چراییِ موفقیت شهید بروجردی در ایجاد وحدت میان اهل سنت کُرد و انقلاب اسلامی
نوید شاهد: حجت الاسلام والمسلمین حاج سید موسی موسوی نماینده حضرت امام(ره) در منطقه کردستان که تا چند وقت پیش نیز نمایندگی مقام معظم رهبری را در این منطقه بر عهده داشت اخیراً به قائم مقامی دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی منصوب شده است. بالطبع حدود سی سال کار و اقامت توأمان در کردستان سینة آقای موسوی را به گنجینهای از خاطرات شهیدانی چون سردار بروجردی بدل کرده است. این گفت وگو را بخوانید:
***
شهید بروجردی زمانی که داشتند در پادگان ولی عصر(عج) نظم و نسقی به سپاه که هنوز به آن صورت شکل نگرفته بود میدادند - و این کار در جای خودش کار خیلی مهمی بود - بلادرنگ با شنیدن فرمان حضرت امام مبنی بر حضور در پاوه همه چیز را رها کردند و رفتند آنجا که شما هم شاهد بودید.
بله. ببینید نکتهای در رابطه با فیلمی که شبکة خبر ساخت جالب بود: "جنگ قبل از جنگ". فیلم را به صورت مستند در تحلیل آن نبردی که در کردستان اتفاق افتاد ساختند. خب کردستان به این جهت درگیریای که نظام با دشمن و ضد انقلاب پیدا کرد قبل از شروع جنگ تحمیلی بود و اولین نبرد ما بود خصوصیاتی ویژه داشت. جنگ و نبرد ضد انقلاب در کردستان با نظام باعث شد که انقلاب اولین ذخیرههای خودش را در آنجا به کار بگیرد. یعنی چهرههایی که در دوران نهضت ساخته و پرداخته شده بودند و در اقشار مختلف امیدهای حضرت امام در این نهضت و سربازان لبیک گوی ایشان بودند منتظر فرمان امام بودند تا به محض بروز اولین حادثهای که برای انقلاب پیش میآید اینها بشتابند بدان سو؛ برای حل آن مشکل. فلذا وقتی برمیگردم به گذشتة کردستان برای من واقعاً سخت است که این جمله را بگویم ولی گاهی بر ذهن و فکرم خطور میکند که حتی در مقایسه با غرب و جنوب و سرداران بزرگی که در نبرد عظیم و بزرگ ما در این دونقطه در جنگ تحمیلی داشتیم و صحنههای بزرگ ایثاری نیز آفریدند باز هم آنچه در کردستان اتفاق افتاد اسثتنائی بود. شخصیتهایی که در کردستان درخشیدند به دلیل اینکه اینها ذخیرههای اولیة نظام و انقلاب بودند و کسانی بودند که در دوران ستمشاهی ساخته و پرداخته شده بودند بی بدیل بودند.
مثل شهیدان بروجردی و ناصر کاظمی و حاج اصغر اکبری.
بله. از این عزیزان بعضیها لبنان رفته بودند برای آمادگی... شهید چمران و شهید صیاد شیرازی نیز چهرههایی بودند که دیگر بعد تکرار نشدند. درست است انقلاب فضایی آفریده بود که همه را به جبههها کشاند و همه را در آغوش امام قرار داد. اما اینها به دلیل اینکه اولین پیشتازان و پیشگامان و ساخته شدههای قبل از پیروزی انقلاب بودند با یک خلقیات و معنویت و اخلاص خاصی همراه بودند و به خصوص در بین این افراد مرحوم شهید بروجردی جلوه ویژهای داشت.
بنده یک نکتهای که گاهی به سهم خودم متأثر میشوم و دغدغه پیدا میکنم این است گاهی دیدهام در حمد و ثنا خواندن برای بعضی از شخصیتهایی که آنها هم به نوعی در کردستان حضور داشتند و سهیم بودند ولی وزن آنها با شهید بروجردی فاصلة زیادی دارد زیاده روی میشود. درست است که ایثارگران و شهدای ما همه مقرب عندالله هستند ولی هر کدام جایگاه خودشان را دارند. حضرت زین العابدین(ع) نسبت به قمر بنی هاشم ـ سلام الله علیه ـ میفرماید که عمویم قمر بنی هاشم(ع) مقامی پیش خدا دارد که شهدا به آن غبطه میخورند. بالاخره وزنها بسیار با هم متفاوتند. واقع امر این است که همان تعبیری که مردم عزیز و بزرگوار کردستان خودشان هم گاهی آن را به زبان جاری میکنند و کسانی که با کردستان آشنا هستند معتقد به این حقیقتند این است که آن کسی را که بیشتر به عنوان سردار اول کردستان باید نام برد شهید بروجردی است. یعنی شخصیتی که قبل از همه آمد و بیشتر از همه در عرصة کردستان تأثیر داشت مرحوم شهید بروجردی بود. به نظرم این تعبیر تعبیر خیلی مبالغه گونهای نیست که نسبت به مرحوم شهید بروجردی به کار برده میشود: "مسیح کردستان". واقعاً تأثیرگذاری فکری و فرهنگی ایشان روی مردم کردستان خیلی مهم است. خود به خود تاریخ هم نشان میدهد که مرد اسلحه و کسی که سلاح به دست دارد و فرماندهی نظامی و انتظامی را بر عهده دارد همراه شدن سلاحش با خُلق و اخلاق و جاذبه معنوی این یک اعجاز است. یعنی اگر این هر دو را کسی در خودش جمع بکند - مثل مالک اشتر - یک کار سادهای نیست. بالاخره قدرت و مسلح بودن و فرمانده بودن خود به خود نوعی غرور برای انسان پدید میآورد.
معمولاً در نظامهایی که یک مقدار حکیمانه طراحی شدهاند و در این کشورها این همه بحث است که مثلاً نیروهای نظامی بهتر است داخل جناح بندیها و جریانات و احزاب سیاسی نباشند به دلیل همین آفتهایی است که بالذات به وجود میآید. بالاخره کسی که سلاح در اختیار دارد و مقتدر و فرمانده است اگر هم بخواهد گرایش خاص جناحی و گروهی خاصی داشته باشد از موقعیتش خیلی سوء استفادهها میتواند کند.
باری شاید دومین ملاقاتی بود که بعد از مأموریت در مورد کردستان با حضرت امام ـ قدس سره شریف ـ داشتم. از حضرتشان طلب رهنمود کردم و به خصوص خطاب به امام عزیز عرض کردم که دوستان همه منتظر رهنمودهای شما هستند. گفتم که آن عزیزان همگی گسیل شدند به کردستان و مشغول پاکسازی کردستان هستند و خیلی دوست دارند که من از جانب شما هدیهای و نصیحتی برایشان ببرم. این جمله را که مشهور هم هست امام در همان ملاقات به بنده فرمودند که به اهالی سلام من را برسانید و بگویید در کردستان در یک دستشان سلاح باشد و در یک دستشان قرآن. فرمودند در دست راستشان قرآن باشد. یعنی کار اولشان فرهنگی و کار دومشان نظامی باشد.
آن سرود معروفی هم که ساخته بودند (یک دست ما قرآن است / یک دست ما سلاح است...) با آن شور و حال خاص و با آن لهجه محلی در دوران دفاع مقدس پخش میشد مضمونش همین فرموده امام بود.
بله از فرمایش امام گرفته شده بود. جالب این بود که برای اولین فردی که این پیام را نقل کردم مرحوم شهید بروجردی بود و ایشان چقدر خوشحال شد. گفت جانم فدای امام. یعنی منتظر چنین نقطهای بود که حرف دل با حرف دل و جان خودش تطبیق میکرد و گفت جانم فدای امام. واقعاً اسوة اعلای این رهنمود امام مرحوم شهید بروجردی بود. چرا که میتوانم بگویم شاید دهها برابر آن تدبیر و حکمت و نیز فرماندهی نظامی که ایشان به کار میبست این شیوه را به کار گرفته و جواب گرفته بود و این خودش مسأله بسیار مهمی بود.
آن هم در آن شرایط خاص.
بله. در آن شرایطی که نه ارتش سامان داشت و نه نیروهای انتظامی ما. نیروهای مردمی هم چندان سامان نگرفته بودند. اینکه در چنین برههای کسانی مثل ایشان و شهید صیاد شیرازی بیایند آنجا محوریت پیدا کنند و بتوانند بهترین هماهنگی را ایجاد بکنند خیلی جالب است. حتی الان هم ایجاد آن هماهنگی کار مشکل و دشواری است. واقعاً برای همه از این نظر جالب بود که در آن شرایط دشمن امیدوار بود به دلیل نا به سامانیهایی که در داخل هست و طبیعی هم بود کاری از پیش ببرد و نتوانست. چون انقلاب تازه پیروز شده بود و بالاخره ارتش یک نا به سامانی خاصی داشت. نیروهای انتظامی و شهربانی و ژاندارمری ما نا به سامانی خاصی داشتند. مردم هنوز سامان نگرفته بودند. در آن شرایط ستاد مشترک زدن و پایگاههای مشترک ایجاد کردن که در یک پایگاه و یک سنگر هم ارتشی باشد و هم سپاهی و بسیجی باشند و هم پیشمرگ مسلمان باشند؛ آن وقت در کنار اینها نیروی انتظامی و شیعه و هم سنی باشند و اینها عالیترین نوع هماهنگی را نیز با هم داشته باشند هنر بزرگی بود. در عملیات نظامی و پاکسازیهایی که در کردستان اتفاق افتاد واقعاً این یک بخش عمدهاش تدبیر افرادی مثل شهید بروجردی بود. با نوع خلقیاتی که ایشان داشت و صبر و تحملی که داشت.
یک خاطرهای را خدا حفظشان کند برادر عزیزمان سردار رحیم صفوی که جزء نیروهای اولیهای که برای پاکسازی کردستان آمدند بود نقل میکرد. ایشان میگفت یک روز عملیات به سختی تا پاسی از شب ادامه پیدا کرده بود و همه ما خسته و کوفته بودیم. آمدیم جایی استراحت بکنیم که بعداً بتوانیم عملیات را ادامه دهیم. چند نفر از این سر کردهها را هم گرفته بودیم و شرایطی بود که اینها قاعدتاً به زودی باید به دست دست مجازات سپرده میشدند؛ در آن شرایط خاصی که آن زمان وجود داشت. من کمی که استراحت کردم بیدار شدم و هرچه گشتم دیدم بروجردی نیست. صبح که خواستیم نماز بخوانیم دیدم پیدایش شد. گفتم فلانی ما که تا از خستگی رسیدیم اینجا دیگر نفهمیدیم چطور خوابیدیم. تو کجا بودی تا به حال؟ ایشان گفت که من رفتم در زندان با این دو سه نفر ساعتها صحبت میکردم. بالاخره امکان دارد اعدام شوند. دلم سوخت گفتم بگذار اینها هدایت شوند لااقل آن طرفشان خراب نباشد. پس رفتم تا با آنها صحبتهایی بکنم شاید بتوانم قانعشان کنم که اینها تائب و نادم از عملکردشان باشند و اگر خواستند از دنیا بروند آخرتشان خراب نشود. ایشان اینقدر رحم و عاطفه داشت با دشمنی که او را در درگیری دستگیر کرده بودند و از سرکردههای دشمن هم بودند.
مثل مولا علی(ع) یا امام حسین(ع) که همیشه قبل از شروع هر جنگی به هیچ عنوان در جنگ پیش قدم نمیشدند و با آخرین وصایا و سفارشها و نصایح خود حجت را بر دشمن تمام میکردند.
یک نکته بسیار مهمی که از حیات طیبه شهید بروجردی در مقطع کردستان برایم جالب بود این است که ایشان درست مدتی قبل از اینکه پاکسازیهای کردستان شروع شود به کرمانشاه آمد. چون اولین بار که این مقر و ستاد سپاه در غرب در کرمانشاه دایر شد و عمده انگیزه تأسیس آن هم پاکسازی کردستان بود شهید بروجردی نخستین فردی بود که از تهران برای ساماندهی آن ستاد عملیاتی به غرب کشور آمد. خب ایشان آن زمان یک آدم ناشناختهای بود برای خیلیها. فقط در تهران کسانی که سوابق آقای بروجردی را داشتند ایشان را خوب میشناختند.
آن زمان که ابتدای ورود ایشان بود به جرأت میتوانم بگویم تا آخرین روزهایی که بعد از چندین سال این همه فراز و نشیب و موفقیتها را در کردستان طی کردند کاملاً احساس میکردیم که این بروجردی همان بروجردی هفت هشت سال پیش است. یعنی با وجود آن مقام و درجه و موقعیت و انقلاب و شرایط هیچ فرقی نکرده بود و همان بروجردی روز اول بود. مانند نوع تواضعی که نسبت به زیر دستهای خودش یا یک سرباز ساده و با افراد مختلف داشت.
در روزهای اولیه پاکسازی کردستان یک بار موقعی که ایشان از سقز به طرف بوکان در حرکت بوده نیروی زیادی هم همراهش نبوده و فقط با یک نفر نیروهایش بودهاند. القصه یک برادر کردی از رانندههای ماشین سنگین هنگام سبقت گرفتن از او خطایی میکند و با ایشان گلاویز میشود. گویا در حالی که مقصر هم خود آن راننده کرد بوده یک سیلی به شهید بروجردی میزند. در مقابل کسی که همراه شهید بوده اسلحه هم داشته و میخواسته عکس العملی نشان بدهد اما آن بزرگوار اشاره میکند و میگوید نه. بعد شهید بروجردی به آن شخص راننده میگوید اگر ماشینت آسیبی دیده بیا برویم بوکان که بدهم درستش کنند و کلی هم به او محبت میکند تا بالاخره قانعش میکند که بیاید به بوکان و ماشین را تعمیر کنند. به بوکان که میرسند طرف میبیند به خصوص نظامیهایی که آنجا هستند خیلی به ایشان احترام میکنند. آهسته از یکی میپرسد که ایشان کیست؟ میگویند ایشان همان آقای بروجردی است که الان فرمانده و مسؤول سپاه منطقه است. آن وقت بلافاصله جلو میآید که دست ایشان را ببوسد و عذر خواهی کند. اما شهید بروجردی میگوید نه اینها مهم نیست تو برادر منی و قابل احترام هستی. خب طبعاً شرح و حکایت این ماجراها در بین مردم منتشر میشد. اصلاً این خلقیات و اخلاق و نوع برخورد در خود کرمانشاه توسط بروجردی و یارانش رواج یافت. یا مثلاً برخورد شهید بروجردی با جریانی که هنوز هم به نوعی ادامه دارد و ریشهاش برمیگردد به بعضی از گروهها مثل انجمن حجتیه و غیره نیز جالب است. متأسفانه در یک مقطعی بعضی از این افراد وابسته به انجمن حجتیه و این تیپ افراد قبل از اینکه شهید بروجردی به کرمانشاه بیایند در سپاه آنجا رسوخ کرده بودند. ایشان روی آن حکمت و تدبیری که داشتند رفتند و در آن مسیر قرار گرفتند که مقداری فضای آنجا را پاک کنند؛ از این نوع موارد زیاد بود.
به هر حال فکر می کنم این موضوع را که پیش آمد و یکی از این آقایان در گوش آقای بروجردی سیلی زد امروز همه میدانند. این مسأله در بحث اخلاق جای بررسی و ترویج دارد. واقعاً هم ایشان هیچ عکس العملی نشان نداد. یعنی طرف را بوسید و به او احترام کرد.
مسیح کردستان که به شهید بروجردی میگویند به همین خاطر است که این طرفِ صورتش را هم جلو میآورد و به او محبت هم میکند.
بله. به هر صورت اینکه اولاً ایشان این نوع رفتار را با مردم و زیر دستان خودش داشت خیلی بارز بود. شاید به جهاتی خیلیها دوست نداشته باشند که از آنها نام ببرم ولی الان ما چهرههایی را داریم که در سطح کشور در فرماندهیهای نظامی و انتظامی درخشیدهاند و از برکات امروز نظام ما هستند و بنده این را در اثر تابش خلقیات شهید بروجردی بر شخصیت آنها میدانم و خودشان هم به این امر معتقدند.
با دوستان سازمان پیشمرگان کرد مسلمان نیز رفتار ایشان بسیار عمیق و اثرگذار بود. از بین دوستان بودند تعدادی که به این روش و با رهنمودهای ایشان جذب شدند. بعضیدوستان مثل مرحوم شهید طیاره که اصفهانی بود مدتی در ساماندهی سازمان پیشمرگان کرد مسلمان جزو نیروهای اصلی بودند. شهید طیاره بعد از مدتی فرمانده سپاه سقز شد و در همان ایام هم در پاکسازی سردشت به شهادت رسید. به نظرم آنچه عاملی شد تا امثال شهید طیاره در این مسیر بیفتند شخصیت و راهبرد صحیح شهید بروجردی بود.
یا شهید حاج اصغر اکبری فرمانده سپاه سردشت که ایشان نیز همان ایام به شهادت رسید.
بله. منظورم این است که شهید بروجردی آنگونه با پیشمرگان کرد مسلمان صمیمی شدند. به محیط زندگیشان رفتند و با آنها مثل یک برادر شدند. گاهی میدیدیم بچههای این عزیزان پیشمرگ مسلمان این برادران پاسدار را "عمو" خطاب میکردند. یعنی اینقدر صمیمیت بالا گرفت که از عموهای خودشان اینها را بیشتر دوست داشتند. خود این نوع علقه و رفتار در ساماندهی نیروهای بومی از عوامل بسیار مؤثر موفقیت نظام در پاکسازی کردستان بود. واقعاً هر کسی به کردستان بیاید و در دید اول این کوههای سر به فلک کشیده و این گردنهها و موانع را ببیند اولین جملهای که میگوید این است که پاکسازی اینجا از وجود دشمن یک اعجاز است. مثلاً وقتی در یک بیابان همسطح دو جبهه با هم درگیر میشوند کار سادهتر است ولی در منطقهای مثل کردستان که این همه مرز با دشمن دارد و این همه کوهها و گردنههای مختلف جنگیدن کار دشوارتری است. مثلاً مابین مریوان و دزلی یک عقب و گردنهای داریم که معروف است به گردنه دزلی. یک وقتی ظاهراً در زمان رضاشاه ملعون چند نفر معدود اما مسلح و ضد شاه بالای این کوه مستقر بودند که دو تیپ ارتش را منهدم کردند. در نظر داشته باشیم عبور از خود این گردنه و اینکه کسی بتواند به آن طرف برود و دستیابی به دزلی و جاهای دیگر پیدا بکند کار بسیار سختی است. علی ای حالٍ یکی از محورهای مهم در این توفیق و آنچه عامل بسیار تعیین کنندهای بود در اینکه نظام الهی ما موفق شد بدانگونه در کردستان ایجاد امنیت و پاکسازی بکند کمک خود مردم آنجا بود. نقش پیشمرگهای مسلمان و بسیجیها و پاسدارهایی که بومی خود کردستان بودند و جانانه به میدان آمدند بی انکار است. گاهی پدری همانند آقای قادرخانی شش فرزندش شهید شدند و هفتمی هم جانباز است. البته در درجه اول مشی و منش حضرت امام و رهنمودهای معظمٌ له و نوع برخوردی که با اهل سنت و اقوام داشتند کارساز بود. ولی در محوریت اجرای رهنمودهای امام آنان که رهنمودهای امام را عینیت بخشیدند و جلوه دادند و پیاده کردند همین عزیزانی مثل شهید بروجردی و یارانشان بودند که بر محور همان رهنمودهای امام حرکت کردند و واقعاً توانستند دل اینها را به دست آورند و اطمینان آقایان را جلب کنند.
یادم است در یک شرایط بسیار سختی که ما به سختی درگیر ناامنیهای کردستان بودیم جنگ تحمیلی هم شروع شده بود و مرتباً مریوان و سردشت و شهرهای مرزی ما بمباران میشدند. خود سنندج نیز بمباران میشد. بنده در آن شرایط یک بررسی اجمالی و احصاء کردم که مثلاً در مریوان در مجموعه نیروهای نظامی و انتظامی ما چقدر نیروی بومی هست. دیدیم ده هزار نفر نیروی بومی از مردم آنجا در سپاه و بسیج و نیروی انتظامی و غیره داریم. خب کم نیست این تعداد. حضور اینها به برکت نوع اخلاق و رفتار امثال ایشان بود.
باز از نکات قابل ذکر و بسیار مهم در ذکر خلقیات این عزیزان که شاید بتوانم بگویم همه برکات دیگر یعنی به واقع "امالبرکات"شان در این نکته جلوه پیدا میکرد و سامان میگرفت تعهد ایشان به ولایت بود. واقعاً این مسأله غیر قابل توصیف است که بخواهم بگویم نگاه بروجردی نسبت به امام چگونه بود. نمیتوانم توصیف کنم نوع پذیرش ایشان در برابر ولایت را که گاهی یک تعبیری را به صورت شعار میگوییم ولی گاهی بعضی شعارها تا عمل خیلی فاصله دارد. یعنی گردنههایی باید طی شود تا انسان به قله آن شعار برسد که به آن میگوییم ذوب در ولایت. گاهی هم شعار میدهیم که خودمان را اینطور تعبیر کنیم ولی بین خود و خدا یک عالمی بود که به راحتی آدم میتوانست بگوید شهید بروجردی در آن عالم است و در ولایت ذوب شده.
یک خاطره خیلی تکان دهنده برای من این بود: ایشان داشت از یک عملیات و برنامهای برمیگشت به ارومیه با هلیکوپتر که هلیکوپترشان در همان باغهای اطراف ارومیه سقوط کرد و زنده ماندنشان نوعی معجزه بود. آقای بروجردی پا و بعضی از دندنههایش شکسته بود. یادم است در ارومیه بستری بود که من به دیدنش رفتم. یک مدت کوتاهی از بستری شدنش گذشته بود. بنده ابتدای آن سالهای استقرارم در سنندج به لحاظ امنیتی مدتی در داخل پادگان و در همین بلوکهای سازمانی داخل ارتش ساکن بودم. منزل ما طبقه پنجم بود و آسانسوری هم در کار نبود. یک روز عصر صدای زنگ در آمد. یکی از دوستان وقتی در را باز کرد دید که آقای بروجردی با دست و پاهای شکسته و گچ گرفته با آن دندههای آسیب دیده پلهها را طی کرده و آمده بالا. من خیلی خجل شدم. اولین جملهای که به ایشان گفتم این بود که بنده واقعاً دارم از خجالت آب میشوم شما اگر خبر میدادید که به سنندج میآیید من با سر میآمدم پیش شما و اگر امری داشتید در خدمت بودم. گفت نه من هیچ کاری نداشتم فقط برای دیدنتان آمدم. گفتم خب اینطوری که بدتر است... بعد که دید خیلی ناراحت شدهام گفت فلانی من عمداً این کار را کردم. من کاری به هیچ شخصی ندارم ولی به عنوان نماینده امام همه باید ببینند که چگونه باید با این جایگاه رفتار کنند و به شما احترام بگذارند. تقریباً قریب به این مضامین را گفتند. در قاموس او هر چیزی که به نوعی با اسم مبارک حضرت امام مربوط میشد با تمام وجود در برابرش ادای احترام میکرد.
دوست داریم نمونههایی را بیان کنید که طی روایت آنها استناد سیرة رفتاری و عملی شهید به حضرت امام بیشتر برای ما روشن شود.
زمانی که شهید بروجردی فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهداء(ع) شدند بعد از مدتها محاسبه و مشورت سرانجام در ارومیه مستقر شدند. از همان اوایل شکل گیری قرارگاه به نوعی کلیه نیروهای مسلح منطقه غرب زیر فرماندهی ایشان بود و سپاه و ارتش در یک قرارگاه منسجم و متمرکز شده بودند. یادم است که ما در اکثر قریب به اتفاق محورهای اصلی پایگاه تأسیس کرده بودیم. یعنی همه شهرها پایگاه داشت اما روستاهایی که معمولاً از راههای اصلی دور بودند در نبود مراکز ما هنوز مأمن ضد انقلاب بودند. به قول ما طلبهها همه دوستان تقریباً بعد از "یتلی والتی" یعنی بعد از اینچنین و آنچنان و بعد از فراز و نشیبهای مختلف به این طراحی و نتیجه رسیده بودند که به دلیل ناامنیهایی که در عمق روستاها وجود داشت از طرف قرارگاه حمزه به روستاهای دور بروند و مردم را با یک مقدار فشار ناگزیر کنند که مسلح شوند تا خودشان حفاظت از آنجا را به عهده بگیرند. اینکه عرض میکنم "با فشار ناگزیرشان کنند" نه به این معناست که مردم با ضد انقلاب بودند بلکه برعکس آن زمان احساس میکردند اگر از سپاه اسلحه بگیرند میشوند طعمه ضد انقلاب. یعنی میترسیدند و علت اینکه زیر بار نمیرفتند که خودشان مسلح شوند به سبب این احساس بود که جانشان از سوی ضد انقلاب در خطر قرار میگیرد.
در واقع با آنکه قلباً با نظام بودند به خاطر محدودیت محیط در روستا و محله تحت فشار بودند.
در آن منطقه ضد انقلاب تردد داشت. پیش خودشان میگفتند اگر اسلحه بگیریم میریزند و ما را میکشند. چندان زیر بار نمیرفتند بعضیها هم خودشان گفته بودند که ما را با ضرب و زور و فشار و تهدید مسلح کنید که اگر ضد انقلاب آمد بگوییم ما را به زور مجبور کردهاند. شهید بروجردی به سنندج تشریف آورده و یک چیزی هم نوشته بودند. در آن نوشته مثلاً ده یازده دلیل هم آماده کرده بودند که به این دلیل و این دلیل ما ناگزیریم مردم را مسلح کنیم.
میگفتند که بالاخره به این دلایل جمع بندی ما این است که ناگزیریم مردم را مسلح کنیم و خیلی از مردم هم بدشان نمیآید که ما با فشار آنان را مسلح میکنیم تا یک بهانهای هم در برابر ضد انقلاب داشته باشند. نگرانی ما این است که حضرت امام با توجه به دیدگاههایشان راضی به این کار نباشند که به نوعی روی مردم فشار بیاوریم. گفتند ما خودمان به این جمع بندی رسیدهایم ولی آنچه مهم است کسب نظر امام است. سپس از بنده خواستند این دلایل ما را خدمت حضرت امام ارائه کنم تا هر چه نظر امام بود بر طبق همان عمل شود. من یک فرصتی را با دفتر حضرت امام هماهنگ کردم و به عنوان نماینده امام ـ قدس سره شریف خدمت معظمٌ له رسیدم. آنجا نامه شهید بروجردی را نشان دادم و به اختصار یکی یکی دلایل را بیان کردم. تا حدی که وقت اقتضا میکرد دو سه دلیل هم خودم اضافه کردم. یعنی چون خودم نیز همین اعتقاد را داشتم چیزهایی را که به ذهن خودم رسیده بود بیان کردم. جالب بود که حضرت امام فرمودند: "فلانی همه اینها را گفتی ولی من اجازه نمیدهم مردم را وادار یا ناراضی کنید. مردم خودشان به میدان میآیند. باید صبر کنیم. اگر هرجا خود مردم راضی شدند مسلحشان کنید وگرنه بگذارید برای یک زمانی که راضی میشوند. با نارضایی مردم کاری انجام ندهید."
شهید بروجردی به رغم اینکه خواستهاش چندان تأمین نشده بود ولی تا من این ها را گفتم اشک از چشمانش جاری شد و با اشتیاق زیادی از ته دل گفت: "جانم فدای امام." الان عین جملات بعدی ایشان یادم نیست ولی خیلی برایش جالب بود که امام اینقدر هوای مردم را دارند و تا این حد به رضایت مردم عنایت میکنند. سیاست امام بر حرکت کردن همراه با دلهای مردم استوار بود. آن زمان و در آن شرایط نیاز بسیاری به صبر و حلم وجود داشت. یعنی کسی که میخواست کردستان را فرماندهی کند عمیقاً نیاز به حلم داشت تا از میدان به در نرود. میبایست صبر و تحمل زیدی داشته باشد و عصبانی نشود.
و شهید بروجردی اینچنین بود.
ایشان نه تنها چنین بود؛ که الگوی صبر و استقامت به شمار میرفت. قبل از دوران ریاست جمهوری مقام معظم رهبری ـ دام ظله العالی ـ حضرتشان به عنوان نماینده امام در شواری عالی دفاع سفری مفصل به کردستان تشریف آوردند که سفر جالبی بود. به خصوص برای بنده که بودن در خدمت و محضر آقا خاطرههای به یاد ماندنی برایم داشت. آن زمان شرایط سنی بنده خیلی متفاوت بود و جوانتر و سرحالتر بودم. آن موقع مسیر سنندج به مریوان را از سروآباد طی میکردیم. آن مسیر در دست ضد انقلاب بود و مسیر دیگر کوهستانی و خیلی صعب العبور بود. دوستان میگفتند جادة جانوره و اسلام دشت هم صعب العبور و هم خیلی طولانیتر از این جاده است ولی امنتر بود و ما نیز از راه زمینی از این طریق با حضرت آقا رفتیم مریوان.
شهید بروجردی هم بودند؟
شهید بروجردی نبود. فرماندة 28 لشکر کردستان سرهنگ مدرکیان و فرماندة آن موقع سپاه استان کردستان سردار رسول یاحی که اصفهانی بود به همراه سرتیپ بهرام پور فرماندة ژاندارمری بودند. منظور اینکه در آن جاده به فاصلههای نزدیک پاسگاههایی احداث کرده بودند که نیروهای مشترک - گاهی سپاه و گاهی ارتش – در آنها مستقر بودند. هوا سرد بود و پایگاهها کوهستانی و برف گیر؛ شرایط سختی بود. حضرت آقا نیز خبر داشتند که سرباز و درجهدار با چه سختیها و ناامنیهایی آنجا زندگی میکنند. این پایگاهها مرتباً هم شهید میدادند. باور کنید در مریوان ما وارد این مسیر که شدیم بدون استثناء احساس کردیم فقط پیکرمان مانده؛ از فرط خستگی. مورد به مورد در پایگاهها پیاده میشدیم و حضرت آقا احوال سرباز و افسر و درجهدار و غیره را میپرسیدند. به قول معروف زمانی که همه ما بریده بودیم دقیقاً آقا فرمودند الان واقعاً لازم است که احوالی از اینها بپرسم برای ایجاد شور و نشاط در بین رزمندگان.
آن موقع شرایط بسیار ناامنی در کردستان حاکم بود. در همان سفر بود که جاسوسهای عراق به جد حضور داشتند. مریوان آقا تصمیم گرفته بودند که از به دزلی و ژالانه و کده که پاسگاههای مرزیاند سر بزنند. ستون پنجم دشمن ظاهراً از طریق بیسیم خبر داده بود به عراق که حضرت آقا و همراهانشان اینجا هستند. در دزلی یک جایی بود که ارتش آنجا گردانی مستقر کرده بود. ما در خدمت آقا بودیم که صحبتی برای ارتشیها فرمودند. دقایقی نگذشته بود که از آنجا فاصله گرفته بودیم که همان جا را بمباران کردند. از کده رفتیم به بالاترین ارتفاعات که مرزیترین قسمت بود و از پاسگاه بیرون آمدیم اما همانجا را نیز بمباران کردند. یعنی ثانیه به ثانیه خبر میدادند. بعد هم که آمدیم ژالانه آنجا را هم زدند. بهشان خبر میدادند اما نمیتوانستند ما را توپ باران کردند. ما مدت زیادی به اتفاق حضرت آقای خامنهای و همراهان در یک شیاری دراز کشیدیم. آنجا میدیدیم که همان دور برمان گلولههای توپ بر زمین میخورد. ماشاءالله آنقدر روحیه حضرت آقا بالا بود که همان جا که در جوی دراز کشیده بودیم نیز با ما شوخی میکردند.
دو بزرگوار آنجا بودند: یکی فرمانده آن موقع سپاه مریوان که از شخصیتهای بسیار والا بودند و انشاءالله هنوز زنده باشد. یکی هم فرمانده تیپ ارتش که او هم بعداً فرمانده نیروی زمینی ارتش شد و مسؤولیت سنگینی گرفت. آن موقع چون موقعیت مریوان حساس بود این دو بزرگوار جداگانه مقر سپاه و عملیات پاکسازی ارتش در آنجا را اداره میکردند. این دو بر سر قضیهای بینشان مناقشهای پیش آمده بود. در میانة بحث و جدل آن عزیز سپاهی یک سیلی زده بود توی گوش آن سرهنگ ارتش که فرمانده بود. هر دو عزیز فرشتهاند ولی حلم و صبر آقای سرهنگ خیلی عجیب بود. یعنی او آمده بود ایشان را بوسیده و گفته بود همین جای صورتم که بر آن سیلی زدی در جهنم نمیسوزد!
یعنی سیره شهید بروجردی حتی در زمان حیاتشان تکثیر شده بود...
بله. مقصوم این است که فاصله آدمها را با هم ببینید. آن عزیز سپاهی از امیران و بزرگان بود اما خب انسان است دیگر؛ گاهی کم میآورد... ولی بروجردی را یک بار کسی در کردستان ندید که عصبانی شود. ناسزا به کسی بگوید. بلند بر سر کسی فریاد بزند. در عین آن همه سختیهایی که میدید واقعاً حلم و حوصله به شکل فوق توصیفی در ایشان جلوه پیدا کرده بود و خود این روحیه خیلی مؤثر بود. واقعاً هم شهید بروجردی با این برخورد خوبش بود که در هدایت عملیات موفقیتهای عظیمی کسب میکرد.
ما یک عزیز دیگر هم داشتیم که خودمان به او میگفتیم "بروجردیِ ارتش". این تعبیر را اولین کسی که گفت بنده بودم. در جمع عزیزان ما در کردستان چنین تعبیری دربارة سردار سرلشکر شهید حسین آبشناسان رایج شد. خداوند انشاءالله در جوار شهدای کربلا قرارش دهد. وقتی بنا شد قرارگاه حمزه شکل بگیرد و ارتش و سپاه با هم کار کنند آن کسی که از طرف سپاه آمد شهید بروجردی بود و از طرف ارتش شهید آبشناسان. آنجا قرار شد ارتش زیر نگین و تحت فرماندهی عملیات قرارگاه باشد. در واقع همه ما احساس میکردیم شهید آبشناسان نسخه بدل بروجردی است در خلقیاق و حلم و حوصله.
یعنی اسم شهید آبشناسان را گذاشته بودید "بروجردیِ ارتش"؟
بله. همان نقش و شخصیت بروجردی را آبشناسان در ارتش ایفا میکرد. واقعاً آدم از نظر برخورد و حلم و حوصله و در عین تواناییهایی که داشت یک ارتشی زبدة پختة سابقهدار را در وجود ایشان میدید. در طراحی عملیات مختلف از ایشان استفاده شد و شهید بروجردی و دیگران از او استفادهها کردند. خلقیاتش به قدری خوب بود که این دو کبوتر بهشتی شبانهروز با هم بودند و برنامهها و کارهایشان با یدیگر هماهنگ بود. شاید یکی از چیزهایی که در ایشان تـأثیر عمیق گذاشته شد همین معاشرتش با شهید بروجردی بود. در واقع شخصیت بروجردی قبل از شهادتش در ارتش و سپاه تکثیر شده بود.
آنجا که فرمودید آن سپاهی و ارتشی سیلی با هم مجادله کردند و ماجرای سفر مقام معظم رهبری را نقل کردید نیز شهید بروجردی غایب بود ولی به نوعی حضور داشت.
میخواستم بگویم میزان اثرگذاری ایشان را بیان کنم. مقام معظم رهبری در جریان قرار گرفتند که یک دعوایی پیش آمده. بعد به آن عزیز سپاهی جمله شیرینی فرمودند که: "فلانی تو اباذر خوبی هستی ولی سلمان خوبی نیستی." ببینید آنچه از اباذر در تاریخ جلوه پیدا کرده شامل برخوردهایی بوده که با خلیفه سوم کرده و آن صلابت و رک بودن ایشان. در مقابل سلمان فارسی نیز به خاطر حکمت و معارف و حلمش و این چیزها شهره شده. آقا هم فرمودند شما آدم جدی و فعال و رشید و شجاعی هستی ولی حلم لازم را نداری. با ظرافت این امر را میخواستند منتقل کنند. این است که شهید بروجردی در عین آن صلابت و اقتداری که در کردستان داشت حلمش هم خیلی کارساز بود؛ چه در برخورد با مردم و چه در برخورد با ارتش و نیروهای نظامی. واقعاً ارتش ایشان را با جان و دل قبول کرده بود و این موضوع خیلی مهم بود. بالاخره ممکن بود خود به خود نوعی احساس رقابت در پیکرة ارتش رشد پیدا بکند. به خصوص امکان داشت برخی چنین القائاتی بکنند که مثلاً برادران ارتشی فرماندهی یک سپاهی را نپذیرند و کل کار را در قبضة خودشان قرار دهند. سهم عمدهای در همراهی بسیار خوبی که ارتش آنجا پیدا کرد بر عهده این دو نفر یعنی شهیدان بروجردی و آبشناسان بود. ارتش با سپاه در عملیات مثل برادر بودند. البته کسانی مثل سردار دادبین که انشاءالله خداوند به ایشان شفای عاجل عنایت کند نیز نقش خوبی در ایجاد این برادری داشتند. در آن ایام شخصیت تیمسار دادبین یک کانون ائتلاف و محبت بودند. خب شهید صیاد شیرازی هم که بالاتر از همه اینها بود. نوع صفا و صمیمت و همدلی و همراهی و همگامی که در بین اینها بود سهم مهمی داشت در توفیقی که در کردستان حاصل شد. نیز نوع دلسوزیای که نسبت به مردم داشتند.
از خبر شهادت شهید بروجردی چگونه مطلع شدید؟
برایم جالب بود اولین کسی که خبر شهادت شهید بروجردی را به بنده داد. خب آنجا محل همین گونه غصهها و غمها بود من تصور نمیکنم خیلی مبالغه باشد اگر کسی از من سؤال بکند در بین چنین خبرهای ناگهانی و بالاخره غمناکی که داشتید اوجش کدام بوده؟ میگویم شنیدن خبر شهادت شهید بروجردی واقعاً سنگین بود. بنده اصلاً چند روز شوکه بودم و یک حالت خاصی داشتم. اولین کسی که خبر شهادت ایشان را به من داد خدا انشاءالله حفظش بکند آقای سردار دکتر ایزدی بود. ایشان در زمان شهادت شهید بروجردی فرمانده قرارگاه حمزه بود و الان جزو اساتید دانشگاه است. همان لحظه که خبر شهادت بروجردی را به من داد این قسمت از زندگی شهید را هم بازگو کرد. سردار ایزدی وقتی که زنگ زد گفت: "فلانی یک نکتهای که الان برای ما مفهوم پیدا کرده این است که دو هفته تمام هر چه جلسه داشتیم مینشستیم و بلند میشدیم شهید بروجردی این توصیه را تکرار میکرد. به ما میگفت برای پاکسازی کردستان و برای اینکه ضد انقلاب را از کردستان برانیم و امنش بکنیم باید فشارهای زیادی را که به مردم وارد شده کمتر کنیم. مردم سختیهای زیادی کشیدهاند. الان وقت این است که بپردازیم به حل مشکلات مردم و آبادانی و عمران کردستان و قدری از آن شدائد را جبران کنیم. سردار ایزدی میگفت: "ما نمیفهمیدیم چطور شده که ایشان مدام بر این موضوع تأکید میکند. حالا نگو برای خود ایشان الهامی حاصل شده بود که پایان راهش در این دنیاست و میخواست این دغدغه را به ما منتقل کند که حتماً از این به بعد که کردستان امن میشود بپردازیم به آبادانی و خدمت به مردم و عمران کردستان. خب دو هفتهای بود که این رفتار برای ما باعث تعجب شده بود. ایشان یک بار دو بار سه بار اینها را گفت... هر چه نشستیم و بلند شدیم ایشان گفت که بالاخره برای پاکسازی کردستان فشار زیادی روی مردم آورده شده و الان وقت این است که به خدمت به مردم بپردازیم و این اهم کارهای ماست..." به نظر بنده اصلاً خود این نوع گرایش و روحیات خیلی مهم بود در توفیقاتی که مرحوم شهید بروجردی پیدا کرد.
شهید بروجردی در زندگی شخصیشان چگونه بودند؟
در زندگی شخصی هم واقعاً از کسانی بود که میتوانم بدون دغدغه و بدون مبالغه این را عرض کنم که یک آدم زاهد به تمام معنا بود. انگار نه انگار که ایشان زن و بچه و زندگی دارد. بزرگان میگویند تکبیره الاحرام را که انسان میگوید معنایش این است که همه چیز را پشت سر انداخته و فقط خدا را رو به رویم قرار دادهام. شهید بروجردی احساس میکرد که بنده خودم از خودم خجالت میکشم به عنوان نماینده امام ـ قدس سره شریف ـ در برابر آنهمه اخلاص و زندگی ساده ایشان. وقتی که شهید شد همه دوستان خبر دارند که وضع زندگی ایشان چگونه بود. چقدر به زن و فرزندانش سر میزد؟ چقدر امکانات زندگی داشتند؟... چیزهایی که همه میدانند و قابل ذکر نیست. از همه چیز خود گذشت تا رضایت خدا و امام و انقلاب را به دست بیاورد. همین نشانه اخلاص ایشان بود که آنهمه برکت آفرید. شاید این ادعای بنده گزافه نباشد که در بین جمیع سرداران جبهههای ما یکی از افراد کم نمونه شهید بروجردی بود. یعنی اگر مجموعه خصوصیات ایشان را جمع بندی بکنیم به چنین نظری میرسیم.
این مطلب را که میخواهم عرض کنم کلی است و کاری به فرد خاصی ندارم. خب زمانی ما زیاد داشتهایم افرادی را که در نهادها و سازمانها و ارگانها و حتی در نهادهای امنیتی و عرصههایی به یک شرایط و موقعیتی رسیدند و رفتند دنبال اینکه جریانی درست کنند تا مثلاً بتوانند افرادی را برای جایگاه و جریان خودشان از گوشه و کنار جمع کنند اما واقعاً در قاموس زندگی شهید بروجردی این حرفها وجود نداشت. اگر امروز کسی بخواهد به عنوان مثال اعلاء برای رهنمودی که امام نسبت به نیروهای نظامی و انتظامی ما داشتند که وارد گروهها و دسته بندیها نشوند و فقط بر محور نظام و ولایت حرکت بکنند؛ یک کسی را اگر بخواهیم به عنوان فردی اعلاء که نه رفیق برایش مطرح بود و نه زندگی شخصی و باندی و جریان خاصی همانا آن شخص شهید بروجردی بود. واقعاً فوق همة این جریانات بود و در کردستان هم یکی از چیزهایی که باعث خیر و برکت شد ایشان بود. گاهی در کشور داشتهایم بعضی از استانهایی را که یک نیروی نظامی یا امنیتی وارد بعضی از جریانات گروهی و دستهای شده و لطمه زیادی به آن نهاد و جریان و کل نظام زدهاند. اتفاقاً خیر بزرگی که در کردستان اتفاق افتاد همین بود که جداً مجموعهای که شهید بروجردی آن را شکل و سامان داد فرماندهان شهرها و قسمتهای مختلف و امنیت کردستان را اینها در دست داشتند. اینها کاملاً از این جریانات به دور بودند. خارج از دسته بندیها و جناح بندیها در دایره نظام و ولایت در حرکت بودند. بنده به یاد ندارم هیچ وقت در کردستان اتفاقاتی مثل بعضی جاهای دیگر که آسیبهایی هم داشت افتاده باشد. آنجا یک نمونه هم اتفاق نیفتاد و الان هم بچههایی که ایشان پرورش داده در کل کشور هستند. همه این بچهها فقط مرید و مخلص ولایت هستند و واقعاً وابستگی ای به جریان خاصی ندارند. فقط گوششان به حرف ولایت و اهداف متعالی نظام است. به خصوص برای تیپهایی مثل این عزیزان که فرماندهی جبهه و فرماندهی نیروهای نظامی و انتظامی را داشتند این نوع روحیات خیلی تعیین کننده و مؤثر است.
با توجه به اینکه ما توفیق نیافتیم از حضرت امام درباره شهید بروجردی پیام یا فرمودهای را پیدا کنیم در مدت نه سال و خردهای که شما نماینده معظمٌ له بودید آیا هیچ وقت درباره شهید بروجردی فرمایش یا صحبتی از ایشان شنیدید؟
ببینید آنچه در این راستا میتوانم خدمت شما عرض بکنم این است که اولاً احوال آقای بروجردی را امام مرتباً از من میپرسیدند. برایشان مهم بود که از وضعیت جسم و اوضاع و احوالش و غیره آگاه شوند. یعنی به شخصه مورد دیگری را مشابه این سراغ ندارم که امام جویای احوال کسی شوند.
یعنی جنابعالی کس دیگر را نمیشناسید که امام مرتباً سراغش را از شما و دیگران بگیرند؟
بنده نه. در خصوص کردستان کسی که بارها اتفاق افتاد احوالش را بپرسند آقای بروجردی بود. اگر هم مطالب دیگری را خدمت امام داشتم مطرح میکردم یادم است در لا به لای صحبتهایم امام سؤال میکردند که بروجردی کجاست؟ چه میکند؟... و قریب به این مضامین. همیشه احوال ایشان را میپرسیدند و از آن مهمتر ماجرایی است که میخواهم برایتان تعریف کنم که مثلاً گاهی در رابطه با کردستان و مسائل اقتصادی از حضرت امام کسب تکلیف میکردیم:
ماجرا از این قرار بود که زمانی بحث بر سر این بود که یک آقایی را آنجا استاندار گذاشته بودند و ما با او مشکل پیدا کرده بودیم. همان اوایل انقلاب بود. عاقبت تنها راه در این دیده شد که متوسل به حضرت امام شویم که ایشان دستور دهند آن استاندار را جا به جا کنیم. وقتی توضیح دادم که جریان چیست و آن آقا بومی و اهل سنت و با فلان باند هم در ارتباط است حضرت امام آخر عرایض من فرمودند: "نظر بروجردی درباره این شخص چیست؟" کاملاً برایم محسوس بود که امام در خصوص مسائل کردستان عنایت خاصی به شهید بروجردی دارند. آن موقع فرماندهی کل سپاه کشور جناب آقای سردار محسن ضایی بودند و به دلایلی تصمیم گرفتند قرارگاه حمزه را با قرارگاه رمضان ادغام کنند. جمع بندی خود ما این بود که در کردستان لازم است قرارگاه حمزه مستقل بماند. شرایط طوری بود که تقریباً کار در لبه اتمام قرار داشت. یعنی این پیشنهاد که قرارگاه حمزه منحل و با قرارگاه رمضان ادغام شود رفته بود به شورای عالی امنیت ملی وتقریباً مورد موافقت گرفته بود. اما نظر دوستان و به ویژه شهید بروجردی این بود که این امر برای کردستان به مصلحت نیست. خب بنده وقتی خدمت امام ـ قدس سره شریف ـ رسیدم و کل اوضاع را شرح دادم احساس کردم باید آن چیزی را که بر نظر حضرت امام تأثیرگذار است و معظمٌ له به من دستور دادهاند پیگیری کنم. عاقبت هم قرارگاه حمزه ماند؛ برای اینکه امام وقتی متوجه شدند که شهید بروجردی به سختی با این موضوع مخالف است بر این مسأله صحه گذاشتند؛ چرا که نظر شهید بروجردی برای امام مورد عنایت و اهمیت بود.
در حوزههای دیگر هم میدیدم که - جدا از ارتباطاتی که من با حضرت امام داشتم - مسؤولین دیگری که در رابطه با مسأله کردستان برخوردهایی با امام دارند نیز همواره نسبت به عنایت خاص امام به شهید بروجردی تأکید میکنند. دقیقاً به همان میزان و شکلی که امام به شهید بروجردی عنایت خاصی داشتند مقام معظم رهبری نیز از همان اوایل در کردستان ایشان را قبول داشتند. اصلاً نوع نگاه مقام معظم رهبری به شهید بروجردی و محبت و توجه معظمٌ له به نظرات و مشورت با ایشان واقعاً در راستای همان علقهای بود که مقام معظم رهبری با شهید چمران و شهید صیاد شیرازی داشتند. علاقه و توجه و اعتقاد حضرت آقا به شهید بروجردی در آن راستا باید ثبت شود. شهید بروجردی جزو افراد کم نمونه بودند. در دوران ریاست جمهوری مقام معظم رهبری گاهی میشد که برای مسائل کردستان خدمت ایشان میرسیدیم - با شهید بروجردی یا جداگانه – اما معظمٌ له در هر دو حالت حضور یا غیبت ایشان همواره عنایت خاصی نسبت به نظرات و دیدگاهها و پیشنهادهای مرحوم شهید بروجردی داشتند. همواره عمیقاً مورد توجه آقا بودند.
حضرت امام پیامی برای شهید بروجردی صادر فرمودند؟یا بعد از شهادت خدمت حضرت امام صحبت یا نقلی پیش آمد؟
یادم نیست.
بعد از شهادت شهید بروجردی هیچ وقت پیش آمده که با مقام معظم رهبری درباره ایشان همکلام شده باشید؟
بله. البته نه اینکه یک نکته خاصی در ذهنم باشد ولی از همین سفر اخیر و نورانی و آسمانی مقام معظم رهبری به کردستان صحنههایی یادم است. انصافاً چه تعبیری از این سفر بکنم که واقعاً گاهی انسان در برابر عظمتی قرار میگیرد که هر چه دنبال قالبها و عبارات میگردد هیچ قالبی پیدا نمیکند یعنی همه قالبها میشکند در برابر سنگینی آن حقیقت. من تعبیرم این بود با دوستان که واقعاً "تابش نور بر کردستان" تنها توصیفی است که میشود برایش کرد. خداوند متعال در قرآن عنایت رحمانیت و رحیمیت خود را گاهی چنین تعبیر میکند که وقتی این عنایت متوجه کسی بشود حتی گناهان او تبدیل به ثواب میگردد. قرآن میفرماید: "اولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات؛ خداوند گاهی کسی که مورد لطف قرار میگیرد گناهانش را تبدیل به عبادت میکند." سفر مقام معظم رهبری نه تنها همة فرصتها را به ثمر نشاند بلکه آسیبها را تبدیل به فرصت کرد. در کردستان غوغایی برپا شد. در این سفر مقام معظم رهبری دیداری هم با خانواده سرداران شهید کردستان داشتند. از جمله این عزیزان خانواده شهید بروجردی بودند که مادر بزرگوارشان هم حضور داشتند. حضرت آقا وقتی به مادر شهید بروجردی رسیدند به شکل ویژهای ذکر خیر این شهید و ابراز محبت به مادرشان فرمودند و اشاره به اینکه شما چه شخصیت بزرگی را در دامن خود پرورش دادید که زندگی و شهادتش این تأثیرات و برکات را داشت. عنایت ویژه آقا کاملاً معلوم بود. البته همه مادران و همسران و فرزندان سرداران که در این جلسه حضور داشتند به شدت مورد توجه و عنایت مقام معظم رهبری بودند. آنچنانکه حقیقت امر نیز همین بود حضرت آقا معتقدند شهیدان معزز بروجردی و صیاد شیرازی طراحی و حکمت و تدبیرشان عامل عمدهای بود در اینکه رزمندگان ما آن توفیقات بزرگ را در کردستان پیدا کردند.
از نظر شما شهید بروجردی در میان آن همه ایثارگر و جانباز و رزمنده و سردار شهید چه جایگاهی دارد؟
من هنگام شهادت ایشان بیانیهای دادم که بیانیه خوبی هم بود. چون با آن تأثر روحی که داشتم خوب صحبت کرده بودم. آدم گاهی با قلبش صحبتهایی میکند که دیگر تکرار نمیشود. در آن بیانیه از ایشان به عنوان سیدالشهدای کردستان یاد کردم و واقعیت هم همین است. با همه مقام و جایگاهی که شهدای کردستان در محضر خدا دارند اگر به مجموعه خصوصیات ایشان عنایت کنیم میشود این عنوان را به ایشان اطلاق کرد. قطعاً با آن شناختی که ما از محضر خداوند متعال داریم و جایگاهی که شهدای بزرگوار کردستان در محضر حق تعالی دارند شهید بروجردی در محضر اولوهیت در بالاترین ردهها قرار دارد؛ به دلیل مسیر ارزندهای که طی کرده بود.
آخرین بار کی شهید بروجردی را دیدید؟
حدوداً شانزده هفده روز قبل از شهادت شهید شاید آخرین دیدار بنده با ایشان بود. پیغامی از طرف آن عزیز برای بنده آمد که به ارومیه بروم. تازه جاده سردشت ـ پیرانشهر را پاکسازی کرده بودیم. استحضار دارید که سردشت آخرین شهری بود که از محاصره درآمد. یعنی تا مدتهای زیادی تمام راههایش در دست ضد انقلاب بود و نیروهای ما از طریق هوا رفت و آمد میکردند. ناگفته نماند اولین جادهای هم که پاکسازی شده بود جاده سردشت ـ پیرانشهر بود که این جاده به جنگلهای آلواتان هم میخورد. شهید بروجردی گفته بود بنده بروم ارومیه تا با هم برویم پیرانشهر و برای دلگرمی رزمندگان پایگاههای نزدیک را به صورت زمینی و پایگاههای دورتر را هوایی سر بزنیم. ما از ارومیه تا پیرانشهر با هم داخل ماشین بودیم. دیدم ایشان یک حرفهایی میزند که هیچ وقت آن حرفها را نزده بود؛ حرف مرگ و مردن. از من میپرسید که: "درباره شیخ الرئیس نقل شده که وقتی الهاماتی به او شده بود که از دنیا میرود شش ماه عزلت گزیده و از کل کارهایش فاصله گرفته بود. آیا میشود آدم در فرصتهای آخرینش - ولو کارش حساس باشد - یک خرده عزلت بگزیند و به خودش برسد؟" گفتم فلانی حرفهای تازهای میزنی. به شوخی به او گفتم که من همهاش دعا میکنم که خدایا همه ما شهید بشویم؛ اما بروجردی آخر از همه ما به شهادت برسد. گفتم نمیخواهم شما شهید نشوید ولی دوست دارم دیرتر این اتفاق بیفتد تا کارها را به ثمر برسانید. یک چیز زیبایی گفت که من حالا معنیاش را خوب میفهمم. گفت: "فلانی شما درست میگویی ولی من دغدغهای که دارم این است که همهاش احساس میکنم اینهایی که الان شهید میشوند یک عنایتی در موردشان هست. ما اگر بعداً شهید شویم دیگر این مقام را نداریم و آن این است که الان هر کسی که شهید شود بار او روی دوش امام میافتد. امام هم یک ظرفیت وسیعی دارند که من که هیچ؛ با وجود هزاران نفر بالاتر از ما هم این بار را به راحتی به منزل میرسانند. امام بار خون این شهدا را عمیق و استوار بر دوش دارند. ولی اگر امام از دنیا بروند و بارش روی دوش ما بیفتد ما کمرمان خم میشود."
نکته دیگر اینکه همیشه این شکلی بوده که در حرکات اولیه هر انقلاب و نهضتی ابتدا سرچشمه شفاف بوده. هر کسی هم در آن زمینه و در آن زمان تلاش کرده با بینه جلو رفته؛ چون راه شفاف بوده. اما معمولاً بعد از رهبر اولیه رهبران بعدی مشکل پیدا میکنند و آتش فتنهها از راه میرسد. یعنی آن راه روشن و شفاف دیگر وجود ندارد. واقعاً الان میفهمم که این بزرگواران پیشبینی میکردند که رهبر آیندهای مثل مقام معظم رهبری ـ دام ظله العالی ـ اطلاعاتی مثل مولا علی(ع) دارند. شهید بروجردی پیشبینی میکردند که الان آدم راحت شهید میشود. راه هم روشن است و هر یک از مسائل مختلف کلید خاص خودش را دارد. به خصوص نکته اولی که ایشان گفت که اگر امام از دنیا بروند بار ما خیلی سنگین است و معلوم نیست در آن شرایط حساس بعدی به کدامیک از ما وفا بکند. خلاصه میگفت دوست دارم در همین شرایط شهید شوم. این حکایتِ آخرین دیدار بنده با آقای بروجردی بود که وقتی آمدم سنندج؛ چند روز بعد زنگ زدند که ایشان شهید شدهاند.
شما سی و یک سال در کردستان به نظام و انقلاب و اسلام خدمت کرده و حالا به سنگر دیگری تشریف آوردهاید که انشاءالله بقیه خدماتتان در مجمع تقریب جاری و ساری خواهد بود. نکته این است که با وجود اقوام و فرقههای مختلف و سربلند بیرون آمدن شهید بروجردی در این منطقه و رابطه خوبش با همه مردم بومی کردستان ایشان هم میتواند در مورد تقریب مذاهب اسوهای باشد. دوست داریم بدانیم نظر شما در این باره چیست؟
اتفاقاً نکته مهمی را فرمودید. معمولاً یکی از چیزهایی که به انسان کمک میکند که از آن فضای عصبیتِ خشک بیرون بیاید - چه برای شیعه و چه سنی – این است که ما بدانیم وقتی در حصار افراد همعقیده با خودمان هستیم یک نوع دیدگاه داریم. در همین ارتباط یک جمله زیبایی درباره تقریب هست. فکر میکنم این از مرحوم سید شرف الدین باشد که جمله خیلی ارزندهای است: "المسلمون اذا تعارفوا ائتلفوا؛ اگر همدیگر را خوب بشناسند به هم محبت هم میکنند." منظور ایشان این است که عمده مشکلات ما ناشی از این است که همدیگر را نمیشناسیم و دیدگاه غلطی از همدیگر داریم. باورهای غلطی نسبت به هم داریم.
شهید بروجردی قبل از پیروزی انقلاب در زمان مبارزاتش با شاه به لبنان رفته بود. آنجا با فلسطینیها و مبارزین فلسطینی در ارتباط قرار گرفته بود. دروزیها و مسیحیها را دیده بود و دارای یک دید وسیع و باز شده بود. انسان وقتی برای اولین بار به مکه مشرف میشود آنجا وقتی میبیند حنفیها قرآن میخوانند و گریه میکنند و نماز میخوانند و خلاصه با چه عشق و علاقهای هم میخوانند دارای یک "دید" دیگر میشود. اما آدم زمانی که در شهر خودش نشسته به محض اینکه یک کلمه از اهل سنت میشنود همراهش کلی تهمت و بعضی از دیدگاههای غلط را نیز به او منتقل میکنند. خب ایشان همین که یک مقدار در معاشرت با غیر شیعه و غیر مسلمان قرار گرفته بود بر وسعت نگاهش تأثیر گذاشته بود. علاوه بر این میبینیم کسانی که با امام حرکت کردند - چه روحانی و چه غیر روحانی - کسانی که به انقلاب و نهضت از پانزده خرداد 1342 عنایت داشتند اگر بیانات امام را بشنوند و تحلیل کنند میبینند که امام امامِ وحدت و اتحاد بود. امام این ویژگی را داشتند که دیدشان دیدی تقریبی بود؛ آنهم عمیقاً و نه از روی مصلحت. جزو استراتژی - و نه تاکتیک - امام تقریب و نزدیکی افراد و گروهها در دنیای اسلام به همدیگر بود. حتی در صحبتهای امام خطاب عامه مسلمانها بودند. وقتی برای یک شهری پیغام میدادند مثلاً برای روحانیون یزد باز هم آنجا عنایت داشتند که کلمه مسلمین را به کار ببرند و روی اسلام تکیه کنند؛ نه روی کلمه شیعه. در کل راه امام این عنایت را داشتند. بالطبع کسانی مثل شهید بروجردی که در مکتب امام پرورش یافته بود اساساً "تقریب"ی بار آمدند. نکته سوم اینکه در اینگونه افراد تقریبی شدن مؤثر است. اعتقادم این است هر زمانی که استعمار موفق شده دنیای اسلام را از فضای سیاسی و اجتماعی دور کند و توانسته فردگرایی را در آنها قوت ببخشد تفرقه به وجود آمده و تعصبات رشد پیدا کرده است. در مقابل هر چه مسلمانان سیاسیتر شده و به فضای سیاسی و عزت اسلام و مسلمین فکر کردهاند خود به خود تقریبی شدهاند. یعنی اساساً آدم وقتی در این فضا فکر میکند که حکومت دینی باشد و دین قدرت و عزت داشته باشد میبیند از ملزومات ناگزیر این ائتلاف محبت و دوستی و برادری و اتحاد مسلمین است. خب شهید بروجردی هم یک آدم مبارز بود و چون در عرصه سیاسی بود خود به خود تقریبی شده بود. بروجردی هم شاگرد لبیک گوی امام بود و هم با فلسطینیها و دیگران ارتباط داشت. این ویژگی واقعاً از نکتههای مثبت شخصیت ایشان بود. زمانی هم که وارد کردستان شد فکرش عمیقاً تقریبی بود. بنده اعتقادم این است که در مناطق مرزی و سنی نشین ما خطرناکترین چیز این است که آدمی که فکرش تقریبی نیست بخواهد بر سر کار بیاید.
علی عبد- شاهد یاران- شماره 67