زندانیان سیاسی مسلمان قبل از انقلاب

ـ روز 12 فروردين سال 1352 مصادف با «26صفر»، در كارگاهي حوالي ميدان مال فروش ها بودم، كه ساعت10صبح مأمورين آمدند و به من گفتند: كه بدون سر و صدا و حركت اضافه، آرام از كوچه برو لب خيابان، يك ماشين آن جاست؛ سوار شو؛ اگر خطا كني، سوراخ سوراخ مي شوي.
من آهسته رفتم، نگاه كردم ديدم درست است، نمي شود كاري كرد.
ابتدا رفتيم خانه، آ ن جا را به هم ريختند ولي چيزي پيدا نكردند؛ چون قبلاً همه مدارك را بيرون برده بوديم. بلافاصله مرا به كميته ضدخرابكاري بردند....
علي اصغر صباغ ثاني، سال 1318 در شهر قزوين، در يك خانواده ي مذهبي ـ سياسي متولد شد. با پايان دوره ي ابتدايي، به تهران نقل مكان كردند. بعلت جوّ مذهبي ـ سياسي خانواده، از سال 1331، در جريان مبارزات و مسائل سياسي مملكت قرار گرفت و به فدائيان اسلام گرايش پيدا كرد.
در ماجراي 28 مرداد سال 1332، شاه تصميم گرفت آيت الله كاشاني را در تبعيد ترور كند، اما آيت الله بروجردي در نامه اي تهديد آميز خطاب به شاه نوشت« كه اگر يك مو از سر آيت الله كاشاني كم شود، از ايران مهاجرت مي كنم و دستور مي دهم مسلمانان هم مهاجرت كنند» شاه از تصميمش منصرف شد.
ـ وقتي آيت الله كاشاني از تبعيد آمدند، تصميم گرفتند نماز عيد فطر را در جواديه اقامه كنند.من خيلي كوچك بودم كه آن جا رفتم. چند مأمور خواستند نماز را بر هم بزنند كه جوان مردان جنوب شهر مثل طيب حاج رضايي، مانع شدند.
تقريباً 16 سال داشتم كه مبارزات فدائيان اسلام و آيت الله كاشاني و نيز مبارزات دكتر مصدق براي ملي شدن صنعت نفت شروع شد. آن زمان در يك كارخانه ي پارچه بافي كار مي كردم، سپس براي كار به كارخانه آلومينيوم سازي رفتم و با دوستانم سنديكاي كارگري را تشكيل داديم؛ در عين حال از اعضاي فعال فدائيان اسلام نيز بودم.
در آن سال حركت هاي اجتماعي چنداني، عليه حكومت وجود نداشت؛ نه دانشگاه نه بازار، حتي روحانيون فعاليتي نداشتند، مرحوم آيت الله كاشاني تنها بود و گه گاهي اعلاميه مي دادند كم كم سازمان امنيت (ساواك) تشكيل شد. اواخر سال 1339 با روي كارآمدن اميني، اوضاع مملكت عوض تغيير يافت.
اميني از طرف آمريكا مأمور كودتا بود؛ اما شاه به آمريكا اعلام كرد اصلاحاتي را كه مي خواهيد بدست اميني انجام دهيد، انجام مي دهم. شاه اميني را كنار گذاشت. بعد موضوع لوايح 6 گانه و انتخاب انجمن هاي ايالتي و ولايتي مطرح شد.
در تهران سنديكاي خبازان(نانوايان) تشكيل شد. من از خط مشي آنها خوشم آمد و به آنها پيوستم. بعد از مدتي سنديكاي صنايع ظروف آلومينيوم سازي را تشكيل دادم. از سنديكا كه كناره گرفتم. مسئله ي كاپيتولاسيون و جريان اعلاميه ي امام و... پيش آمد. همان سال به خاطر شعري كه در مورد فقر نوشته بودم، دستگير شدم.
در سال 1340 با فوت آيت الله بروجردي، امام خميني(ره) بعنوان مرجع جهان تشيع، مطرح شدند. ايشان اولين اعلاميه اش را درباره لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي صادر كردند. اعضاي فدائيان اسلام كه با ترور دكتر فاطمي، فعاليتشان كم شده بود، بار ديگر شروع به مبارزه كردند؛ قيام 15 خرداد نقطه عطف مبارزات بعدي شد. در اين زمان گروه هاي مختلفي مثل مجاهدين خلق ـ فدائيان خلق ـ ستاره سرخ و رهايي بخش ها آرام آرام شكل گرفتند. بيشتر آنها مبارزات مسلحانه داشتند. ما هم وارد مبارزات شديم. ابتدا بصورت تبليغ و بعد بصورت مبارزات زير زميني. در همان زمان حزب ملل اسلامي تشكيل شد كه همه از دوستان ما بودند و بعد از مدتي شناسايي و اكثر اعضاي آن دستگير مي شوند. سازمان مجاهدين خلق هم اعلام موجوديت كرد، گروهي هم بنام حزب الله تشكيل شد كه عده اي از جوانان جذب آنان شدند. حكومت هم همه آنها را مي شناخت.
از سال 1345، مبارزه سخت تر شد. به همين دليل بعضي از مبارزين مهاجرت كردند. عده اي به اروپا، گروهي هم به لبنان و فلسطين رفتند. عده اي هم ماندند و مبارزه كردند، و زنداني و شكنجه شدند و يا اعدام. اوضاع خيلي خراب بود. كسي جرأت نفس كشيدن نداشت.
- با جمعي از دوستان تصميم گرفتيم شب 11 محرم به مسجد آذربايجاني ها كه آقاي فلسفي منبر مي رفت، برويم و در آنجا حركتي داشته باشيم كه شناسايي شديم و ساواك مانع ما شد. هنگام برگزاري جشن هاي 2500 ساله هم مي خواستيم به خيابان ها بريزيم كه ساواك متوجه شد. كلي نيرو و تانك آورد و جلو ما را گرفت.
سال 1352 قرار شد براي مراسم 28 صفر، آيت الله قمي را از كرج به تهران بياوريم. از آقايان خامنه اي، باهنر ولاهوتي خواستيم كه ايشان را دعوت كنند. غافل از اينكه ساواك در محل سخنراني گيرنده گذاشته بود و همه را دستگير كردند .البته خودم را در 26 صفر، دستگير كردند. اول فكر مي كردم به خاطر دعوت از ايت الله قمي است، اما در بازجويي سراغ 3 نفر را از من گرفتند. عباس زماني، حسين مكانيك و سيد علي اندرزگو، من از سيدعلي اندرزگو بي خبر بودم ولي خبر داشتم كه آن دو نفر ديگر قصد دارند به لبنان بروند، ما را متهم به ساختن 400 بمب كرده بودند. من هم همه تقصيرها را گردن آن 2 نفري كه به لبنان رفته بودند، انداختم. به 4 سال حبس محكوم شدم. وقتي وارد زندان قصر شدم، ساواك مي خواست زندان را از دست شهرباني بگيرد. كماندوها ريخته بودن داخل زندان و نفس كسي در نمي آمد. در آنجا آقايان انواري، عراقي، رباني شيرازي و شيباني را ملاقات كردم.
طي رأي گيري كه بطور مخفيانه انجام شد، مدت 6 ماه از طرف مذهبي ها مسئوليت بند و زندان را بعهده گرفتم. خسرو گلسرخي را هم آوردند. او ابتدا ماركسيسم بود، حتي انبيا را هم قبول نداشت.آن قدر با هم جلسه گذاشتيم و بحث كرديم و منابع معتبر برايش آورديم كه نظرش كاملاً عوض شد. طوري كه صحبت هايش در دادگاه دوم بسيار با دادگاه اول فرق كرد و سرانجام اعدامش كردند.
زماني كه ما زندان بوديم، مصادف بود با روي كار آمدن كارتر در آمريكا. شاه دستور داده بود كه به انقلابيون سخت بگيرند. به همين دليل اول دكتر شريعتي و بعد آقا مصطفي خميني را شهيد كردند. روي زنداني ها هم فشار بيشتري آوردند و شكنجه ها بيشتر شد.
در زندان با خيلي از شخصيت ها، مثل آقايان رجايي، باهنر، بهشتي و عراقي هم بند بودم. در اين بين يك مدت آزاد شدم و لي بعد از چند روز دوباره دستگيرم كردند.
در اوج انقلاب همراه با زندانيان سياسي آزاد شديم.
پس از پيروزي انقلاب شوراي آرد ونان را تشكيل و در وزارت بازرگاني ثبت كرديم ،كه در سال 1378 منحل شد.
چند جا راهم براي آموزش و سازماندهي نيروها گرفتيم ،ايستگاه قورخانه كه الان ايستگاه مترو است و كارخانه مكانيك در جاده جاجرود و......قورخانه را پايگاه خود قرار داديم. 300 نفر نيرو داشتيم. از آقاي حسين مكانيك و ابوشريف دعوت كرديم به آنها آموزش بدهند. در همين ايام آقايان ابوشريف، جواد منصوري و عباسي دوزدوزاني سپاه را تشكيل دادند؛ البته ابوشريف مدتي بعد مثل بعضي ها گول بني صدر را خورد.
عضو معتمدين بازار بودم. ـ معتمدين بازار گروهي بودند كه از قبل صفويه، در حل مشكلات بازاري ها و تنظيم وضعيت بازار فعال بودند. زمان رضاشاه تعطيل مي شود ـ بعد از پيروزي انقلاب با 25 عضو تشكيل شد. بار ديگر بعد از چند سال بدليل مشكلاتي، تعطيل شد.
هم اكنون عضو هيئت مديره بيمارستان وخيريه سوم شعبان هستم.
ـ آقاي صباغ ثاني در طول دفاع مقدس بارها و با عناوين مختلف به جبهه هاي حق عليه ظلمت اعزام شد.
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده