هميشه موجب آرامش مبارزين بود...
نوید شاهد: «شهيد عراقي و شيوههاي مبارزاتي» در گفت و شنود با ابوالفضل حاج حيدري
پس در قضيه كاپيتولاسيون، شهيد عراقي هم مشاركت داشتند؟
بله، ايشان كه جداي از اين مجموعه نبود. موقعي كه من كاپيتولاسيون را از مجلس گرفتم و آوردم، قرار بود دوستان را در خيابان امام خميني (سيروس قديم) چهار راه بوذرجمهري نزديك مدرسه خيام، در سراي دماوند ملاقات كنم. بعد از اينكه قرار شد بروم و اين نسخه را دريافت كنم، قرار شد بيايم در اين محل و جزوه را در اختيار برادران قرار بدهم. آقاي عسگراولادي و من در سراي دماوند دفتري داشتيم. موقعي كه اين مصوبه به سلامت به محل قرار رسيد، بحث انتقال فوري جزوه و تقديم آن به امام مطرح شد. بحث شد كه چه كسي برود و نهايتا تصميم بر اين شد كه خود من بروم. به خانواده اطلاع دادم و رفتم به قم.
شهيد عراقي از كي وارد هيئت مؤيد شد؟
شهيد عراقي عضو هيئت شبهاي چهارشنبه كه پرچمش به نام «والله يؤيد بنصره من يشاء» بود، نبودند. چون همه اعضاي آن هيئت بينش سياسي شهيد عراقي، عسگراولادي و مرحوم شفيق را نداشتند، بنابراين اگر آقاي عراقي و توكلي هم عضو اين هيئت ميشدند، با توجه به آن پوششي كه اين جلسات ضرورتا بايد ميداشتند و با توجه به خفقان و سركوب ساواك، حضور آنها فضا را براي دستگاههاي امنيتي، روشن و شفاف ميكرد. همه آن چهل پنجاه نفري كه در آن هيئت جمع ميشدند، از نظر اعتقادات سياسي و اجتماعي، يكسان نبودند.
ما در بسياري از مواقع تحت پوشش اين هيئت، جلساتمان را تشكيل ميداديم و درباره ضرورتهائي كه پيش ميآمد و ارتباطاتي كه بايد با حضرت امام برقرار ميكرديم، صحبت ميكرديم. اين جلسات را هم طوري برگزار ميكرديم كه از سوي كساني كه انگيزههاي ما را در ورود به مسائل اجتماعي نداشتند، مورد نقد قرار نميگرفت. آن روابط عاطفي و پايگاه اجتماعي و مراوداتي كه بنيانش از مسجد امينالدوله بود، مقداري آن فضا را ايجاد كرده بود كه در كنار هم باشيم و اين در كنار هم بودن بهگونهاي بود كه تحت يك پوشش مطلوب، حركت اجتماعي و سياسي ما را ممكن ميكرد.
پس شما شهيد عراقي را از مسجد امينالدوله ميشناختيد؟
بعد از ارتحال حضرت آيتالله بروجردي و تاكيد امام بر ضرورت اتحاد و يكپارچگي بين سه گروه ديني و تشكيل هيئت مؤتلفه، اين ارتباطات برقرار شدند. از زماني كه هيئتهاي مؤتلفه اسلامي پس از تبعيد امام تصميم گرفتند كه حركت را به دو شعبه تقسيم كنند، يك گروه فعاليتهاي سياسي و گروه ديگر فعاليتهاي نظامي را انجام بدهند، مراودات من و شهيد عراقي بيشتر شد. ايشان سابقه مبارزاتي طولاني داشت و اين را همه ميدانند و بر كسي پوشيده نيست. از اين گذشته، به خاطر فعاليت در فدائيان اسلام با مجموعهاي از مسائل نظامي و تسليحاتي هم آشنا داشت. در اين مقطع كه چنين تصميمي در هيئتهاي مؤتلفه گرفته شد، يكي از مسئولين اين گروه، مرحوم عراقي بود. اين حركت بايد صددرصد پوشيده و مخفي ميبود و افراد مسئول هم ميبايست زمينه اين كار را ميداشتند، لذا در انتخاب اوليه مجموعهاي كه بايد اين كار را انجام ميداد، ميبايست دقت لازمه انجام ميگرفت و لذا شهيد حاج صادق اماني و شهيد عراقي انتخاب شدند و بنده هم اين افتخار را پيدا كردم كه با اين دوبزرگوار مراودات زيادي پيدا كنم. از جمله كارهائي كه اين گروه بايد انجام ميداد، تدلركات بود.
اين همان گروه انتقام است؟
دادستان ارتش، اين گروه را گروه انتقام ناميده بود. نام گروه اعدام انقلابي را هم گذاشته بود گروه ترور و امثالهم. طبيعي بود كه بايد پيشبيني نيازهائي چون اسلحه، مواد انفجاري و نارنجك ميشد. تهيه و طراحي براي رفع اين نيازها موجب شد كه ارتباط بنده با شهيد عراقي و شهيد حاج صادق اماني افزايش پيدا كند.
وظيفه گروه انتقام چه بود؟
موقعي كه برادران دستگير شدند، بازجوئيها انجام و وارد مرحلة دادگاه شديم. در كيفرخواست، دادستان، ما13نفر را از نظر فعاليت و موضوع فعاليت به سه گروه تقسيم كرده بود. اسم يك گروه را گذاشته بود گروه ترور كه عوامل اجراي اعدام انقلابي منصور بودند. مرحوم بخارائي و نيكنژاد و هرندي و حاج صادق اماني جزو اين گروه بودند. اسم يك گروه را گذاشته بود گروه فتوا و اعلاميه مثل مرحوم آيتالله انواري، مرحوم حاج احمد شهاب و تعدادي از برادرها و اسم يك گروه را هم گذاشته بود گروه انتقام. در اين گروه كل تجهيزاتي كه در مورد نياز بودند، تهيه ميشدند، يعني تهيه اسلحه، شناسائي افراد و رفت و آمدها توسط اين گروه صورت ميگرفت.
اين تقسيمبندي چقدر با واقعيت تطبيق داشت؟
اين تقسيمبنديها را دادستان بر اساس آنچه كه در پروندهها آمده بود، انجام داده بود. البته برادران نهايت دقت را در حفظ اطلاعات كرده بودند.
شهيد عراقي در كدام گروه بود؟
ايشان، هم در گروه انتقام بود و هم در گروه ترور. در گروه انتقام به عنوان متهم رديف اول، اسم بنده را نوشته بودند و متهم رديف دوم شهيد عراقي بود. ارتباط ما با مرحوم شهيد عراقي، بهخصوص از زماني كه اين فعاليتها مشخص شدند و اين تصميم گرفته شد، افزايش پيدا كرد.
در خيابان 17 شهريور (شهباز سابق) نرسيده به ميدان خراسان، دست چپ، پاساژي بود كه محل فروش مصالح ساختماني بود. در طبقه همكف در انتهاي اين پاساژ، دست چپ، دفتر مرحوم پدر حاج مهدي عراقي، حاج غلامعلي عراقي و برادرشان بود. در اين ارتباط من ناچار بودم مكررا به دفتر رفت و آمد كنم و احساس ميكردم حاج غلامعلي با اينكه مخالف كارهاي ما نبود، ولي همين كه ما از در پاساژ وارد ميشديم، چندان خوشايند برادران نبود، با اين همه در پوشش آن دفتر با مرحوم عراقي قرار ميگذاشتيم و مسائل را مطرح ميكرديم. شهيد عراقي از گذشته تجربيات وافري داشت و از ويژگيهاي ايشان هم اين بود كه واقعا باشهامت بود، خطرپذير بود، يعني هنگامي كه پاي مسائل اعتقادي و مكتبي پيش ميآمد، بههيچوجه خود و خانوادهاش مطرح نبودند و به همين خاطر در آن ايام شهيد عراقي دائما در ارتباط با نهضت روحانيت بود و شب و روزش را نميشناخت.
يادم هست كه حضرت امام اعلاميهاي درباره چهلم شهداي تبريز داده بودند كه بازار بايد تعطيل شود و تمام تلاش ساواك، اطلاعات شهرباني و نظام طاغوت اين بود كه بهويژه بهخاطر حساسيتي كه به وجود آمده بود، عكسالعمل نشان بدهد و قدرتنمائي كند و بازار تعطيل شود، لذا برادران تشكيل جلسه دادند و ضرورتها را بررسي كردند و تصميم گرفتند براساس اطلاعاتي كه مستقيم و غيرمستقيم دريافت كرده بودند، طرحهائي را كه دستگاه براي مقابله با اين تعطيلي ريخته بود، به هم بزنند و هرطور شده بازار تعطيل شود، لذا تصميم گرفتيم مواد منفجرهاي را تهيه كنيم و در بازار مورد استفاده قرار دهيم بي آنكه تلفاتي بدهد.
مقداري باروت تهيه كرديم و بعد بحث بستهبندي اينها مطرح شد. خيلي فكر كرديم كه چگونه از اين مواد استفاده مطلوب كنيم. شهيد عراقي در خيابان دولت، سه راه نشاط منزلي دو طبقه داشت كه وسط بيابان بود. با ايشان كه تماس گرفتيم، گفت: «بهترين راه اين است كه بيائيد منزل ما، چون هرجا برويد، ممكن است از نظر مراقبت و كنترل رفت و آمدها نتوانيد بر شرايط، مسلط باشيد، ولي چون منزل من وسط بيابان است و در اطراف آن فضاي مسكوني نيست، راحت ميشود رفت و آمدها را كنترل كرد».
شبانه رفتيم منزل ايشان. بنده بودم و شهيد عراقي و حبيب ايپكچي و نقي كلافچي. شب به منزل ايشان رسيديم. مواد موردنياز براي بستهبندي آماده شده بود. رفتيم روي پشت بام و اين وسايل را آماده كرديم. يك نوع بمب صوتي بود. تا ديروقت اين كار انجام و بستهها آماده شدند. اعلام شده بود كه بازار بايد فردا ببندد. من اين وسايل را بردم منزل و صبح زود برديم بازار. مرحوم عراقي هماهنگ كرده بود. بستهها را برديم اول دالان سراي حاج حسن كه مرحوم حاج محمد متين و آقاي حاج محمود مقدسنژاد در آنجا يك مغازة شريكي داشتند. گمانم در كار حوله و اين چيزها بودند. مواد ساخته شده را برديم و در محل مورد نظر گذاشتيم و عدهاي از برادرها وظيفه توزيع اين مواد را به عهده گرفتند.
از آن طرف سرهنگ طاهري، رئيس كوماندوهاي شهرباني كه آدم بسيار جلادي بود، همه نيروهاي شهرباني را موظف كرده بود كه از بسته شدن بازار ممانعت به عمل آورند. مغازهدارها كركرهها را بالا نكشيده بودند، اما شهرباني، كلانتري و ساواك منطقه بازار تهديد كرده بود كه اگر مغازهها را باز نكنند، برخورد شديد خواهند كرد. بعضي از مغازهدارها از برادران انقلابي بودند و اين تهديدها هيچ اثري روي آنها نداشت و رفته بودند، اما عدهاي هم پشت در مغازههايشان مانده بودند. سرهنگ طاهري و معاونين او و كوماندوها ميآمدند و وارد بازار ميشدند و با تهديد، مغازهدارها را وادار ميكردند كه مغازهها را باز كنند و قفل بعضي از مغازهها را هم ميشكستندكه به هرنحو ممكن اعتصاب را بشكنند. از اين طرف اينها ميآمدند و از آن طرف برادرها ميرفتند و با اين بمبهاي صوتي در جاهاي ديگري عمل مي كردند و عملا تا ظهر بازار بسته ماند و هيچ داد وستدي انجام نشد. ماموران رژيم، آن روز نتوانستند حتي يكي از برادرهائي را كه بازار را به تعطيلي كشاندند، دستگير كنند.اگر شهيد عراقي نبود، آن مراحلي كه براي ساخت و بهكارگيري اين نارنجكها طي شد، ممكن نميشد. موقعي كه اين نارنجكها و سه راهيها ساخته شدند، باز خود شهيد عراقي بود كه اينها را توي ماشين جيپ گذاشت و با هم به خيابان خاوران و طرفهاي هاشمآباد رفتيم تا قدرت صداي اينها را امتحان كنيم، ضمن اينكه در قاسمآباد يك پاسگاه ژاندارمري بود و بايد بهگونهاي عمل ميكرديم كه كسي دچار آسيب نشود.
حضور شهيد عراقي براي همه موجب اطمينان خاطر ميشد، يعني آن اميد و نشاطي كه ايشان در انجام وظايفش داشت، موجب ميشد هركسي كه با ايشان كار ميكرد، بهخصوص در زمينههائي كه در آن ايام موجب اضطراب شديد ميشد، آرامش خاطر پيدا كند. با تمام احتمالاتي كه براي دستگيري و مشكلات پس از آن وجود داشت، با حضور شهيد عراقي همه اطمينان خاطر داشتند و كارهاي محوله را با اطمينان انجام ميدادند. به هرحال كيفيت كار مرحله به مرحله بررسي و طراحي ميشد.
آخرين مرحلهاي كه طراحي شد، ساخت نارنجك جنگي بود. حاج صفا در خيابان خاوران تراشكاري داشت. كارهاي تراشكاري را ايشان و شهيد عراقي و بنده انجام ميداديم. پس از دستگيري، قالب كامل شده نارنجك جنگي با تمام خصوصياتي كه يك نارنجك جنگي دارد و اين گروه، همه طراحيهايش را كرده بود، همراه با چمدان حاوي اسلحه كشف شد.
مرحوم عراقي در برنامههاي مختلفي كه هيئتهاي مؤتلفه بر اساس ضرورتهائي كه پيش ميآمدند، بايد انجام ميداد و بهخصوص در هر برنامهاي كه ريسك و خطر در آن وجود داشت، يكي از افرادي بود كه بدون هيچ ترس و واهمهاي پذيراي خطر بود. در تمرين تيراندازي شهيد بخارائي، شهيد نيكنژاد، شهيد صفار هرندي، غير از شهيد صادق اماني، شهيد عراقي هم مسئوليت مستقيم داشت و برادرها را به جاده خاوران ميبرد و تمرين ميداد.
همگي با هم ميرفتند؟
تا يك زماني همه ميرفتند و از يك مرحلهاي، نيازي به شهيد عراقي نبود و شهيد اماني و آن سه برادر ميرفتند. گاهي براي تمرين به معدن آبيك كه متعلق به شهيد عراقي بود، ميرفتند، منتهي در آنجا بايد ساعات خاصي ميرفتند كه كارگران نبودند. البته حساسيت در معدن كمتر بود و شكل كار هم به گونهاي بود كه حساسيت كمتري ايجاد ميكرد، چون در معدن به طور عادي هم انفجارهائي صورت ميگرفت. مضافا بر اينكه در آن زمان ترددي در جاده خاوران و آبيك قزوين نبود و مردم امكاناتي نداشتند و رفت و آمدها با وسايل عمومي بود. از اين گذشته، قبلاً منطقه توسط برادران، شناسائي ميشد و رفت و آمدها تحت كنترل قرار ميگرفت، چون منطقه تحت اشراف ژاندارمري بود. خود مرحوم عراقي در جاده خاوران، منطقه هاشمآباد خانه داشت و با منطقه خاوران و همينطور آبيك كاملا آشنا بود.
در قضيه نقل فتوا در داخل زندان، موضع شهيد عراقي چگونه بود، چون عدهاي معتقدند كه ايشان پس از صدور فتوا هم به همكاري و همراهي با كساني كه تغيير ايدئولوژي داده بودند، ادامه ميداد، ولي عدهاي ميگويند به فتوا پايبند بود.
كساني كه ميگويند همراهي ميكرد، حق مطلب را ادا نكردهاند. موقعي كه فتوا صادر شد، شهيد عراقي در بند 1 بود و بزرگان و علما مباحث گوناگون و مصاديق بيشماري از التقاط منافقين را مطرح ميكردند. موقعي كه آقاي عسگراولادي، شهيد لاجوردي و بنده به زندان مشهد تبعيد شديم، در آنجا در كنار ردههاي بالاي منافقين از جمله مهدي ابرايشمچي، محمد حياتي، بازرگان، حسين آلادپوش، محمد صادق و سيدي كاشاني بوديم. اينها كساني بودند كه همزمان با ما از زندان تهران به زندان مشهد تبعيد شدند و در طبقه سوم بند 1 كه بوديم، دائما با هم در تماس بوديم، يعني سلولها به گونهاي بود كه رفت و آمد و اختلاط وجود داشت. خدا رحمت كند شهيد لاجوردي را و خدا نگه دارد آقاي عسگراولادي را، احمد حنيفنژاد مكرر بحثهاي طولاني با اينها داشت.
البته بحث اين هم مفصل است كه اينها اساسا چرا ميآمدند و بحث ميكردند و چه سوءاستفادهاي ميخواستند از اين جور كارها بكنند. در همانجا بود كه در سال 53 تغيير ايدئولوژيك سازمان اعلام شد و بعضي از اعضاي آن به ديگران اعتراض كردند كه: «چرا در اعلام اين مواضع شتاب كرديد؟ ميگذاشتيد كه ما تحت اين پوشش، به اثرگذاري خودمان در مورد نيروهاي جواني كه وارد زندان ميشدند، ادامه ميداديم و الان اين تغيير ايدئولوژيك، موجب يك سري مقابلهها با سازمان ميشود».
ما با اين مسائل و با تفسير به رايهاي اينها كاملا آشنا بوديم. مرحوم عراقي و حاج هاشمآقاي اماني در تهران بودند و در جريان و روند اين موضوع قرار گرفتند. بعد اينها را از زندان قصر به بند 1 اوين آوردند و ما را هم از مشهد به تهران و به بند 2 بردند و بعد به بند 1 منتقل كردند. زنداني در طول روز فرصتهاي زيادي دارد و در آن بندها مباحث مختلفي مطرح ميشدند. در بند 2 اوين مسعود رجوي، موسي خياباني، محمد حياتي، مهدي ابريشمچي و ردههاي بالاي سازمان منافقين بودند. شهيد رجائي هم در بند 2 بود. ما يافتههايمان را از زندان مشهد آورديم و با برادران در اوين مورد بحث قرار داديم. يادم هست شهيد لاجوردي ساعتها اين يافتهها را در موقع قدم زدن با شهيد رجائي به بحث گذاشت. ايشان هنوز متوجه ماهيت اينها و سوءاستفادههايشان از نهضت نشده بود. كلا اين مجموعه، اطلاعات كافي و نمونههاي شفاف و محكمي را در اختيار برادراني كه در بند 1 بودند، قرار داد. در زندان آيتالله مهدوي، آيتالله هاشمي رفسنجاني، آقاي منتظري، آيتالله طالقاني، آيتالله رباني شيرازي، آقاي كروبي، حاج شيخ حسن لاهوتي بودند. آقايان در اتاق بزرگي مينشستند و ما هم بوديم و بحث ميكرديم و يادم نميرود كه مرحوم طالقاني مكرر تاسف ميخوردند از اينكه مورد بهرهبرداري سازمان منافقين قرار گرفته بودند. محمدي گرگاني چون در تغييرايدئولوژيك سازمان، موضع گرفته بود، رژيم، او را هم آورده بود به بند 1، ولي او هنوز متاثر از سازمان بود، هرچند به يك صورتهائي به رهبران منافقين نقد داشت كه جاي بحث مفصل دارد. در اينجا بود كه آقايان علما احساس وظيفه كردند و آن فتوا صادر شد، چون سازمان منافقين از نام اسلام سوءاستفاده ميكرد و جوانهاي مردم را ميفريفت. مرحوم عراقي كاملا در جريان امر و علت صدور فتوا بود و تبعيت ميكرد. ايشان شايد در شيوه اجراي فتوا با ديگران اختلاف سليقه داشت، ولي در اصل فتوا، اختلافي نبود. واقعيت اين است كه صدور اين فتوا، آسيب جدي به سازمان منافقين زد و آنها به مقابله پرداختند و بيپروا ميگفتند كساني كه فتوا دادهاند ساواكي هستند. هيچ استدلال منطقي در مقابل اين فتوا نداشتند و فقط احساس جوانها را تحريك ميكردند.
تبعيد برازجان چرا پيش آمد؟
ما در زندان شماره 3 و 4 قصر، براي مدتي طولاني بوديم و گروه مؤتلفه تقريبا در فضاي زندان اثرگذار بود. من موقعي كه در بند شماره 3 و 4 قصر بودم، از طرف برادران مسلمان، مسئول ملاقاتها بودم، يعني ملاقاتكننده كه ميآمد و به داخل اطلاع ميدادند، تنظيم ملاقات و فرصتگذاري و توزيع مواد غذائي كه ملاقاتكنندهها ميآوردند و پيگيري اينكه آيا به دست زنداني ميرسد يا نه، به عهده من بود. منافقين از اين قضيه خيلي ناراحت بودند و هميشه استدلالشان اين بود كه اكثريت بايد حكومت كند.
پيروان نهضت روحانيت و مقلدين حاجآقا روحالله، بههيچوجه تحت تاثير اين گروههاي تازه از گرد راه رسيده قرار نميگرفتند و در فضاي زندان، سعي در روشنگري ذهن جوانان داشتند و منافقين اين مسئله را نميتوانستند تحمل كنند. اين اثرگذاري از چشم دستگاه و مديريت زندان هم پوشيده نبود، بنابراين به اين نتيجه رسيدند كه دو سه نفر از افراد اثرگذار را به برازجان تبعيد كنند. مرحوم عراقي و آقاي انواري و آقاي عسگراولادي را تبعيد كردند تا به تصور خودشان روحيه انقلابي آنها شكسته شود، منتهي وقتي ديدند غيبت آنها تغيير زيادي را در زندان تهران به وجود نياورد و روحيه خود آنها هم تغيير نكرد، بعد از مدتي آنها را دوباره برگرداندند تهران.
خبر شهادت مرحوم عراقي را چگونه شنيديد؟
صبح داشتم به كميته امداد ميرفتم كه به من زنگ زدند. خودم را رساندم سركوچه آقاي مهديان، ديدم تازهآنها را بردهاند و ماشين هنوز آنجاست. در منطقه منزل حاجآقا مهديان اقشار خاصي زندگي ميكردند، ولي من واقعا ميديدم كه افراد متاثرند و ضاربين را لعنت ميكردند.
با توجه به اينكه شما در جريان محاكمه ضاربين بوديد، بهنظر شما گروه فرقان با برنامه، شهيد عراقي را ترور كرد يا برنامه نداشت؟
من در آن ايام در اوين بودم. يكي از دانشجوياني كه تحت تاثير گروه فرقان و اكبر گودرزي دست به اين عمل زد، موقعي كه دادگاهشان تمام شد و ميخواستند آنها را براي اجراي حكم ببرند، در صف با يك نفر فاصله پشت سر گودرزي بود و يادم هست كه جوان رشيدي هم بود. چشمهاي آنها را بسته بودند. او متوجه شده بود كه با يك نفر فاصله پشت سر گودرزي است. گودرزي در عالم خودش و بهشدت مضطرب بود و داشت زير لب يك چيزهائي ميگفت. اين جوان كلافه بود و شرايط بسيار سختي داشت و دائما گودرزي را صدا ميزد و ميگفت: «فلاني! تو موجب شدي كه ما به اين راه بيائيم. مرا دارند ميبرند كه اعدام كنند. بگو الان وظيفه من چيست؟ همه چيزم را از دست دادم و دارم زندگيام را هم از دست ميدهم. همه بافتهها و ساختههاي من گم شد. الان بايد چه كار كنم؟» بهشدت كلافه و مضطرب بود و دائما اكبر گودرزي را مخاطب قرار ميداد كه آرامش خاطري پيدا كند و ببيندكسي كه آنهارا به اين راه كشيده، الان خودش چه وضعيتي دارد. او بالاخره فردي را كه بين گودرزي و خودش قرار داشت، زد كنار و رفت جاي او و ما هم چيزي نگفتيم. بعد داد و فرياد كرد و اعتراض كه تو ما را به اين راه كشاندي. اكبر گودرزي در نهايت عصباني شد و فرياد زد: «بگذار ببينم چه كار دارم ميكنم.»
پاسخي نداشت به اينها بدهد. اگر او كسي بود كه به راهش اعتقاد داشت، قطعا اين جوان را به آرامش دعوت ميكرد و به او نميگفت ساكت بنشين ببينم دارم چه غلطي ميكنم. مرحوم شهيد لاجوردي در تغيير بينش اعضاي گروه فرقان بسيار اثرگذار بود و با مباحث طولاني و جدي و مشفقانه، بسياري از آنها را متوجه اشتباهاتشان كرد.