ايرانيان آمدند!!
سهشنبه, ۰۲ خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۰۰:۰۰
«ايرانيان آمدند...». اين اولين جملهاي است كه سرهنگ «احمد زيدان»، فرمانده نيروهاي عراقي در خرمشهر، روي ورقه تلفنگرام خود مينويسد.
«ايرانيان آمدند...». اين اولين جملهاي است كه سرهنگ «احمد زيدان»، فرمانده نيروهاي عراقي در خرمشهر، روي ورقه تلفنگرام خود مينويسد. اين تلفنگرام وقتي به فرماندهان او ميرسد كه باران آتش راه را بر نيروهاي عراقي بسته است. نيروهايي كه نوزده ماه پيش، روي ديوار خانههاي خرمشهر نوشته بودند: «آمدهايم تا بمانيم».
اين سرهنگ اهل استان «رمادي» است و از طايفه ي «دليم» به شمار ميرود. او فارغالتحصيل دوره آموزشي چهل و نهم از دانشكده افسري بغداد است و كارت عضويت در شاخه نظامي حزب بعث را هم در جيب خود دارد.
سرهنگ زيدان قبل از فرماندهي نيروهاي مستقر در خرمشهر، فرمانده تيپ ١١٣ پيادهنظام بود كه جزو تيپهاي مرزي محسوب ميشود.
بعضي از نظاميان برجسته عراقي او را افسر لايقي نميدانند و معتقدند كه اين سرهنگ دانش نظامي ندارد و انتخاب او به فرماندهي اين جبههي حساس و مهم، يك اشتباه بزرگ در جنگ عراق با ايران به حساب ميآيد؛ اما مطيع بودن و اطاعت بيچون و چراي او از دستورهاي صدام و فرماندهان ردههاي بالاتر، همهي ضعفهاي او را ميپوشاند. او در تماس خود با صدام، دربارهي تازهترين خبرهاي خرمشهر ميگويد: «قربان! خرمشهر با مردان دلاور ما پايدار است و به صورت دژ محكمي، هر نيروي مهاجمي را خرد ميكند.»
در آخرين شب عمليات خرمشهر، اين سرهنگ ميدان نبرد را خالي ميكند؛ اما خيلي زود گرفتار ميدان مين ميشود و لرزش قدمهايش يكي از مينهاي خفته را بيدار ميكند.
هيكل نيمهجان سرهنگ در ميدان مين باقي ميماند و به خاطر شدت آتش، كسي جرأت نميكند به او نزديك شود. سه ساعت بعد، در يك فرصت كوتاه، چند سرباز وارد ميدان ميشوند و سرهنگ را كه بيهوش و غرق در خون است، با يك جيپ جا به جا ميكنند.
راننده جيپ كه يك سرباز است، بعد از طي مسافتي جيپ را نگه ميدارد و فحش و ناسزا را به جان سرهنگ ميكشد و او را مسبب همه بدبختيها و تيره روزيهاي خود و همقطارانش ميداند.
سرباز، راننده جيپ و سرهنگ نيمهجان را به حال خود رها ميكند و به سويي ميگريزد. اما نيروهايي كه در آن حوالي بودند جيپ و سرهنگ را مييابند و او را به طرف اروندرود ميبرند.
سرهنگ شبانه با يك قايق به جزيره امالرصاص برده ميشود.
آن شب، شايعه كشته شدن سرهنگ احمد زيدان و ماندن جنازه او در ميدان مين، ميان نيروهاي محاصره شده عراق ميپيچد و تزلزل آنان را چند برابر ميكند. اين شايعه به قدري قوي و وقوع آن حتمي به نظر ميرسد كه فرماندهان رده بالاي عراقي نيز به باور آن تن ميدهند.
چند روز بعد صدام فرماندهان خود را براي اعطاي نشان شجاعت به كاخ رياست جمهوري فراميخواند؛ به همراه با فرماندهاني كه با دست خالي از خرمشهر بازگشتهاند.
احمد زيدان در اين ملاقات با عصا حضور پيدا ميكند. صدام خطاب به فرماندهانش - كه حالا سربازي برايشان باقي نمانده است - ميگويد: «...من از مقاومت شما در خرمشهر راضي نيستم. اين مدالها براي تسكين افكار عمومي است. آرزو ميكردم در خرمشهر كشته ميشديد و عقبنشيني نميكرديد. آيا شما واقعا شايستگي دريافت نشان شجاعت را داريد؟! نه، اصلا نداريد. وجدان من آرام نخواهد شد، مگر اينكه سرهاي له شده شما را زير شني تانكها ببينم».
(در اين حال، صدام از فرط عصبانيت ليواني كه جلوي دستش بود چنان روي ميز ميكوبد كه تمام تكههاي آن در كف سالن پخش ميشود.)
صدام با يأس و نااميدي ادامه ميدهد: «...اي واي؛ خرمشهر از دست رفت. چگونه آن را دوباره بگيريم؟!
در اين هنگام، سرتيپ ستاد «ساجد الدليمي» ميگويد: «قربان ببخشيد!»
صدام، در حالي كه از خشم دندان روي دندان ميفشرد، نگاه تندي به ساجد ميكند و ميگويد: «ساكت باش بيشعور! ساكت باش ترسو! همه شما ترسو هستيد! همه شما مستحق اعدام هستيد!
چرا عليه ايرانيان از سلاحهاي شيميايي استفاده نكرديد؟
يكي از افسران در پاسخ صدام ميگويد: «قربان! در اين صورت سلاح شيميايي بر سربازان ما هم تأثير ميگذاشت. چرا كه نيروهاي ايراني به نيروهاي ما خيلي نزديك بودند».
صدام بلافاصله جواب ميدهد: «سربازان تو بميرند، مهم نيست. مهم اين است كه خرمشهر در دست ما باقي بماند... اي حقير... اي پست... ».
وقتي سرتيپ ستاد «نبيل الربيعي» شروع به صحبت ميكند، صدام كفش خود را از پاي درآورده، به طرف سرتيپ نبيل پرتاب ميكند. محافظان او فوري كفش را به صدام برميگردانند.
صدام در پايان سخنانش، با لحني كه نفرت و خفت از آن ميباريد، ميگويد: «من در مقابل خودم چهره مرد نميبينم. همه شما زن هستيد. غيرت زنان عراق از شما بيشتر است»
بعضي از فرماندهان هنگام خروج از سالن گريه ميكردند؛ چون صدام براي سومين بار در اين جلسه به صورت آنها تف كرده بود.
آن شب، شب آخر در خرمشهر، احمد زيدان به جزيرهي امالرصاص برده ميشود. از آنجا به بيمارستاني در بصره و سپس در بيمارستان نظامي الرشيد بستري ميشود و تحت عمل جراحي قرار ميگيرد.
پرونده اين سرهنگ، مانند ساير افسران اشغالگر بعثي، سياه و سنگين است. اين افسران در شهرها و روستاهاي اشغال شدهي ما از انجام هيچ جنايت و تجاوزي كوتاهي نكردند. سرهنگ احمد زيدان، حتي قبل از اينكه وارد ميدان مين شود، دستور اعدام سه بسيجي اسير ايراني را صادر كرده بود.
او بارها و بارها دستور اعدام گروهي اسيران ايراني را داده بود و حتي افسران ديگر را به اعدامها و قتلعام مردم بومي ترغيب ميكرد و معتقد بود اين اعدامها در بالا بردن روحيهي افراد براي نبرد با ايرانيان مؤثر است.
آنگونه كه گروهي از افسران عراقي پناهنده به ايرانيان ميگويند، بعد از مدتي پزشكان هر دو پاي سرهنگ زيدان را قطع ميكنند.
*
اين افسر براي دريافت نشان شجاعت به اين جلسه دعوت شده بود. او از همراهان سرهنگ احمد زيدان بود كه پس از مجروح شدن سرهنگ، به طرف اروندرود فرار كرد و توانست شناكنان از اين رود عبور كند و جان خود را از مهلكه نجات دهد.
منبع: نرم افزار چند رسانه اي شاهد "خرمشهر، شهر مقاومت"
نظر شما