ماه بی سر
از پاره های پیکرت چیزی بیاور
چیزی شبیه عطر گونی های سنگر
هر روز، رستاخیز عمرم هست برگرد
دلتنگ هستم آه میفهمی برادر؟
حسرت تمـام چشمهایم را گرفته
یک عمر دارد می نشاند زخم خنجر
من کودکی را با همین ها میشناسم
بـا اسم ژِ3 با کمین، پاتک، منوّر
پُک میزند بابا غمش را پشت دیوار
ای وای از این رنج تکرارِ مـکرّر
من هیچ، بابا هیچ، دنیـا هیچ اصلاً
از خواب چشم مادرم یک روز بگذر
زخمی ترم از هر کسی که میشناسی
امشب بگو خواهر، بگویم جانِ خواهر
از جنگ، از این روزهای مه گرفته
حتماً گلایه می کنم در روز محشر
فرقی ندارد سقف این دنیا چه رنگیست
هر رنگ باشد پیش من خاکستری تر
باید کجا را در بغل گیرم؟ کجایی
زیر کدامین خاک هستی ماه بی سر
انـگشتری یا نـه زبانم لال حـتی
از پاره های پیکرت چیزی بیاور
سروده ای از ملاحت نادری
منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره
ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد
شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.