت نام کرد. اما او و عد های دیگر از بچ هها را به بندرعباس بردند. پس از
بازگشت از آنجا، وی را برای گردان گشت ثارالله دعوت ک ردند، او نیز پذیرفت و تا رفتن به کلاس، به عنوان رانندة ماشین های گشت ثارالله خدمت می کرد.
محمود علاقة زیادی به دانشگاه امام صادق(ع) داشت و همیشه از دانشگاه تعریف می کرد. وقت زیادی را به درس اختصاص می داد. پیش از رفتن به جبهه، تمایل خود را به ازدواج مطرح کرد. وقتی به او گفتیم فعلاً درس خواندن واجب تر است، گفت:
- جمع میان این دو ممکن است و ضمناً این کار ثواب زیادی دارد. چند جا به خواستگاری رفتیم و کارها در شرف انجام شدن بود که ناگهان شنیدیم بدون اینکه با کسی صحبت کند به جبهه رفته و تلفنی با پدرم خداحافظی کرده است.
کیروز عم هام را دیدم او گفتک ه محمود پیش از رفتن به جبهه به خانة آنها رفته و موتور دوستش را به آنها سپرده و در هنگام رفتن، از شدت عجله زمین خورده است.
پس از مدتی خبردار شدم محمود را به جزیرة مجنون برد هاند. به آن کسی که خبر را به من داد، گفتم: این بار برادرم محمود سالم برنمی گردد. پرسید: چرا؟ گفتم: من اینطور احساس می کنم. کیروز شوهر عمه ام به خانه آمد و گفت:پدرت با شما کاری فوری دارد. گفتم: چه شده است؟ گفت: نمی دانم. گفتم: اگر نگویی نمی آیم. و او خبر شهادت محمود را به من داد و از من خواست که به کسی نگویم. بغض گلویم را گرفت و به بچه ها گفتم: چه نشست هاید؟ محمود از دستمان رفت.
من مرتب با ذكر «انا لله و انا الیه راجعون » خود را تسلیت می دادم. همان هنگام به پزشکی قانوني رفتیم. ساعت 8 شب بود و نگهبان به ما اجازه وارد شدن به سردخانه را نمی داد. به هر ترتیب داخل شدیم و به علت تاریکی از چراغ دستی نگهبان برای یافتن بدنش استفاده کردیم. وقتی در تابوت را بازکردم، بنا بر عادت عرفی که هر کس را از قیافه اش می شناسند، به دنبال چهره اش گشتم. اما هر چه دقت کردم، نه چهره و نه سری در تابوت ندیدم. تنها توانستم از روی بلوزی که به تن داشت، او را شناسایی کنم.
خدایا! از تو می خواهم که این سعادت را نصیب تمام مؤمنان بنمایی. والسلام
وصیت نامه شهید
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللهَ رَمىپس شما آنها را نکشتید،
بلکه خداوندآنها را کشت،
و شما تیر نینداختید، خداوند بودکه تیر انداخت.
با درود و سلام خدمت ولی عصر امام زمان(عج) و نایب بر حقش امام خمینی و با درود به روان پاک تمام شهدای اسلام.
خدمت پدر عزیزم حاج ابوالقاسم کرمی سلام عرض می کنم.
اینجانب محمودکرمی دانشجوی دانشگاها مام صادق(ع) از پدر وا فرد خانواده ام و سایر اقوام و دوستان و استادان محترم دانشگاه امام صادق(ع) حلالیت می طلبم و امیدوارم که همة برادران و خواهران عزیز بدی های ما را مورد عفو قرار بدهند تا کوله بار گناه ما سبکتر شود.
پدر عزیز!
ازا ین که بدون اجازة شما و خانواده راهی جبهه های حق علیه باطل شدم، پوزش می طلبم و ا میدوارم مرا ببخشید. زیرا در آن لحظه که تصمیم به رفتن گرفتم، فقط مجذوب آن نیرویی بودم که مرا به سمت خود می کشید و به فکر چیز دیگری نبودم.
پدر عزیز!
من از دری از درهای بهشت وارد شدم که کلیدش در دست خداست و خداوند این در را فقط برای مجاهدین باز می کند؛ همچنان که مولا علی(ع) فرمود: إنَّ الجهادَ بابٌ من أبوابِ الجنَّةِ فتحه الله لِخاصَّةِ أوليائِه
به راستى كه جهاد يكى از درهاى بهشت است، كه خداوند آن را براى اولياى خاص خود گشوده است.
و خیر و صلاح زندگی من و سایر مسلمین، وارد شدن از این در است؛ زیرا عدالت، فقط تحت شمشیر است. چنا نکه رسول اکرم(ص) فرمود:
اَلْخَیرُ کُلُّهُ فی السَّیفِ وَ تَحْتَ ظِلَّ السَّیْفِِ
پدر عزیز!
هر شهید منطقی دارد که آن منطق را فقط شهید و آن کسی که در راه شهادت حرکت می کند، می فهمد. امام حسین(ع) را فقط یارانش درک کردند و گرنه سایر بنی هاشم میگفتند ک ه پسر رسول خدا(ص) در اشتباه است.
پدر!
منطق شهدای ما هم منطق حسین(ع) وی اران حسین(ع) است. پس ای پدر عزیز، دعا کن تا خداوند شهادت فرزندت را قبول ک ند تا شما مفتخر به عضویت خانواده های شهدای اسلام بشوید و آن وقت است که باید بر سر قبر مادرم بروی و به او بگویی که فرزندت راه همان ک سی را رفتک ه همیشه برایش غذای نذری می پختی؛ راه حسین بن علی(ع).
پدر!
اگر خدای نکرده،لحظه ای به فکرت خطور کند که ا ی کاش نمی گذاشتم پسرم برود به جبهه، من از دست تو راضی نیستم. زیرا که زمان، زمان پرواز در آسمان شهادت است و من هم افتخار می کنم که پرندة کوچکی از پرنده های بلندپرواز هستم؛ لذا پرواز، حق من است.
پدر عزیز!
من معتقدم که درس چندین سال های را که می بایست در دانشگاه امام صادق(ع) می خواندم، درا ینجا خواندم و در مدت کوتاهی مدرکی را گرفتم که در هیچ دانشگاهی داده نمی شود و آن مدرک، شهادت است و الان من جزو دانش آموختگان دانشگاه امام حسین(ع) هستم.
پدر!
در آخر از تو و سایر برادران و خواهران و همچنین از ک لیة افراد خانواده ام خواستارم که واجبات را ترک نکنید؛ زیرا الان زمان انجام دادن واجبات است.
ضمناً لبکی ها را فراموش نکنید و هر روز بعد از هر نماز بگو یید: «لبیک یا ثارالله یا حسین بن علی(ع) و لبیک یا خمینی »، زیرا این لبکی ها است که پشت دشمنان اسلام را به لرزه می اندازد.
- راه کربلا فقط از راه جهاد و شهادت است.
والسلام.
محمود کرمی، اعزامی از منطقة 10 پایگاه مقداد لشکر رسول خدا، تیپ 3 ابوذر، گردان بلال گروهان شهادت 20 / 12 / 136
منبع: نغمه های سرخ/ یادنامه ی شهدای دانشگاه امام صادق (ع)/ نشر شاهد/ 1392
نظر شما