زندگینامه مشروح و خاطرات ناب سردار شهید حسین رضایی
سهشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۱۵
سردار شهید حسین رضایی در طی هشت سال جنگ تحمیلی در مناطق جنگی واقع در ارتفاعات آذربایجان غربی تا کردستان و کرمانشاه و خوزستان حضوری فعال داشت. در تاریخ 27 خرداد 1367 در منطقه قمیش (ماووت) کردستان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
«حسین» در عنفوان نوجواني و جواني و طی مراحل تحصيل تاششم ابتدايي به کار و فعاليت كشاورزي مشغول بود و دوشادوش پدر براي امرارمعاش خانواده کار و تلاش و زحمت میکشید و قبل از پيروزي انقلاب اسلامي به همراهي برخي از جوانان روستا ازجمله پسرعموي شهيدش اميدعلي محمودوند بارها به شهرخرم آبادرفته ودرتظاهرات عليه رژيم پهلوي نقش عمده اي ايفاء و درنشر ارزشهاي امام و انقلاب به عنوان يك نيروي فعال انقلابي و ولايتمدار فعاليتهاي زيادي بويژه درسطح روستا انجام مي داد.
درطول اين مدت دركارهاي عام المنفعه روستا حضور و مشاركت فعالي داشته و مدتي به عنوان عضو و رئيس شوراي اسلامي روستا خدمتگزار مردم شهيد پرور روستا بود.
درطول خدمت خود مسئوليت هاي زيادي را درسپاه پاسداران به عهده گرفت ازجمله مسئوليت مخابرات گردان شهدا شهرستان ،مسئوليت تيم حفاظتي امام جمعه محترم وقت شهرستان حضرت حجت الاسلام ايماني ،مشاركت و حضورفعال درسطح مناطق شهري وروستايي وتشكيل جلسات مختلف فرهنگي واجتماعي بنابه وظايفي كه ازدفترامام جمعه محترم وقت وازطريق ناحيه مقاومت بسيج سپاه شهرستان به وي محول گرديده بود ، شهيد باتوجه به روحيه واخلاق ومنش اسلامي وطبع شوخ درعين تواضعش داراي ویژگی وجاذبه خاصي بوده به گونه اي كه هنوزبعد ازگذشت چندين سال ازشهادتش رفقا و دوستان و همرزمانش از وي به خوبي و نيكي ياد ميكنند وحق او را شهادت و به علت فقدان وي هنوز كه هنوز است متأثر و اندوهگين مي باشند .
شهيد حسين رضايي بارها و بارها در طول 8 سال جنگ تحميلي از مناطق جنگي واقع در ارتفاعات آذربايجان غربي تاكردستان وكرمانشاه وخوزستان حضوري فعال داشته وهمه رزمندگان اسلام به خوبي اورامي شناختندوي چندين بارتامرزشهادت رسيدازجمله:درجبهه هاي غرب كشور، دركردستان و حتي درمقرسپاه پاسداران در شهر پلدختر كه مورد بمباران هوايي رژيم بعثي عراق قرار گرفت.
او همواره شهادت را مايه افتخار وآرزوي ديرينه خود مي دانست و بنا به اظهارات همرزمانش هميشه قبل ازهرعملياتي غسل شهادت ميكرد و دراوج سختي هاي عمليات ها هرگز طبع شوخ خود را جهت روحيه دادن به دوستان و همرزمانش رها نكرد .
دريكي ازعمليات هايي که درمنطقه كردستان ودر منطقه غرب كشورصورت گرفت درحين پيشروي گردان به سمت دشمن بنابه دلايل تاكتيكي ويا لو رفتن عمليات كليه گردان بنابه دستوربه طرف عقبه عقب نشيني نموده وحسین به همراه چندنفرديگراز همرزمانش غافل از اينكه هيچكس ديگري پشت سرشان نيست سرگرم حمله به دشمن بودندمتوجه مي شوندتا نزديكي دشمن پيشروي کرده اند،كه به محض متوجه شدن ازديگر افرادمي خواهندكه درسريعترين زمان ممكن خود را ازمهلكه دشمن رها سازندو وقتي عليرغم تمام سختيها يي كه داشتنددرحين برگشتن به مقر متوجه مي شوند كه اسم آنها راجزء ليست شهدا ثبت نموده اند كه ديگر همرزمانشان با ديدن آنها بسيارخوشحال مي شوند و از فرط خوشحالي گريه كردند.
حسین قبل ازآخرين عمليات گردان شهدادرمنطقه قميش كردستان براي همرزمانش تعريف كرده بودكه او درخواب ديده است صاحب فرزند پسري مي شود و بااينكه اقوام وآشنايان براي عرض تبريك به خانه شان رفته اند اما وي ازحضور درخانه وديدن فرزندامتناع نموده كه موضوع راباتعدادي از همرزمانش كه ازاقوام بودنددرميان گذاشته وعنوان مي كندكه احوالي ازخانواده اش درروستا بپرسند وعنوان مي كندكه قطعا موفق به ديدن خانواده ام نخواهم شد وشهيد خواهم شد كه قبل از آغازعمليات ،ايشان صاحب فرزند پسري بنام مجتبي مي شوداما شهيدهيچگاه موفق به ديدن فرزندش نمي شود.
روایت همرزم شهید سرهنگ پاسدارکرم رضا میر رضایی
شهيد حسین رضائی درسحرگاه آخرين روزی كه می خواست ازمنزل به طرف كردستان برودخطاب به فرزندبزرگش محمدعنوان داشت پسرم توبزرگ شده اي درنبودن من مراقب مادر،برادران و خواهرانت باش و هميشه احترام مادرت را داشته و نگذار هيچ وقت سختي بكشند.این شهیدسرافرازدرآخرين نامه اش درتاریخ 6/31367 خطاب به فرزندبزرگش محمدضمن خبردادن ازسلامتي احوالش عنوان مي كندكه جايش بسيارخوب است و آرزوي سلامتي براي همه مي نمايد.
باتوجه به نیازگردان به نیروهای متخصص در سال67-66،شهیدحسین رضائی و جمعی دیگر ازهمرزمان، به گردان شهدا معرفی شدند. خصوصیات مثبت رفتاری و اخلاقی شهید رضائی و همچنین تخصص کاری ایشان در زمینه مخابرات باعث شد تا وی به عنوان مسؤل مخابرات گردان منصوب گردد. ایشان فردی متعهد، مؤمن و خوش رو بودند.
درتاریخ 26/03/67 قرار بود بنا به دستور سریع و صریح فرماندهی لشگر به گردان تصمیم گرفته شدبه منطقه ماووت (ارتفاعات قمیش) حرکت کنیم ساعت 5 بعدازظهر،گردان به قرارگاه تاکتیکی لشگر درگُلان (ماووت) رسید. نیروهای گردان به سلاح و مهمات تجهیز شدند و آتش دشمن بسیارسنگین بود.گردان به سمت ارتفاعات قمیش حرکت کرد.بخاطر کمبود وقت برای تجهیز و حرکت گردان، مراسم خداحافظی و حلالیت نیروهای گردان از همدیگر، درحین حرکت به منطقه قمیش انجام شد.
درمسیرحرکت شهیدحسین رضائی بنده راموردخطاب قرارداده وگفتند: شب گذشته خواب شهادتم رادیده ام ودراین عملیات شهیدمی شوم،یک نوارکاست ازحاج صادق آهنگران روی ضبط ماشین هست که خیلی آن را دوست دارم. وصیتم به شما این است که بعد ازشهادتم، این نوار کاست را ببری و درحجله ای که برایم برپامی کنند پخش کنی.زمان حرکت از گُلان، تقریباً ساعت 7 غروب بود تا ساعت7 صبح(حدود دوازده ساعت پیاده روی!!!) که به ارتفاعات قمیش رسیدیم آتش دشمن لحظه ای فروکش نکرد و آنقدر سنگین بود که انگارروی زمین شخم زده، راه می رفتیم.شب بسیار سختی بود. شبی که ازسختی آن بوی رفتن مردان بی ادعائی همچون شهید حسین رضائی، دوستعلی کاکائی وحبیب کردعلیوندوماندن بدانی همچون ما دردامنه ارتفاعات قمیش به مشام می رسید.
روحشان باارواح طيبه امام و شهدا و با روح پاك و ملكوتي بزرگ پرچمدار مكتب سرخ شهادت حضرت اباعبدالله الحسين (ع) قرين و مورد رحمت و مغفرت واسعه الهي باد.
روزی که آسمان قمیش درماتم یاران گردان شهدا خون گریه کرد . آن روزازفرمانده گردان گرفته تاپیک و فرماندهان گروهانها،همگی شهیدو زخمی شده بودندو آسمان قمیش درماتم یاران گردان شهدا،خون گریه کرد
علی رغم باران آتش سنگین دشمن، به سختی ازدامنه قمیش به ارتفاع آن رسیدیم. به محلی که "احمد رومی" نام داشت.بایکی ازهمرزمان شهیدمان، به نام قاسم مدهنی که مسؤلیت محوررا بر عهده داشت و به اتفاق فرماندهی گردان، درخصوص وضعیت منطقه(قمیش) به شورنشستیم. شهیدقاسم گفتند: اگر بتوانیدبا آرپی جی،چندقبضه ازدوشگاه های دشمن که جلوی گردان قراردارندراهدف قرار دهید، موفق ترخواهید بود و آتش نیروی پياده، روی شما کمتر می شود. این عمل، در دستور کار قرار گرفت ولی باتوجه به آتش سنگین و نیروی بیشتر دشمن؛ خوبان گردان، یکی پس از دیگری به شهادت می رسيدند. شهید حسین رضائی که مسؤل مخابرات بودند، مرتباً بابی سیم از فرماندهی لشگر درخواست نیرو،مهمات و حمایت توپخانه داشتند.ساعت، 12 ظهربود که حدود 20 نفر از عزیزان، شهیدشده بودند و مهمات رو به اتمام بود. نیروهای دشمن ازفرصت استفاده کرده و به بالای ارتفاع قمیش رسيدند.بطوری که نبردبین طرفین،تن به تن شده بود. ازفرمانده گردان گرفته تاپیک و فرماندهان گروهانها،همگی شهیدو زخمی شده بودند.
شهادت
به سمت شهیدحسین رضایی که رفتم،اوهم هماننددیگرهمرزمان درحال نبرد تن به تن، با چند عراقی بودکه تیربه گردنش اصابت کرد وبه لقاءالله پیوست. به انتقام شهیدحسین ها، ده ها بعثی، با نارنجک به درک واصل شدند. آسمان قمیش در 27/03/67 برای گردان شهدا، خون گریه کرد و هوای قمیش برای بازماندگان گردان، تا ابد بوی شهادت می دهد.روایت همرزم شهید پاسدار همت علی گنجی
خوب یادم هست دوتایی داشتیم لباس هایمان را می شستیم که دیدم آقای رضایی با لحن خاصی ضمن پرت دادن زیر پیراهنی سفیدش گفت من که دیگر برنمی گردم برای چه بشورمش بعد که باهم داشتیم رو به چادر میرفتیم گفتم قضییه برنگشتن چیه گفت فلانی دیشب خواب دیدم خدا نوزاد پسری به من داده و مردم دسته دسته می آمدند منزل ما و من در صف ایستاده ام و به آنها خوشامد میگویم این به این معناست که حتما شهید می شوم.چندین باردر«قرعه کشی شهادت» « حسین » برنده شد وما بازنده. به همراه شهید والا مقام حسین رضایی در خردادسال 67 در مقر سدبوکان بودیم ،ایشان مسئول مادر مخابرات گردان شهداء (پلدختر) بودند(حقیر به همراه دو نفراز برادران سرباز ازدزفول و روستای چم مهرکه اسم شریفشان درخاطرم نیست و کردعلیوندو..) دریک چادربودیم شبی که فردای آنروزبناشده بودبه منطقه عملیاتی قمیش اعزام شویم درچادر نشسته بودیم و بحث شدکه قرعه بکشیم ببینیم کی شهید و کی مجروح و... میشودکه هربار قرعه ایشان شهیددر میآمد ان شب صبح شدبعد ازاذان صبح با آقای رضایی رفتیم حمام لشکرکه کمی بامقرگردان فاصله داشت بعدازاستحمام آمدیم کنار رودخانه که آب بسیار تمیزی داشت و از سد بوکان میآمد .
این قضیه گذشت تا روزهای بعد(حدود دو روز)که رفتیم در منطقه و درشب به طرف کوه قمیش روبروی شهر ماووت عراق وبرای کمک به دیگر گردانهای لشکر 57 به آنجا اعزام شدیم .
شب یا اوایل صبح بودکه به بالای قله رسیدیم و خبری ازحسین نبود باخودم فکر کردم شایدخسته شده چون سنش ازمن بیشتر بود ولی بعدها فهمیدم که بعلت شهادت شهید کاکایی کمی عقب مانده است.
یادم هست من و بچه های بیسم چی گردان خیلی نگرانش شده بودیم که حدود بعد ازظهر از راه رسید و لبخند بر لبانش بود خوشحال شدیم و به شوخی گفتم خیال کردیم خوابت تعبیر شده. یادش بخیر شهید عزیز عباس احمدپور فرمانده گروهان بود ولی با توجه به مجروح شدن آقامهدی کمری ایشان هم کمک میکردن و درجنب و جوش و فرماندهی بودن که ناگهان گلوله تانک یا توپ به چند قدمی ما اثابت کرد و ایشان در دم شهید شدند و ما هردو نفر بر سر جنازه اش فاتحه خواندیم اما نمی دانستم لحظاتی بعد این عزیز هم شهید خواهد شد .
گذشت منطقه شلوغ شدازطرفی نیروها بی رمق شده بودن فرمانده زخمی شده بودو دستورعقب نشینی ازبیسیم دادند آقای رضایی به من گفت همینجا باش تا بروم ببینم چه شده(توضیح اینکه کل منطقه ای که گردان درآن جمع شده بودبه صدمتر مربع هم نمی رسید چون یک قله درپایین دست کوه های بلند اطراف بود وعراق هم کاملا مسلط به آنجا بود)به شوخی گفتم مواظب خواب دیشبت باش خندید و رفت واین آخرین دیدار ما شد امیدوارم به خون سرخشان در آخرت شرمنده شان نشویم .
جنگ تن به تن شدیدی باعراقی ها درگرفت که خیلی هادرحال عقب نشینی بودندخیلی سراغش راگرفتم فقط شنیدم ازیکی ازبچه هاکه می گفت شهیدشدگفتم کجاست گفت جلوتر گفتم برویم ببینمش گفت آقا من خودم دیدم گلوله خورد زیر گلوش و خودم شنیدم که شهادتین را گفت.
انتهای گزارش
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۲
انتشار یافته: ۲
خاطره کوتاه و شنیدنی از این عزیز میتونیم به این اشاره کنم
ایشون مدتی که در جبهه این قدر دیر به مرخصی رفته بود یکی از فرزندان پسرش که کوچیک بودن ایشون نشناخته بوده و بغل این شهید عزیز نمی رفته و ایشون گریه کرده بود
.
روح شهدا با امام شهدا محشور بشوند
وصیت نامه سردار شهید پاسدار حسین رضایی :
اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَهَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ.
خداوندا شفاعت حسین (ع) را در ان روز که بر تو وارد می شوم روزی ام فرما و مرا نزد خود باحسین(ع)و یاران حسین(ع) انانکه
جانهایشان را فدای حسین(ع)کردند به صداقت ثابت قدم بدار در مشكلات است كه انسانها آزمایش میشوند. صبر پیشه كنید كه دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم.
هر چه كه میكشیم و هر چه كه بر سرمان میآید از نافرمانی خداست و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.
سهلانگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزیها دارد.
همه ما مكلفیم و وظیفه داریم با وجود همه نارساییها بنا به فرمان رهبری، جنگ را به همین شدت و با منتهای قدرت ادامه بدهیم زیرا ما بنا بر احساس وظیفه شرعی میجنگیم نه به قصد پیروزی تنها.
مطبوعات ما جنگ را درشت مینویسد، درست نمینویسد.
عرض سلام خدمت فرزند بزرگترم آقا محمد؛ امیدوارم بدرگاه خداوند متعال که همیشه اوقات در کمال صحت و عین عافیت روزگاربوده باشید الحمدالله سلامتی حاصل و بدعاگویی شما مشغول می باشم.
شب گذشته خواب شهادتم رادیده ام ودراین عملیات شهیدمی شوم،یک نوارکاست ازحاج صادق آهنگران روی ضبط ماشین هست که خیلی آن را دوست دارم. وصیتم به شما این است که بعد ازشهادتم، این نوار کاست را ببری و درحجله ای که برایم برپامی کنند پخش کنی.
در فکر من نباشید جایم خوب است فعلا در سد بوکان هستیم.
امیدوارم همگی اقوام و خویشاوندان در سلامت کامل باشند.
در ضمن خدمت پسر عزیزم محمد رضایی.
پس از تقدیم عرض سلام صمد و مصطفی و فریده و محسن را سلام برسانید.
با توجه به این اقوال از شما عزیزان و بازماندگانم ( مادرم ، پدرم ، برادرانم و خواهرانم) تقاضامندم اگر کسانی ادعای طلب کردنند استدعا می شود با کمال رضایت آن را بپردازید و از آنها برایم طلب بخشش وحلالیت کنید و بخواهید که برای من عاصی تا حد توان دعا کنند . با سلام و درودی بیپایان بر پدر و مادر مهربانم که با کارهای خودشان و نگهداری از این بنده حقیر توانستند من را به راه سعادت و نیکبختی رسانیده و امیدوارم که پدر و مادر گرامیم من را ببخشند و مرا حلال نمایند تا در تنهایی قبر کمک و یار من گردد و من از زحمات پدر مهربانم که با کار کردنش در دوران سخت زندگی برای من و برادران و خواهرانم کار کرد تا بتوانیم ما در تمام اوقات زندگی در آسایش نگهدارد.
همچنین از زحمات مادر گرامیم که با شیر پاکش مرا به این سن و سال رسانید تا من بتوانم از آن به بعد در کارهایم موفق گردم و بعد از این مسائل صحبتی برای خواهرانم و برادرانم دارم امیدوارم که برادرانم و سه خواهرم همیشه و در همه حال در سختیها و مشقتها پشتیبان خط امام باشند و از آنها خواستارم که در زندگی روزمره خودشان به یاد خدا باشند؛ که خدا همیشه نظارهگر اعمالشان میباشد و از دوستان و آشنایان به خصوص برادران مسجد محل سخنی دارم، سخنم بر این مبنا میباشد که به این زندگی بیارزش دل نبندید، چون این زندگی زودگذر انسان را همیشه از راه بدر میکند پس چه بهتر همیشه در هر کاری با یاد و نام خدا روزگارتان را بگذارید.
به امید پیروزی هر چه سریعتر رزمندگان
والسلامعلیکم و رحمتالله و برکاته
زیاده عرضی نیست پدرت حسین رضایی
06/03/1367
*شهيد حسین رضائی درسحرگاه آخرين روزی كه می خواست ازمنزل به طرف كردستان برودخطاب به فرزندبزرگش محمدعنوان داشت پسرم توبزرگ شده اي درنبودن من مراقب مادر،برادران و خواهرانت باش و هميشه احترام مادرت را داشته و نگذار هيچ وقت سختي بكشند.
*این شهیدسرافرازدرآخرين نامه اش درتاریخ 13/3/1367خطاب به فرزندبزرگش محمدضمن خبردادن ازسلامتي احوالش عنوان مي كندكه جايش بسيارخوب است و آرزوي سلامتي براي همه مي نمايد.