جناب حاج آقاي رفيق دوست، شما اولين بار شهيد حسن باقري را کجا به ياد ميآوريد؟
بسم الله الرحمن الرحيم و
به نستعين. يادم است قبل از اينکه بنده ايشان را براي نخستين بار ببينم،
شنيده بودم که از نيمه دوم سال 1359، بنا به توصيه مقام معظم رهبري که آن
موقع نماينده حضرت امام(ره) در شوراي عالي دفاع بودند، بر اساس علاقهمندي
اين شهيد عزيز به کارهاي اطلاعاتي، معرفي ميشود به آقاي محسن رضايي که
تازه مسئول اطلاعات سپاه شده بود. البته آن موقع ايشان نامش غلامحسين
افشردي بود و هنوز به «حسن باقري» تبديل نشده بود، وقتي به سپاه آمد، اسمش
شد: آقاي حسن باقري.
جالب اينکه ايشان دقيقاً از روز دوم شروع جنگ، در عرصه اصلي دفاع مقدس حضور داشتند.
بله و البته مدتي قبل از
آن، حضرت آقا، جناب غلامحسين افشردي را به برادر رضايي معرفي کرده بودند.
آن موقع حضرت آيتالله خامنهاي ـ حفظه الله تعالي ـ در حزب جمهوري اسلامي
تشريف داشتند. همه اين رخدادها قبل از جانباز شدن آقا پيش آمد. جناب افشردي
هم در حزب کار ميکرد و خبرنگار روزنامه جمهوري اسلامي بود. به هر حال
بنده توصيفات آقاي افشردي را شنيده بودم، ولي خود ايشان را نديدم تا اينکه
از شروع جنگ، شايد يکي دو ماه گذشته بود که خودم رفتم منطقه. دقيقاً يادم
است بار دومي بود که در زمان جنگ به جبهه ميرفتم.
جنابعالي، موقعي که فقط دو ماه از آغاز جنگ ميگذشت، دقيقاً چه سمتي داشتيد؟
مسئول تدارکات سپاه بودم.
پس هنوز وزارت سپاه تشکيل نشده بود تا شما مسئوليت آن را بر عهده بگيريد.
نه، روزي که جنگ آغاز
شد، من سوار بر آخرين هواپيمايي بودم که داشت از فرودگاه مهرآباد به سمت
دمشق پرواز ميکرد، ما روي آسمان بوديم که فرودگاه را بمباران کردند.
شما براي چه منظوري ميخواستيد به دمشق برويد؟
براي انجام کارهاي
تدارکاتي سپاه، ميخواستيم خريد کنيم. در واقع به دنبال مسئوليتهاي خودم
بودم. همان موقع، بعد از هفت هشت روز که فرودگاهها بسته بود، اينجا من را
به عنوان مسئول تدارکات سپاه لازم داشتند. بنابراين يک فروند هواپيماي C-130
به دمشق آمد و مرا به تهران آورد. همان موقع رفتم جبهه و دو سه روزي جبهه
بودم و برگشتم. خوب به خاطر دارم، دفعه دومي که جبهه رفتم، در قرارگاه خاتم
الانبياء(ص)، ديدم يک جوانِ به نظر خودم خيلي کم سن و سال ـ چون صورتش هيچ
محاسني نداشت ـ آنجاست که خيلي محکم صحبت ميکند. از بچهها پرسيدم ايشان
کيست؟ گفتند که آقاي حسن باقري مسئول اطلاعات قرارگاه است.
از آن به بعد بنده هر
وقت ميرفتم جبهه، تا قبل از عمليات کربلاي مقدماتي يا والفجر مقدماتي مدام
از همديگر باخبر بوديم و بعضاً ايشان را ميديديم. در همان حول و احوال
والفجر مقدماتي بود که يکبار ديدم همه فرماندهان آمدند محضر مبارک حضرت
امام، ولي حسن و يار همراهش شهيد دکتر مجيد بقايي نيامده بودند. علت نيامدن
ايشان هم آن بود که ميگفت ما چيزي نداريم که ببريم خدمت امام. ما که
دستاوردي نداريم تا خدمت معظمٌ له عرضه کنيم. در هر حال ميگفت من رويم
نميشود آنجا بيايم. يادشان به خير، حسن و مجيد بقايي گفته بودند برويم به
حضرت امام چه بگوييم؟ کدام پيروزي را آنجا عنوان کنيم؟
تازه با آن همه تلاش شبانهروزي که ميکردند، تحمل خطرات و کمخوابيها و غيره، چنين حرفي زده بودند.
بله، يادم است من يک بار
به منطقه رفته بودم که حسن صدايم کرد و گفت فلاني، گفتم بله؟ گفت من براي
کار خودم که اطلاعات عمليات است، خيلي سريع و در مدت زمان کمي يک سري
امکانات ميخواهم. البته بعدها که خوشبختانه کارهاي دفاعي ما روي غلتک
افتاد، تأمين امکانات براي ما خيلي آسان بود ولي در ابتداي جنگ، ما به
اصطلاح در حالت عسرت به سر ميبرديم. خلاصه، از حسن آقا پرسيدم چه
ميخواهي؟ گفت تعدادي دوربين مخصوص «ديد در شب»، تعدادي هم قطبنما و از
اين جور چيزها ميخواهم. اين وسايل جزو ملزومات اطلاعاتي است و وجود چنين
وسائلي در جبهه، امري بديهي است ولي خب، در آن زمان، اينها در اختيار ما
نبود.
آن هم در مهمترين نقطه جنگ که بايد دشمن را به خوبي شناخت.
گفتم حالا چه کسي
ميخواهد اينها را تهيه کند؟ حسن آقا هم يک آقايي را معرفي کرد، يادم است
سالها بعد، وقتي همان آقا سفير کشورمان در اوکراين شده بود، جلو آمد و گفت
مرا ميشناسي؟ گفتم شما کي هستي؟ گفت من همان شخصي هستم که آن روز در جبهه
سردار شهيد حسن باقري صدايم کرد و به شما گفت به من امکانات بدهيد، در
واقع من بودم که رفتم و آن وسايل را تهيه کردم.
اسمشان چه بود؟
آقاي مظاهري... خلاصه،
به شهيد عزيزمان گفتم به روي چشم و آمدم به يک سنگر ديگر. از حسن آقا
پرسيده بودم براي اين کار چقدر زمان طول بکشد خوب است؟ گفته بودند يکي دو
ماه. در اينجا خوب است يادآوري کنم که من هر وقت ميرفتم جبهه، با خودم يک
سري امکانات مالي ميبردم؛ براي روز مبادا. اتفاقاً به همين آقاي مظاهري
گفتم چقدر پول لازم داري تا بروي و اينها را بخري؟ گفت ده هزار دلار. من
هم از داخل کيفم ده هزار دلار درآوردم و به او دادم. ايشان هم به سرعت رفت و
در يک زمان خيلي ـ کوتاهي کمتر از يک هفته ـ آن ملزومات را تهيه کرد و
آورد. بعد هم آمدم تهران و دومرتبه برگشتم جبهه، وقتي رفتم ديدن حسن باقري ـ
هر وقت ميرفتيم آنجا، با همديگر دست ميداديم و روبوسي ميکرديم ـ من را
بغل کرد و فشار داد و گفت يعني به اين سرعت؟ گفتم چه شده؟ گفت من توقع
داشتم اين کار، يکي دو ماه طول بکشد. ميگفت ديدم آقاي مظاهري به سرعت رفته
و برگشته است، مگر شما چه کار کردهاي؟ گفتم من در همان جبهه به او مقداري
پول به دلار دادم. گفت: «اگر پشتيباني همين طور ادامه پيدا کند، ما در جنگ
پيروز ميشويم، حاج محسن، جبهه را رها نکن! در تهران چيزي پيدا نميشود.»
شهيد باقري در خيلي
جلساتي که ميرفتيم، به عنوان يک فرمانده شرکت داشت، بعد از آنکه «اطلاعات
عمليات» خودش را به خوبي نشان داد نيز، ايشان به فرماندهي قرارگاه برگزيده
شده بود. يادم است وقتي فرمانده قرارگاه کربلا بود هم پيش او ميرفتم.
ايشان جواني بود که عقل و تشخيصش قطعاً از سنش بالاتر بود. از همترازهاي
خودش، از نظر سطح سوادي و درک و شعور و تشخيص بالاتر بود؛ اين يکي از
ويژگيهايش. ويژگي دوم اينکه بسيار متوکل بود، هميشه به خداوند توکل داشت.
وقتي که به يک مطلبي ميرسيد و آن را درست ميدانست، ميگفت فقط بايد به
خدا توکل کرد. بعضي از يادگارهايي که الان باقي مانده و شما هم انشاءالله
از آن استفاده ميکنيد، فيلمها يا نوشتههايي است که از او مانده و نشان
ميدهد که چطور وقتي به قطعيت ميرسيد، عمل ميکرد. از اين دو تا مهمتر،
يکي از نمونههاي اعلاء و قابل پيروي و الگو گرفتن در وجود او، اعتقادش به
ولايت فقيه بود. يعني وقتي با او صحبت ميکرديم، همه فکر و ذکرش «حضرت
امام» بود. اتفاقاً در اين روزها که بحث تشخيص رجل سياسي ـ مذهبي دوباره
شروع شده، براي انتخابات پيش رو، بايد بگويم که به سردار شهيد حسن باقري يا
غلامحسين افشردي، خيلي راحت ميشد عنوان يک رجل سياسي ـ مذهبي اطلاق کرد.
به چه دليل؟
يکي اينکه مطيع محض
ولايت فقيه بود. دوم اينکه سياست را خوب ميفهميد. آدمي به روز بود،
تحليلهايي که از جنگ و جبهه يا از وضعيت دنيا ميکرد، خيلي از آنها را
هفت هشت ده سال بعد ما ديديم و فهميديم، ولي حسن زودتر از همه ميفهميد.
اينها از ويژگيهايي بود که در جناب شهيد باقري ديدم. من در مراسم اولين
ختمش که در مسجد حضرت امام خميني(ره) برگزار شد سخنراني کردم. آنجا عرض
کردم اين شعري که بعضاً در قبال بعضي از عزيزانِ از دست رفته ميخوانند در
مورد شهيد باقري هم صد درصد صدق ميکند:
«از شمار دو چشم يک تن کم / و از شمار خرد هزارن بيش»
اين، همه دانستههاي من
از حسن بود، چون دوره ارتباطم با ايشان کوتاه بود. او در جبهه و من در
مسير رفت و برگشت به جبهه بوديم و ميرفتيم تا مثلاً يک مأموريت ديگر...
ولي ايشان واقعاً دوستداشتني بود.
يعني ميفرماييد با وجود
اينکه سي سال از شهادتش ميگذرد و شما فقط يکي دو سال از عمر کوتاه اما
پربار شهيد حسن باقري را در محضر ايشان درک کرديد، ولي همان مدت کم نيز
تأثير بسزايي بر شما گذاشته است.
من هر وقت که بنا دارم
شهدا را دعا کنم و به شهدا متوسل بشوم، يکي از آن پنج شش نفر اول، که هميشه
جلوي چشمم ميآيد شهيد حسن باقري است. ديگران شامل شهيد رجايي، شهيد
باهنر، شهيد بهشتي، شهيد مطهري هستند و به محض اينکه از فکر و ياد اين سه
چهار عزيز و بزرگوار ميآيم بيرون، ميرسم به جبهه؛ در ميان جبههايها نفر
اول شهيد باقري است.
به نظر شما که همه هشت
سال را در پشت و جلوي ميدان جنگ مشغول بوديد، به هر حال خودتان هم سپاهي
بارز و برجستهاي بوديد و خدمات خوبي در دفاع مقدس به انقلاب کرديد، چگونه
است که در بين آن همه شهيدان عزيزمان، شهيد باقري چنين جايگاهي دارد؟ چون
اين فقط نظر شما نيست و خيليها آن را به من گفتهاند.
شخصيت ايشان بسيار اثرگذار بود.
جالب است که خيليها ميگويند شهيد شاخص دفاع مقدس از نظر ما ايشان است و سپس سه چهار نفر ديگر را هم اسم ميبرند.
ببينيد، نمونهاش را اگر
بخواهيم بگوييم، البته در يک بُعد ديگر، شهيد محمد بروجردي است. او هم
تقريباً ويژگيهايي شبيه به اين داشت، يعني اثري که شهيد باقري در کل جنگ
داشت، يک اثر شايد از آن جامعتر را شهيد بروجردي بر کردستان گذاشت که به
او ميگفتند مسيح کردستان، يعني آدمي افتادهحال، با صدايي آرام و تُنِ
پايين بود که هيچ کس فريادش را نشنيد، ولي کردستان را عقل و شرع بروجردي
نجات داد. البته از اين الگوها در جبهه داشتيم، آدمهاي بزرگ زياد داشتيم.
امثال خرازيها و خيليهاي ديگر را ميشناسيم، خيليها را هم نميشناسيم
ولي حسن باقري چون بنيادگذار واقعي ساختار رزمي سپاه بود، امثال ما که سپاه
را در تهران ايجاد کرده و هر يک در يک بخشي از سپاه اثرگذار بوديم اين
نکته را به خوبي و با وضوح تمام ميديديم. يعني اين سپاه متشکل و سازمان
يافتهاي که امروز ميبينيم، به نوعي يادگار شهيد باقري است. چون از اول،
حسن معتقد به سازماندهي منظم بود و در تشکيل تيپ و لشکرها ايشان يکي از
صاحب نظران بود.
يعني يک سپاه کلاسيک؟
بله، فلذا بسيار اثرگذار
بود و خب، وقتي به فرماندهي قرارگاه کربلا منصوب شد، در يکي از عملياتها
که مشکلي براي جاويد الاثر احمد متوسليان پيش آمده بود، با همه توصيهاي که
فرمانده کل سپاه و جانشين فرمانده کل سپاه کرده بودند که شما در قرارگاه،
بر سر کار خودت باش، گفت بعداً مرا هر مجازاتي ميخواهيد و صلاح ميدانيد
بکنيد، الان آنجا به وجودم نياز هست. به سرعت هم بلند شد و رفت پيش حاج
احمد متوسليان.
چرا گفت مرا مجازات کنيد؟
حسن گفت اگر دارم از
دستور شما تخلفي ميکنم، بعداً مرا بگيريد و مجازاتم کنيد، ولي الان بايد
براي کمک بروم و حاج احمد را نجات بدهم. رفت جايي که احمد آن موقع در شرف
شهادت بود و خوشبختانه کمک هم کرد و احمد و نيروهايش را نجات داد. چنين تيپ
آدمي بود، لذا به همين خاطر، وقتي آدم خاطرات جنگ را ورق ميزند، افرادي
مثل شهيد باقري خيلي متبلورند و در صفحات دفاع مقدس ميدرخشند.
يک نکته ديگر را هم
ميخواستم از خدمتتان سؤال کنم. در آن يکي دو سال اول انقلاب و بخشي از
شروع سالهاي دفاع مقدس، دوران اوجگيري درگيريها و اختلافاتي بود که
متأسفانه گريبانگير نيروهاي انقلاب با گروهکها شده بود؛ با اوضاع بلبشويي
که ايجاد شده بود، بني صدر هم به عنوان فرماندهي کل قوا به نوعي دست شما
نيروهاي مذهبي و مکتبي را بسته بود. دوست داريم بدانيم که آن زمان، چه
صحبتهايي درباره اين موضوعات بين شما و شهيد باقري رد و بدل ميشد؟
با همديگر صحبت خاصي در اين باره نداشتيم.
کلاً نگاه ايشان به انقلاب و حضرت امام چه بود؟
حسن ـ رحمت الله عليه ـ از انقلابيون قبل از انقلاب بود و بعدها من با او محشور شدم.
يعني شما در دو جاي مختلف بوديد و همديگر را نميشناختيد؟
بله، ولي ميدانم حتي
برادرش محمدآقا که از او خيلي کوچکتر بود، به اعتبار حسن، انقلابي شده بود
و چون يک فرد «انقلابيِ قبل از انقلاب» بود، ما يک مَثَلِ معروف داريم،
ميگوييم که «انقلابيونِ قبل از يکشنبه و انقلابيونِ از دوشنبه به بعد»،
چون 22 بهمن روز يکشنبه بود و ما خيليها را داريم که از قبل، انقلابي
بودند، خيليها هم از روز 23 بهمن انقلابي شدند. حسنْ انقلابيِ قبل از
يکشنبه بود، البته قطعاً در ميان اين «بعديها» يعني انقلابيونِ از دوشنبه
به بعد، ممکن است آدمهايي باشند به همان قرصي و محکمياي که «قبليها» با
امام و امامت و مرجعيت همراهي داشتند، و در قاطعيت و همراهي آنها هيچ
ترديدي نيست. ما که اکثرمان قبل از انقلاب، در رابطه با دفاع از حضرت امام
مبارزه ميکرديم و زندان ميافتاديم و بعضيهايمان نيز شهيد ميشدند، هيچ
کدام فکر نميکرديم که انقلاب پيروز ميشود و در انقلاب کارهاي ميشويم و
پست و مقامي را به دست ميآوريم. ما مأمور به وظيفه بوديم، مأمور به نتيجه
نبوديم. حسن هم از همانها بود. وقتي انقلاب پيروز شد، سرباز خالص و مخلص
انقلاب بود و تا وقتي هم که زنده بود، يکي از بهترين سربازان حضرت امام(ره)
باقي ماند.
از شهادتش چيزي به خاطر داريد؟
ما تهران بوديم که خبر شهادتش آمد.
همان موقع که رفته بوديد
محضر امام، که ايشان هم نيامده بود؟ چون تاريخ و نشانهاي که به دست داديد
ـ عمليات والفجر مقدماتي ـ مقارن است با حوالي شهادت شهيد باقري و دکتر
مجيد بقايي.
بله، همان جا بود که خبرش آمد.
چگونه به شهادت رسيده بود؟
ديگر آن را بايد از بچههاي سپاه بپرسيد، از آنهايي که در جبهه بودند.
از تشييع جنازهاش بگوييد.
بنده هم رفتم و در اين مراسم شرکت کردم.
تشييع جنازهاش کجا بود؟
تهران.
همين جا در بهشت زهرا(س) دفن است؟
بله. خداوند ما را مشمول شفاعت اين طور افراد، مخصوصاً شهيدان بزرگواري مثل حسن باقري قرار بدهد.
شهيد حسن باقري در ميانه
سن بيست و شش هفت سالگي، چون بيست هفت سال تمام نداشت که به شهادت رسيد،
با آن کارنامه درخشان که دست نوشتههايش فقط نشانگر يک بخش از زحمات و
خدماتي است که براي انقلاب، اسلام و کشور عزيزمان کشيده، براي جواناني که
الان در اين سنين و شرايط هستند، چگونه الگويي ميتواند باشد؟
بهترين الگو ميتواند
باشد. ببينيد، ما به لطف خدا و به عنايت آقا امام زمان(عج) و به مجاهدت
حضرت امام ـ رضوان الله تعالي عليه ـ بهترين نوع حکومت در عصر حاضر را که
حکومت مطلقه ولي فقيه، يعني حکومت نائب امام زمان(عج) است، داريم. امروز
مقام معظم رهبري به نيابت از امام زمان(عج) دارند جامعه را اداره ميکنند.
يعني حاکم بر جامعه ما امام زمان(عج) هستند و تا زماني که ايشان در غيبت
هستند، نائب ايشان کشور را اداره ميکنند. جوانان ببينند؛ شهيد حسن باقري
چطور محو در امام بود و محو در ولايت بود و محو در مرجع تقليدش بود. «ارباب
متفرقون خير ام الله الواحد القهار؛ بقيه راهها، ما را به اربابهاي
متفرق دعوت ميکنند.» تنها اين نظام، حق است و اين ولي فقيه است که هر وقت
ما را ميخواند، براي خودش ما را نميخواند، بلکه براي خدا ميخواند. فلذا
جوانان از زندگي سردار شهيد حسن باقري که يک مقلدِ متعهدِ متعبد بود، بايد
ياد بگيرند و تحقيق بکنند و مثل او يک جوانِ شيعه متعبد و متعهد و مقلد
باشند.
انشاءالله که همه ما در اين را سربلند و سرافراز شويم.
انشاءالله که موفق باشيم.