پدر توابين
سهشنبه, ۰۷ تير ۱۳۹۰ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد:يك روز محمد با يكي از منافقين برخوردي داشت، خب محمد سرپرست زندان بود و در مقابل او، يك زنداني قرار داشت. وقتي نصيحتش مي كرد كه وضع زندان را به هم نريزيد و مقررات را رعايت كنيد، او با گستاخي هر چه تمام تر آب دهان به صورت محمد انداخت. محمد هم با آقايي هرچه تمام تر تف را از صورت خود پاك كرد و به او گفت كه ...
نام، محمد. شهرت كچويي.
شهيدي كه يك خيابان در شمال شهر تهران و درست پايين دانشگاه بهشتي، در محله ولنجك به نامش است. قرابت خياباني كه به اسم اوست با دانشگاهي كه به اسم شهيدِ بهشتي است برايم به حروف مقطعه قرآن مي ماند.
هشتم تير، محمد از پي مصطفي بهشتي به آسمان پرمي كشد. هنوز مردم گيج و منگ شهادت هفتاد و دو تن هستند. خيلي ها ماتشان برده است و نمي دانند براي كدام شهيد حزب جمهوري گريه كنند. از طرفي عده اي جلوي بيمارستان بهارلو تجمع كرده اند. شنيده اند قلب آقاي خامنه اي خوب كارنمي كند. آمده اند قلبشان را با آقا عوض كنند.
ششم تير هنوز تمام نشده كه ساختمان حزب دود مي شود و به هوا مي رود. خبرها بين مردم دهان به دهان مي چرخد. عده اي مي گويند منافقين و گروهك فرقان از كنفرانس گودالوپ ليست ترور گرفته اند. منافقين مثل سگ هار به جان مردم افتاده اند.
اصل قائله را از سي خرداد شروع كردند. امتناع از خلع سلاح و بعد ريختن به خيابان و كشتار بي هدف و كور مردمي كه شبيه طرفداران حكومت وقتند. مثل آنهايي كه ريش دارند يا چادري ها. با انواع سلاح گرم و سرد؛ حتي با كاتر.
امثال محمد كچويي از اين اتفاقات بدجوري ناراحت شدند. كچويي يادش مي آيد وقتي را كه هم بند مجاهدين در زندان اوين حبس مي كشيد. آيت الله مهدوي مي گويد: كچويي چون قبل از دستگيري كارش صحافي بود، مطالب و اطلاعات مجاهديني ها را بعد از ريزنويس روي جلد قرآن و مفاتيح جا سازي مي كرد و در ديدار با خانواده اش به بيرون از زندان انتقال مي داد. امثال بنده و او و آقاي رباني باورمان نمي شد كه اين گروهي كه انقدر برايشان زحمت كشيديم حالا بيايند و بيانيه بدهند و اعلام ايدئولوژي ماركسيستي كنند، بي خدا و قيامت بشوند.
از همان سال 54 در زندان كساني مثل كچويي بنا را مي گذارند بر سخت گيري بر منافقين و به هيچ عنوان با آنها كنار نمي آيند. كچويي معتقد بود نفاق در بين مجاهديني ها ريشه دوانده وخطر آنها كه نماز مي خوانند و منحرفند از فرقاني ها خيلي بيشتر است. معتقد بود فرقاني ها امكان اصلاح شدن دارند. بخاطر همين بعد از انقلاب سرپرستي زندان اوين را پذيرفت.
آقاي هاشمي رفسنجاني مي گويد: اين معلوم است كساني كه خودشان زندان بوده اند و مدت ها آنجا زندگي كرده اند، از لحاظ روحي حاضر نيستند ـ اگر وظيفه بر آنها تحميل نكند ـ بروند زندان انجام وظيفه كنند، سراغ كارهاي ديگري مي روند. من تعجب كردم وقتي شنيدم كه شهيد كچويي مسئوليت زندان را قبول كرده است و يك بار وقتي ايشان را ديدم مخصوصاً از اين جهت سئوال كردم، دليل آورد كه چون خودم زنداني بوده ام و رنج و درد زنداني را مي فهمم و به خاطر تجربه اي كه دارم مي توانم به زنداني ها خدمت بيشتري بكنم، مي دانم كه زنداني را چه چيز خوشحال و چه چيز ناراضي مي كند و هم چنين طرز برخورد با خانواده هاي زندانيان را مي دانم، به همين دليل هم اين كار را انتخاب كردم و خيلي هم فشار روي من مي آيد.
نام، محمد. شهرت: پدر توابين.
بعد از شهادتش بعضي از زنداني هاي توبه كرده برايش گريه مي كردند. خيلي از منافقين زنداني و غير زنداني همان موقع هم كار كاظم افجه اي را احمقانه مي دانستند. از بس كه كچويي با زنداني هايش مهربان بود. مرتب با زنداني ها صحبت مي كرد و همواره به اين و آن اميد هدايت آنها را مي داد.
شهيد لاجوردي مي گويد: يك روز محمد با يكي از منافقين برخوردي داشت، خب محمد سرپرست زندان بود و در مقابل او، يك زنداني قرار داشت. وقتي نصيحتش مي كرد كه وضع زندان را به هم نريزيد و مقررات را رعايت كنيد، او با گستاخي هر چه تمام تر آب دهان به صورت محمد انداخت. محمد هم با آقايي هرچه تمام تر تف را از صورت خود پاك كرد و به او گفت كه "اين برخورد شما يك برخورد انساني نيست" و در همين حد بسنده كرد. با اينكه خب حاكم بود و قدرت داشت و مي توانست هر نوع عكس العملي نشان بدهد، ولي عكس العمل او در همين يك جمله خلاصه شد و كوچك ترين واكنشي نسبت به آن زنداني نشان نداد.
شايد بخاطر همين است كه وقتي كاظم افجه اي او را زد، خودش را هم كشت. همه توابين گريه كردند و افجه اي هم از پله ها به پشت بام فرار كرد و خودش را از آن بالا پرتاب كرد پايين.
كاظم افجه اي، از اعضاي مجاهدين، بعد از انقلاب اظهار ندامت و پشيماني كرد و با جلب نظر مسولين، به منظور كمك به زندانيان در اوين مشغول بكار شد. خبر انفجار دفتر حزب كه در زندان پيچيد، منافقين با برنامه قبلي در زندان اوين شورش كردند. حاكم شرع آيت الله گيلاني به همراه شهيد لاجوردي و شهيد كچويي، پس از آرام كردن اوضاع همه خاطيان را در محوطه زندان جمع كرده تا در خصوص جرمشان تصميم گيري كنند. دراين اثنا افجه اي به طرف اين سه بزرگوار حمله مي كند و شهيد كچويي در برابرش مي ايستد و از ناحيه سر هدف گلوله او قرار گرفته و به سوي اربابش حسين (ع) پرمي كشد.
نام، محمد. شهرت كچويي.
فرزند رمضان به سال ۱۳۲۹ در حاجي آباد قم به دنيا آمد. او تحصيلات خود را تا ششم ابتدايي ادامه داد اما به دليل شرايط بد اقتصادي خانواده به كار در بازار روي آورد و در كارگاه صحافي با محمد بخارائي كه از مبارزين گروه مؤتلفه اسلامي بود، آشنا شد و جذب اين گروه گرديد.
وي در ۲۴ تير ۱۳۵۱ به خاطر اعترافات حسين جوانبخت توسط رژيم شاه دستگير شد. كچويي در دادگاه به يك سال حبس تأديبي محكوم شد. اما پس از آزادي، ارتباط خود را با گروههاي فعال و مبارز حفظ كرد و در آذر ۱۳۵۳ به دليل همين ارتباطات و پشتيباني ها دوباره دستگير شد. او اين بار در دادگاه به دليل تكرار جرم به حبس ابد محكوم گرديد. اما با تغيير شرايط سياسي سال ۱۳۵۶ و فشار كميسيون حقوق بشر، در ۲۸ خرداد ۱۳۵۶ مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد.
شهيد لاجوردي آن زمان دادستان تهران بود. اگر در صفحات وب بگردي لقب كچويي را شهيد جوانمردي مي بيني. و اين لقب را اسدالله لاجوردي به او داده است. « ... در حقيقت محمد، شهيد جوانمردي اش شد.»
منبع : مركز اسناد انقلاب اسلامي
انتهاي پيام/ز
نظر شما