نگاهم نگاه طنز است
چهارشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد: كتاب داستان را كه ورق مي زنيم، دنبال ماجرايي مي گرديم تا ساعاتي، ما را به دنيايي غير از آنچه در آنيم راهي كند. داستان هايي كه گاه برگرفته از واقعيات زندگي و گاه برايمان يادآور خاطراتي از يك برهه از زماني خاص اند. خاطراتي كه اگرچه تلخ اند، اما دوستشان داريم و دوست داشتني تر مي شوند زماني كه در قالبي طنز لحظه هاي لبخند در آن تجربه مي شوند. داستان هايي كه خاكستري اند اما با هنر نويسنده، بخش سفيدشان بيشتر از سياهي شان به چشم مي آيند. داوداميريان، طنز جنگي نويس است كه در دل خداحافظي هاي رزمندگان، سلام آخر را مي بيند و رفاقت گوشت و سرب را و آنچه را با نگاه خود مي بيند بر صفحه هاي كاغذ مي نشاند تا واقعيت هاي تلخ نيز با شيريني كلام اين نويسنده، بر جان مخاطب بنشينند.
به گزارش نويد شاهد به نقل از خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) ، داوود اميريان در 5 فروردين 1349 به دنيا آمد. پدرش تبريزي است و مادرش اهل روستاي قروه در نزديكي ابهر. وي مي گويد: در كودكي به دليل اشتغال پدر به شغل آزاد، به شهرهاي مختلفي از جمله تهران، تبريز و آبادان سفر كردم. در سال 56 خانواده ام ساكن قزوين شدند و بنابراين در سال 1357 و در هفت سالگي به مدرسه اي در قزوين رفتم كه حدود سه، چهار ماه بعد از آغاز انقلاب، مدارس تعطيل شدند. در اين فرصت به دست آمده، با پدرم سفرهايي را آغاز كرديم و من همه حوادث انقلاب را در شهرهاي مختلف ديدم.
وقتي در 26 دي ماه محمدرضا پهلوي فرار كرد، در بندرعباس بوديم. حضرت امام خميني (ره) كه آمدند در شيراز و در زمان پيروزي انقلاب، در اصفهان بوديم. پدرم اخلاق خاصي داشت،اين كه دوست داشت آزاد باشد و خود را در قيد و بند تحصيلات نمي دانست. شايد به نوعي براي خودش «هاكلبرفين» بود! سرگذشت عجيبي هم دارد كه از هاكلبرفين جذاب تر است. بنابراين سفرهاي زيادي با هم داشتيم. تا اينكه بعد از پيروزي انقلاب دوباره به قزوين برگشتيم و در كلاس دوم و بعد از آن را در مدرسه شهيد محمود قزويني به تحصيل مشغول شدم. بعضي از شرورترين بچه هاي قزوين در آن مدرسه درس مي خواندند. شاگردي داشتيم كه در كلاس پنجم او را براي سربازي بردند زيرا 6 سال مردود شده و 18 ساله بود! سطح فرهنگي آن روزها بسيار پايين بود. آدم هاي باسواد زياد به چشم نمي آمدند. در سال 1359 جنگ آغاز شد و برادرم به جبهه رفت.
در سال 1361 دو خواهرم به عنوان پرستار و امدادگر راهي جبهه شدند. از خانواده ما فقط خواهر كوچكم به جبهه نرفت زيرا سنش كم بود. در سال 1361 همراه خانواده به تهران آمديم. قبل از انقلاب منزلمان در محله سليمان خاني راه آهن بود و وقتي هم در سال 61 به تهران برگشتيم، در محله جواديه ساكن شديم. از همان زمان، هم عضو بسيج شدم و هم در مدرسه شهيد بهشتي جواديه به تحصيلم در دوره راهنمايي ادامه دادم.
در دوره راهنمايي به دليل جو بدي كه در مدرسه حاكم بود، كلاس اول را با تك ماده قبول شدم. يعني ثلث اول 5 تجديد و ثلث دوم 4 تجديد و ثلث آخر هم از درس زبان تجديد شدم كه با تك ماده به كلاس دوم راهنمايي رفتم. سال دوم را مردود شدم. از مدرسه بسيار متنفر بودم تا اينكه همراه يكي از دوستانم كه در مدرسه شبانه شهيد چمران در ميدان راه آهن درس مي خواند، به آن جا رفتم؛ همان مدرسه اي بود كه شهيد غني پور هم در آن جا درس خوانده بود.
آنقدر مدرسه خوبي بود و معلمان مذهبي خوبي داشت كه من دوباره در سوم راهنمايي شاگرد اول كلاس بودم و كمترين نمره ام 18 بود. بعد از آن به دليل علاقه زياد براي رفتن به جبهه در سال 1364 بعد از گذراندن آزمون هاي سخت، موفق شدم براي رفتن به جبهه ثبت نام كنم.
در 20 فروردين سال 65 به دوره آموزشي رفتم كه 55 روز طول كشيد. خردادماه همان سال، به جنوب و به جبهه اعزام شدم. حدود 20 روز بعد در عمليات كربلاي يك شركت كردم كه در همان عمليات مجروح شدم و به عقب برگشتم. هميشه آرزوي رفتن به جبهه را داشتم و خوشحال بودم كه به آن رسيده بودم. در عمليات هاي مختلفي شركت داشتم. در عمليات كربلاي 5 به شدت مجروح شدم. هم تركش داخلي داشتم و هم موج گرفتگي. هيچ كس و حتي خودم هم نفهميدم كه تركش خورده ام و هنور كمر دردهايي كه دارم، متأثر از همان موج انفجار است. تركشي هم كه از سمت پهلو اصابت كرده بود، كليه و روده هايم را پاره كرده بود. حتي در بيمارستان روي پيشاني ام علامت ضر بدر زدند به اين معنا كه چون اميدي به زنده ماندنم نيست، مرا كنار سردخانه بگذارند!
در دي ماه 1365 در اهواز تحت عمل جراحي قرار گرفتم و بعد به بيمارستاني در تبريز منتقل شدم. حدود 500 مجروح در هواپيما بودند. ابتدا كه به هوش آمدم فكر كردم شهيد شده ام اما بعد ديدم كساني كه دور و برم هستند حركت مي كنند. در سه روزي كه در تبريز بودم نبايد آب و غذا مي خوردم؛ حدود 40 لوله در بدنم جا داده بودند. به هر حال در سن 16 سالگي اين مجروحيت را تجربه كردم. بعد از آن در مجمع رزمندگان درس مي خواندم و به جبهه هم مي رفتم. براي تحصيل رزمندگان در جبهه بسيار سختگيري مي كردند و اينكه حالا اين ها در حال جنگ اند و امتحان آسان تر باشد، نبود. البته معلمان بسيار شريف و خوبي هم داشتيم.
سال 67 جنگ تمام شد و من به تهران برگشتم و درسم را در همان مجمع رزمندگان ادامه دادم. اما به دليل افسردگي و دلزدگي بعد از جنگ، درس را رها كردم و به رغم اينكه مي توانستم با سابقه جبهه از خدمت سربازي معاف شوم، اما براي خدمت سربازي اقدام كردم و پاسدار وظيفه شدم. امام(ره) از دنيا رفتند و انگار تكيه گاهمان را از دست داديم. دوران سربازي به من بسيار سخت گذشت به همين دليل سابقه جبهه را منظور كردم و كارت پايان خدمت گرفتم. سپس، هم به دنبال درس خواندن بودم، هم در سازمان مترو كار مي كردم. در عين حال در آزمون شركت نفت هم پذيرفته شدم. بعد از آن بنابر عللي به دفتر ادبيات مقاومت كشيده و در آن جا مشغول به كار شدم.
درباره نخستين نوشته هايتان بگوييد.
در سال هاي اوليه اتمام جنگ، يكي از دوستانم گفت در پادگان سپاه در ميدان عشرت آباد سابق، اعلاميه اي را ديده با موضوع مسابقه خاطره نويسي با عنوان «فرمانده من». اين خاطره بايد درباره فرمانده شهيدي نوشته و به دفتر ادبيات مقاومت حوزه هنري فرستاده مي شد. در سال 1365 وقتي من در گردان ميثم بودم معاون گردان به نام حسين طاهري را بسيار دوست داشتيم كه حاج حسين صدايش مي كرديم. معمولاً نوجوان براي خودش الگويي دارد كه دوست داشتني است و آن زمان، حسين طاهري برايم اينگونه بود. فرمانده اي قوي هيكل، با جذبه و البته بسيار مهربان كه در عمليات كربلاي 5 در حالي كه تازه ازدواج كرده بود، شهيد شد. شخصيت ايشان در كتاب «كوچه نقاش ها» كاملاً شناخته مي شود. خاطره اين فرمانده شهيد را به صورت خام نوشتم اما به نوعي، تكنيك داستان نويسي غريزي در آن وجود داشت. برگشت به عقب در آن هست، نوع ديالوگ ها و ... .
گويا با نوشتن همان خاطره هم وارد دفتر ادبيات مقاومت حوزه هنري شديد.
بله. من آن زمان در مترو كار مي كردم و حقوق خوبي هم مي گرفتم. با نوشتن اين خاطره با آقاي مرتضي سرهنگي آشنا شدم. او آن زمان به كساني مثل من 8 ـ 7 دفترچه 100 برگ و يك خودكار مي داد و مي خواست تا خاطراتشان را بنويسند. من ساعات بيكاري زيادي داشتم ؛ خاطراتم را نوشتم و به آقاي سرهنگي تحويل دادم. بعد از سه ماه از كار من استقبال كردند و همراه با آقاي بهبودي از من خواستند به اين كار ادامه دهم. در آن زمان نويسنده فرهنگ جبهه كه با دفتر ادبيات مقاومت همكاري داشت، اظهار دوستي كرد و به من گفت: تو هماني هستي كه دنبالشم. تأويلات را بلدي؛شوخي ها را مي شناسي و كارهايي را انجام داده اي كه تازه و نو هستند.
كار شما چه ويژگي داشت؟
مثلاً در كارهايم نام گذاري مي كردم، مثل اينكه اسم جوجه را مي گذاشتم «آرم آمريكا» يا اسم تپه اي را تپه خرگوش گذاشته بودم. كه نويسنده فرهنگ جبهه از همان ها در مجموعه فرهنگ جبهه استفاده كرده بود.
و بعد...
بله. نويسنده فرهنگ جبهه از من خواست تا از شغلم در مترو استعفا دهم و در دفتر ادبيات مقاومت به كار بپردازم. من هم محيط فرهنگي را دوست داشتم و احساس مي كردم با خلق و خويم سازگارتر است. با وجود اينكه حقوقي كه از مترو مي گرفتم حدود سه برابر درآمدم از دفتر ادبيات مقاومت بود، اما راضي شدم كه در اين بخش فعاليت كنم.
بعد از حدود 9 ماه كتاب هايي 800 صفحه اي- كه از آن من بودند- به اسم نويسنده فرهنگ جبهه به چاپ رسيدند! بعد از اين اتفاق از آنجا كناره گرفتم و در آخر 1369 همكاري با آقاي سرهنگي و بهبودي را آغاز كردم. به اين صورت كه خاطرات آزادگان را براي بازنويسي به من مي دادند. از همان زمان تصميم گرفتم نويسنده شوم و بنابراين با راهنمايي دوستانم، مطالعه كتاب هاي جهت داري را آغاز كردم.
از ساير آثار بگوييد.
نخستين كارم كه «فرمانده من» بود، در همان مسابقه رتبه سوم را كسب كرد. بعد از آن «خداحافظ كرخه» كه شامل خاطرات خاصي بود و اصلاحات زيادي در آن صورت گرفت به طوري كه از 6 دفتري كه نوشته بودم، فقط يك كتاب 100 صفحه اي قابل انتشار شد. كتاب ديگرم «بهشت براي تو» و مجموعه خاطرات بود. «مين نخودي» و ...
گويا فيلمنامه هم مي نويسيد؟
بله. به فيلمنامه نويسي علاقه مندم. فيلمنامه اي نوشته ام با عنوان «تندرهاي ابابيل». هميشه معتقدم نويسندگي و هنر مانند يك تب خود را نشان مي دهند. اگر كسي هنري داشته باشد، ابتدا تب آن معلوم مي شود و خدا را شاكرم كه من اين را شناختم و دانستم نويسندگي ام نشانه چيست و جايگاهم كجاست. آرزو مي كنم كه همه جايگاه خود را پيدا كنند. به گفته رضا اميرخاني، ما ابوعلي سينا داريم اما در جستجويش نيستيم. انسان هاي بزرگ و متفكران باهوش و مغزهاي اقتصادي داريم كه پيدايشان نكرده ايم.
همه نوشته ها و آثارتان درباره جبهه اند؟
كارهاي اوليه ام، بله. سال 1372 شخصيتي ساختم به نام ايرج؛ او نوجوان شروري است كه به جبهه رفته بود. 6 داستان از آن شخصيت در مجله ها و روزنامه ها چاپ شدند. بعداً آن ها را جمع آوري كردم و كتابي شد به نام «ايرج خسته است» كه در دفتر ادبيات مقاومت منتشر شد و مورد استقبال زياد هم قرار گرفت ودر طي دو ماه، سه بار چاپ شد. اين نخستين داستان ايراني طنز جنگ و ادامه دار بود.
پيش از شما داستان جنگي طنز وجود نداشت؟
بود. قبل از من محمدرضا كاتب طنز جنگ را نوشته بود اما داستان من داستان بلند و ادامه دار و داراي 6 فصل بود و برنده جايزه كتاب سال دفاع مقدس شد.
...و طنز نويسي را ادامه داديد؟
بله. اثر ديگري دارم به نام «يك آسمان منور» كه هشت داستان طنز بود، اما با اثر بعدي فاصله داشت. فكر مي كنم در اين مدت ديدگاهم بهتر شد زيرا مطالعه بيشتري داشتم. در سال 1378 «فرزندان ايراني» و بعد «رفاقت به سكب تانك» را نوشتم. اما كارهاي غير طنزي هم در قالب چند كتاب درباره شهدا براي كنگره ها انجام دادم.
چرا وارد كار طنز شديد؟
هر شخص از ديدگاه و نظر خودش به ماجراها نگاه مي كند. ممكن است بسياري ديدگاه شان به جنگ فقط حماسي يا فقط غم و اندوه باشد، اما آن چيزي كه من ديده ام فرق مي كند. در جبهه جو مذهبي حاكم بود و ما هر شب هيأت داشتيم اما خنده و شوخي در اين اجتماع هاي كوچك بسيار زياد بود. شكي نيست كه جنگ ما نبرد بين خير و شر و جنگ عقيدتي بود؛ اما اين دليلي بر داشتن غم و غصه نبود. علاوه بر اين، من نگاهم نگاه طنز است و اگر بخواهم داستان تراژدي هم بنويسم، باز هم طنز مي شود! اين به توانايي و ديدگاه فرد برمي گردد. مثلاً "مارك تواين" نمي تواند داستان تراژدي بنويسد و هرچه هست طنز است اگرچه طنز تلخ هم دارد. اما از طرف ديگر "اميل زولا" نمي تواند داستان طنز بنويسد زيرا نگاهش تلخ است.
بنابراين تجربه نوشتن در قالب هاي ديگر را نداريد؟
خير اينگونه نيست. تا سال 1379 فقط درباره جبهه نوشته ام اما فكر كردم اگر ادعاي نويسندگي دارم بايد قالب هاي ديگر را هم امتحان كنم به همين دليل داستاني نوشتم به نام «جام جهاني در جواديه» كه يك رمان فوتبالي است. نخستين چاپ آن سه هزار و سيصد جلد و چاپ دوم آن به 16 هزار و پانصد جلد رسيد؛آنهم توسط ناشري خصوصي و هفت بار تجديد چاپ شد. بعد از آن «تولد يك پروانه» را كه قصه اي مذهبي بود درباره قنبر، غلام حضرت علي (ع) و «مهربان ترين آقا» را درباره ماجراي ضامن آهو شدن حضرت رضا عليه السلام نوشتم. معتقدم با اين آثار، ادعايم درباره نويسندگي درست بوده است.
درباره كتاب هاي پيش از اين مي گفتيد.
كتابي نوشته ام به نام «دو سلحشور و نصفي» كه افسانه بسيار قديمي و در عين حال مدرن است؛ مثل ارباب حلقه ها كه جن و پري و انسان ها در كنار همديگرند. اثر ديگرم به نام «دوستان خداحافظي نمي كنند» و داستاني جنگي است و بعد از آن «مرد بهاري» را نوشته ام كه داستان انقلاب است و در روستايي در برف و سرما مي گذرد.
از فيلمنامه هايتان بگوييد.
بعضي از نوشته هايم سينمايي و بعضي تله فيلم اند. فيلم نامه «لحظه ناب» را نوشتم كه به نام «آخرين نبرد» اكران شد. «ترانه كوچك من» فيلم نامه ديگري بود كه دو سال پيش در جشنواره فيلم حضور داشت. فيلم سينمايي «نفوذي» كه به تازگي اكران شد و من به خاطر اين فيلم كانديداي دريافت سيمرغ بودم و ديپلم افتخار گرفتم. البته به جز فيلم نامه ها، كتاب هاي زيادي از من برنده جايزه شده اند. در جشنواره بيست هشتم فجر، كتاب سال، جشنواره امام و ... .
كتاب هايتان ترجمه هم شده اند؟
كتاب «داستان بهنام» به تركي استانبولي و چندين داستان از قصه هاي جنگي ام به فرانسه ترجمه شده اند. البته خودشان ترجمه كرده بودند و از «داستان بهنام» در تركيه بسيار استقبال شد. درباره شهيد مريم فرهانيان، داستاني نوشته ام با عنوان «داستان مريم» كه الآن روي تله فيلم آن كار مي كنم. درباره اين شهيد مستندي را كار كرده ام كه كارگرداني و تهيه كنندگي اش بر عهده خودم بوده است و آخرين كارم، داستاني است به نام «گردان قاطرچي ها» كه حدود 300 صفحه و طنزي جنگي است.
از چه زماني سراغ مطالعه جدي رفتيد؟
از كودكي عاشق كتاب بودم. چون دير به مدرسه رفته بودم حسرت كتاب خواندن داشتم. از كلاس اول ابتدايي داستان مي خواندم. كلاس دوم ابتدايي كه رسيدم، كتاب هاي دكتر شريعتي را مي خواندم در حالي كه چيزي از آنها نمي فهميدم. فقط دوست داشتم بخوانم. هر كتابي كه دستم مي رسيد، عاشقانه، پليسي و جنايي؛ چه بد و چه خوب مي خواندم. به همين دليل و به نوعي، داستان شناس هم شدم.
آخرين كتاب كه خوانده ايد؟
كتاب «تنديس» فردريك فورسايت است كه او را بسيار دوست دارم.
چرا؟
من سه، چهار نويسنده محبوب دارم كه يكي از آنها فورسايت، استاد داستان هاي جاسوسي و پليسي است. «روز شغال»، «مشت خدا»، «سگ هاي جنگ»، «تنديس»، «انتقام جو» و ... از آثار او هستند. بسيار خوب كار مي كند و روابط در داستان و كارهاي اكشن و جاسوسي او در قصه هايش فوق العاده اند.
اگر بخواهيد جاي نويسنده اي باشيد چه كسي را انتخاب مي كنيد؟
هيچكس. من خودم را دوست دارم اگرچه هنوز از خودم راضي نيستم و فكر مي كنم از صد در صد توانايي هايي كه دارم حدود 30 درصد را نشان داده ام. البته مغرور نيستم اما توانايي هاي خودم را مي شناسم.
اگر كتابي را براي تفريح بخوانيد چه موضوعي خواهد داشت؟
فكر كنم هري پاتر. هفت جلد هري پاتر را خيلي دوست دارم و جزو كتاب هاي محبوبم هستند.
اهل شعر هم هستيد؟
فقط دوست دارم شعر را بشنوم حتي به ياد ندارم كه 2 صفحه شعر خوانده باشم.
دوست داريد از كدام شاعر بشنويد؟
گاهي حافظ و سعدي. پروين اعتصامي من را به گريه مي اندازد، شعرهايش درد دارند.
مي خواهيد فيلمنامه نويسي را ادامه دهيد؟
اگر بتوانم درباره آنچه دوست دارم بنويسم، بله.
فيلمنامه هاي شما به بهترشدن سينما كمك مي كند؟
فكر مي كنم بله. مثلاً نفوذي براي نخستين بار فيلمي جبهه اي و هم جاسوسي، پليسي و هم عاطفي بود و هيچ وقت بيننده نتوانست پايان فيلم را حدس بزند. اين نخستين باري بود كه در سينماي جنگ ما اتفاق مي افتاد. بنابراين فكر مي كنم توانسته ام به سهم خودم كار مهمي انجام دهم.
سينماگري را در كشورمان چگونه مي بينيد؟
متأسفانه برخي از سينماگران ما سواد تخصصي كافي ندارند و اين فاجعه است. برخي از كارگردانان ما اصلاً كتاب نمي خوانند يا اصلاً داستان و فيلم نامه نمي نويسند.
اوضاع كتاب را چگونه مي بينيد؟
از ابتدا هم خوب نبود. مشكل ما اين است كه به هنر به عنوان صنعت نگاه نمي كنيم در حالي كه معني ديگر آن فن و صنعت است. در هاليوود و آمريكا، سينما و كتاب صنعت اند. يعني بايد به وسيله آن ها پول درآورد. كتاب بايد توزيع و نشر بشود. شمارگان دو هزار براي يك كتاب، فاجعه است. همين است كه كتاب در سراسر جامعه پخش نمي شود.
يعني جامعه ما جامعه اي كتابخوان است اما كتاب به دستش نمي رسد؟
ما هفتاد ميليون جمعيت داريم. يعني در بين اين عده، ده هزار نفر كتابخوان نداريم؟ من معتقدم بيش از 5 ميليون كتابخوان حرفه اي داريم.
پس اين آمار سرانه كتابخواني چيست؟
نمي دانم واقعاً چقدر درست است. من ديده ام كه بچه ها در شهرستان ها و در شهرهاي مرزي و بلوچستان عاشق كتابند. زيرا نه تلويزيون دارند و نه اينترنت و بنابراين تفريحشان كتاب است و راديو. در حالي كه در شهرهاي بزرگ است كه وقت كتاب خواندن وجود ندارد. بنابراين ما بايد بر صنعت كتاب خواني به طور حرفه اي سرمايه گذاري كنيم و توزيع درستي از كتاب داشته باشيم. اگر به جاي دو هزار كتاب 50 هزار كتاب به چاپ برسد، قيمت آن از 10 هزار تومان به دو هزار تومان مي رسد و راحت تر و با هزينه كمتري در دسترس مخاطب قرار مي گيرد. همانطور كه فيلم ها در سوپرماركت ها عرضه مي شوند بايد براي كتاب هم اين اتفاق بيفتد. از طرف ديگر، ناشر هم بايد ياد بگيرد كه حرفه اي عمل كند مثلاً وقتي كتاب هاي غربي ها را مي بينيم، آنقدر ظاهر زيبايي دارند كه ناخودآگاه براي خريد جلوه مي كنند.
كتاب ها را به لحاظ محتوا چگونه مي بينيد؟
درباره محتوا، من به مسأله مميزي هم اعتقاد دارم و هم ندارم. در خانواده، ما بايد حواسمان باشد كه فرزندمان كجا مي رود. دوستانش چه كساني اند و ... خلاصه بايد تحت مراقبت باشد اما در عين حال بايد بدانيم كه كنترل كردن مساوي با زنداني كردن نيست. كتاب هم اينگونه است. بايد معلوم شود كه نويسنده چه چيزي را براي مخاطب فراهم كرده است. اما اينكه مميزي محض وجود داشته باشد خير. الآن برخي از كتاب هايي كه چاپ مي شوند، فاسدند يا عليه اسلام و مذهب اند. بعضي تفكرات شيطاني و شيطان پرستي را القا مي كند يا به نام انرژي درماني و روان شناسي و ... به مخاطب و جامعه آسيب جدي مي زنند.
اما اين كتاب ها مجوز دارند!
بله متأسفانه مجوز چاپ دارند. اما وزارت ارشاد بايد بيشتر دقت كند زيرا بحث هاي شارلاتاني در محتواي كتاب ها زياد شده است و در اصل، نويسندگي نيست بلكه كتاب سازي است. يعني نكاتي را از چندين كتاب بيرون مي آورند و در يك نسخه به چاپ مي رسانند. به عنوان مثال در سال 1975 ميلادي، آگاتاكريستي به ايران آمده بود و آقاي علي معلم كتابي را كه به نام او در ايران ترجمه و چاپ شده بود، برايش بازگو كرد. كريستي معتقد بود كه آن كتاب را ننوشته و بعد معلوم شد شخص ديگري اين كتاب را نوشته و به نام آگاتاكريستي منتشر كرده و اين يعني فاجعه.
چه شخصيتي در تفكر نويسندگي شما اثرگذار بوده است؟
مارك دواين كه نويسنده مورد علاقه ام است. اميل زولا، ويكتور هوگو، چارلز ديكنز كه به نظرم استاد داستان است و استاد روابط آدم ها. دواين در طنز يكتاست و اميل زولا همين طور. «دارايي خانواده روگن» را در 20 جلد نوشته. در اين داستان، فرزندان خانواده هريك رمان هايي مستقل دارند. «شكست و پيروزي»، «سهم سگان شكاري»، «دكتر پاسكال»، «نانا» و ... كه همه تأثير گذارند. يكي ديگر از كارهاي اثرگذار، نوشته هاي هري پاتر است و به نظرم كتاب 7 جلدي او بي نظير است كه در ايران به چاپ نوزدهم هم رسيده و اين در حالي است كه نوزده چاپ مربوط به يك انتشاراتي است وگرنه در بازار نشر حدود 20 ترجمه مختلف از آن داشته ايم.
درباره وضعيت ترجمه بگوييد.
بسيار بد است. همين كتاب هري پاتر نمونه اي از آن است. بعد از انتشار جلد چهارم، ناشران فهميدند كه مردم به آن علاقه مندند. يك انتشاراتي جلد پنجم هري پاتر به نام «هري پاتر و محفل ققنوس» را كه متن اصلي آن 600 صفحه بود،به 20 صفحه تقسيم كرده بود و هر قسمت را به يك دانشجوي زبان انگليسي داده بود تا بتواند زودتر آن را به چاپ برساند. وقتي اين كتاب چاپ شد 20 نوع ترجمه در آن به چشم مي خورد، مثلاً در جايي از آن، كلمه «رون» نوشته شده بود و در جايي ديگر، «ران» و در صفحه اي ديگر «رونالد» و ... اين فقط درباره يك اسم بود و بقيه داستان معلوم نبود چگونه است. البته دو انتشاراتي ديگر مترجمان خوبي داشتند و اين كتاب ها به خوبي ترجمه شدند. مترجمان خوبي داريم كه بايد روي آن ها سرمايه گذاري كنيم. همان طور كه بايد روي ترجمه كتاب هاي خودمان به زبان هاي ديگر نيز سرمايه گذاري كنيم.
همين جايزه هاي ادبي در كشور، نوعي سرمايه گذاري محسوب نمي شوند؟
ايتاليايي يكي از مهجورترين زبان هاست مانند فارسي. فارسي ما لااقل در كشورهايي مثل افغانستان، تاجيكستان و بعضاً تركمنستان وجود دارد. اما زبان ايتاليايي فقط در خود ايتاليا يا احياناً در پرتغال و برزيل استفاده مي شود. ايتاليا هر سال مراسمي دارد و از كساني كه داستان ها و ادبيات ايتاليايي را به زبان خودشان ترجمه كرده اند دعوت مي كند. هر سال دو يا سه نفر هم از ايران به آنجا مي روند و طي يك هفته اي كه در آن جا سكونت دارند، به بهترين نحو پذيرايي و حمايت مالي هم شوند. يا مثلاً در تركيه، شخصي كه نوبل دريافت كرد نويسنده اي مخالف دولت است، اما دولت تركيه حمايتش مي كند زيرا مي داند اگر اين نويسنده معروف شود، نام كشور تركيه در صدر ادبيات دنيا برده خواهد شد. در اين راستا، حوزه هنري هم اين كار را آغاز كرد و از استاد دانشگاهي در آمريكا خواست كه ترجمه اي را انجام دهد و براي آن هزينه اي هم پرداخت. او هم ترجمه كرد و آن كتاب به چاپ رسيد. دولت بايد اين حمايت را از نويسنده داشته باشد. به جرأت مي توانم بگويم كه نويسندگان ايراني در دنياي بي نظيرند. بعضي از كتاب هايي كه برنده جايزه كتاب سال ديگر كشورها مي شوند، مثلاً در استراليا، ارزش بسيار كمتري ازآثار نويسندگان ما دارند، اما چون زبانشان انگليسي است و به همان زبان چاپ مي شوند، بيشتر معرفي و در دسترس قرارمي گيرند.
كتاب هايتان برنده جايزه كتاب سال هم شده اند. داوري چنين جايزه هايي را چگونه مي بينيد؟
با داوري ها مشكل داشته ام زيرا بعضي رابطه اي اند. معمولاً به كتاب بها نمي دهند و به نويسنده بها داده مي شود. بعضي ادعا دارند با ورودشان به عرصه داوري اوضاع بهتر شده است اما من هنوز تغييري نديده ام و به آن انتقاد دارم. به عقيده من، جايزه ها هم مشكل دارند. جايزه بايد تأثير خود را داشته باشد. گاهي ديپلم افتخار و همان اسم جايزه باعث مي شود كه كتابي به چاپ چهلم برسد. زيرا جايزه، جايزه معتبري است هرچند كه از نظر مادي ارزش چنداني نداشته باشد. اما براي ما مثلاً چند سكه هم در نظر مي گيرند اما فايده اي ندارد و فقط در مقطع خاصي مفيد است. جايزه بايد مهر معتبري باشد روي كتاب تا همه بدانند كه اين كتاب برنده جايزه معتبري است؛ بنابراين زياد مي خرند و مي خوانند. مخاطب بايد جايزه را بشناسد.
اهل هنر هم هستيد؟ مثل نقاشي، خطاطي و ...؟
نقاشي بلد نيستم، دست خط بدي هم دارم. سفالگري را خيلي دوست دارم اما هيچوقت امكانش فراهم نشد كه به آن بپردازم. تنها هنرم سينماست و نوشتن.
با موسيقي چگونه ايد؟
به موسيقي گوش مي دهم و البته خيلي هم نمي توانم؛ بيش از 10 دقيقه باشد سردرد مي گيرم. اما نوع خاصي ندارد از موسيقي اصيل تا مدرن، همه را گوش مي دهم.
اهل ورزشيد؟
در دوران نوجواني ام كشتي مي گرفتم و فوتبال بازي مي كردم. اما الآن خير.
آينده آقاي داوود اميريان را چگونه مي بينيد؟
اگر كمي تنبلي را كنار بگذارد خوب است. همه فكر مي كنند من پركارم اما من از خودم راضي نيستم. بايد كمي گزيده كاري كنم. بيشتر دوست دارم در آينده به عنوان داستان نويس شناخته شوم تا يك سينماگر و فيلمنامه نويس. البته فيلمنامه نويسي درآمد خوبي دارد. كتابي را مي نويسم بعد از 3 سال حق التأليف آن حدود 300 هزار تومان است اما يك فيلم نامه اگر سينمايي باشد 10 ميليون و اگر تله فيلم باشد 6 ميليون درآمد دارد.
در داستان نويسي موفق خواهيد بود؟
بله، الآن هم جزو بهترين ها هستم.
يعني آقاي اميريان 50 ساله با الآن تفاوتي نخواهد داشت؟
10 سال ديگر را برنامه ريزي كرده ام كه نفر نخست ايران در ادبيات كودك و نوجوان باشم.
چرا كودك و نوجوان؟
با اين قشر راحتم. نوعي خصلت كودكي در من وجود دارد. در جمع فاميل هم بيشتر با بچه ها هستم تا بزرگ ترها و آنها هم من را دوست دارند.
به جز رمان و خاطرات اهل كتاب هاي علمي هم هستيد؟
عاشق تاريخم و صورت علمي آن را بسيار دوست دارم و شايد بتوانم ادعا كنم كه متخصص تاريخ صدر اسلامم. اما بيشتر، آنچه را مربوط به كارم است مطالعه مي كنم.
به جاي خبرنگار از آقاي اميريان نكته اي بپرسيد كه او مطرح نكرده است!
شايد اينكه چرا ادامه تحصيل نداده ايد؟
چرا؟
علاقه نداشتم. سيستم آموزشي ما سيستم خوب و استانداردي نيست. مدرسه بايد خانواده اصلي باشد زيرا بچه ها بيشتر ساعات زندگي خود را در آن جا مي گذرانند اما مدرسه هاي ما بيشتر سيستم دگم و بسته اي دارند كه بچه ها بايد فقط درس بخوانند، امتحان بدهند و تست بزنند. البته با اينكه به لحاظ آكادميك تحصيل نكرده ام اما به من دكتراي افتخاري در رشته ادبيات داده اند.
آثار
آخرين سوار سرنوشت/ كيهان/ 1376
آخرين گلوله صياد/ صرير/ 1385
آخرين نگاه/ ستاره ها/ 1385
آقاي شهردار/ سازمان تبليغات اسلامي، حوزه هنري/ 1379
ايرج خسته است/ سازمان تبليغات اسلامي، حوزه هنري/ 1373
برادران مزدور/ نشر شاهد/ 1387
بلوچ گريه نمي كند/ كنگره بزرگداشت سرداران و 8 هزار شهيد استان هاي كرمان و سيستان و بلوچستان؛ سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، لشكر 41 ثارالله/ 1376
بهشت براي تو/ سازمان تبليغات اسلامي، حوزه هنري/ 1370
پسران نيمه شب/ صرير/ 1385
تندرهاي ابابيل/ سازمان تبليغات اسلامي، حوزه هنري/ 1374
جاسم رمبو/ نشر شاهد/ 1387
خداحافظ كرخه/ سازمان تبليغات اسلامي، حوزه هنري/ 1369
داستان بهنام/ نشر شاهد/ 1381/ 1389
داستان مريم/ نشر شاهد/ 1384
داماد فرمانده لشكر/ نشر شاهد/ 1387
دوستان خداحافظي نمي كنند/ كانون پرورش فكري و كودكان و نوجوانان/ 1382
رفاقت به سبك تانك/ سازمان تبليغات اسلامي، حوزه هنري/ 1381
سرباز كوچك اسلام/ روزنامه همشهري/ 1386
سيد آزادگان/ روزنامه همشهري/ 1386
شمر و صدام و يارانش!/ نشر شاهد/ 1387
شهيد بهنام محمدي/ مدرسه/ 1389
عقاب كوير/ كنگره بزرگداشت سرداران و 8 هزار شهيد استان هاي كرمان و سيستان و بلوچستان؛ سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، لشكر 41 ثارالله/ 1376
فرزندان ايرانيم/ سازمان تبليغات اسلامي، حوزه هنري/ 1378
لحظه جدايي من: سردشت/ سازمان تبليغات اسلامي، حوزه هنري، نشر شاهد/ 1381
مارادونا در سنگر دشمن/ نشر شاهد/ 1387
مترسك مزرعه ي آتشين/ منادي تربيت/ 1382
مرد/ سازمان تبليغات اسلامي، حوزه هنري/ 1378
مردها هم گريه مي كنند/ قدياني، شهرداري تهران، اداره كل امور ايثارگران/ 1386
مين نخودي!/ سازمان تبليغات اسلامي، حوزه هنري/ 1375
هويزه/ اميركبير/ 1386
يك آسمان منور/ سازمان تبليغات اسلامي، حوزه هنري/ 1376
يك نفس تا بهار/ تكا/ 1386
انتهاي پيام
نظر شما